Part 39

2.8K 687 125
                                    

زندگيشون؟
زندگيشون خوب بود مثله تمامه ادما ،بيدار شدن ،كارايه روزانه و خوابيدن!
ولي فقط يه خبره خوب ميتونه گند بزنه به زندگي روزانه يه نفر!

بكهيون توت فرنگي تو دستشو تو دهنش كرد و رو به چانيول كرد و گفت: ميخوري بيب؟

چان: تو بخوري بسه!ببينم چرا مثله يه امگايه باردار رفتار ميكني؟

بك دستشو جلويه دهنش گرفت و جيغ زد: واو يه بچه ديگه؟؟

و از جاش بلند شد و رو پاهايه الفاش نشيت و گفت: هووم يه بچه ديگه؟چرا كه نه؟!بچه هايه ما خيلي خوشگل ميشن!

و توت فرنگي رو تو دهنش كرد و صورتشو به صورته چانيول نزديك كرد و اشاره كرد كه توت فرنگي رو با لباش برداره!

چان: تو عقلتو از دست دادي!

بكهيون وقتي ديد چانيول حركتي نميكنه خودش توت فرنگي رو رويه لبايه يول كشيد و به زور تو دهنش جا داد و گفت: من ديونه تو ام الفا!

بك: نظرت درباره يه مسافرت چيه يول؟ بيول ٤ماهشه و سهون هم فك كنم اين ماه از مسافرت برگرده!

چان: من كار دارم بكهيون،ايده خوبي نيست بيول هنوز بچس!

بك رويه زمين بغله بيول دراز كشيد و ناله كرد: ولي من دلم مسافرت ميخواد!

چان: بعدا بك!

بك: پس بيا يه كاره جالب بكنيم؟

چانيول دستشو زيره چونش زد و سمته بكهيون خم شد و گفت: چي؟

بك: اووم....خوب شايد ماركم كني؟

چان: چي؟

بك: شوخي كردم نترس!واسه بيول يه پرستار بگير!

چان: چرا دقيقا؟

بك: ميخوام كارامو شروع كنم ممكنه لازم باشه برم بيرون از خونه،نميتونم تا اخره عمرم كه بيكار بمونم!

چان: نكنه دانشگاه هم ميخواي بري؟

بك: چي؟نه! هر چيزي كه لازم باشه بدونم رو ميدونم دانشگاه برام وقت تلف كردنه!

چان: باشه..يكم بهم وقت بده!

بك: باوشه بيب!

چان: گوشيت داره زنگ ميخوره بك!

بك: بدش!

چانيول گوشي رو دستش داد و به اين ديدنه اين  همه تنبلي امگاش حرصش گرفت!

Where is my child?Where stories live. Discover now