Part 38

1.9K 242 275
                                    

"جیسونگ"

بعد از اینکه همه بچه ها برای ثبت نام به دانشگاه رفتن ، با هیونجین ناهار خوردیم و تلویزیون نگاه کردیم ، خیلی حوصله مون داشت سر میرفت ، نزدیک عصر بود ، تصمیم گرفتیم توی حیاط بریمو باهم بازی کنیم.
با هیونجین توی حیاط خونه رفتیم.
راستش درس خوندن واقعا مزخرفه من عاشق بازی کردنمممم.

هیونجین : جیسونگ
جیسونگ : هوم؟
هیونجین : نگاه کن دیوار های این خونه ها چقدر کوتاهن ، قشنگ میشه توی حیاط خونه ی همسایه رو دید
جیسونگ : آره واقعا کوتاهن ، فکرکنم ارتفاعشون یه متره
هیونجین : آره احتمالا یه متره
جیسونگ : چرا اینطوری ساختن؟؟ یه وقت دزد نیاد
هیونجین : نه این مناطق محافظت شده ان دزد نمیتونه بیاد ، راستش اینجا خونه ی پولداراس داخل حیاط جفتی رو نگاه کن

داخل حیاط جفتی رو نگاه کردم یه بوگاتی زرشکی رنگ توش بود ، حق با اونه اینجا همه پولدارن

هیونجین : خب چه بازی کنیم؟ بسکتبال خوبه؟
جیسونگ : راستش من از توپ می ترسم
هیونجین : اشکالی نداره یادت میدم

توپ بسکتبال رو آورد و آروم سمتم پرت میکرد تا توپ گرفتن رو یاد بگیرم.
چند بار آروم توپ رو برام پرت میکرد و منم با ترس میگرفتمش.

هیونجین : خب الان میخوام محکمتر پرتابش کنم ، سعی کن بگیریش

جیسونگ : اوکی~

توپ رو محکمتر پرتاب کرد ، سرعت توپ خیلی زیاد بود ، ترسیدمو جاخالی دادم.
توپ توی خونه ی همسایه رفت

هیونجین : عه پس چرا نگرفتیش؟
جیسونگ : ببخشید ترسیدم
هیونجین : اشکال نداره ، بیا بریم توپ رو بیاریم

سمت دیوار رفتیم

جیسونگ : من میرم بیارمش

قبل از اینکه از دیوار رد بشم ، پسری با موهای زرد و چشم های آبی ، توپ رو از روی زمین برداشت
با لبخند نگاش کردم

جیسونگ : هاای ، روزتون بخیر میشه لطفا توپ ما رو بدین؟

نگاه سردی بهم انداخت

جرمی : اگه میخوایش بیا خودت بگیرش

اومدم از دیوار رد بشم که هیونجین دستش رو روی سینه ام گذاشت و گفت

هیونجین : تو همینجا بمون من میرم میارمش
جیسونگ : تقصیر من شد که توپ اونور افتاد ، خودم میارمش
هیونجین : نه اینجا بمون اگه اتفاقی برات بیفته مینهو هیونگ منو میکشه

هیونجین از دیوار رد شد ، اما قبل از اینکه به اون پسره نزدیک بشه ، اون پسر توپ رو با یه دست توی تور بسکتبال حیاط ما پرت کرد.
چشمام از تعجب گرد شد چطوری تونست توی این فاصله توپ رو گل کنه اونم با یه دست؟
هیونجین توی حیاط برگشت.
اون پسر سمت من اومد و دستاش رو روی دیوار گذاشت

Emotions within °minsung°Where stories live. Discover now