چان:باشه مامان جون!باشههه!الان ميرم هتل!به زودي ميارمش خونه!
چند روز بعد:
چان با سرحالي چشماشو باز كرد باورش نميشد اين امگا اونقدري كيوت و خوردني بود كه دلش نميخواست يه لحظه هم ولش كنه!ولي دلش به شدت براي لوهان تنگ شده بود و مطمعن بود به زودي ميتونن خانواده ي ٣نفره شون رو داشته باشن!
چان:هي بكهيون پاشو!وقته رفتنه!
بك:يكم ديگه بخوابم!
چان به پسره بچه ي كيوتي كه لايه ملافه ها بود و خودشو لوس ميكرد نگاه كرد و هوفي كشيد تو اين چند روز در حده همين بيدار شو و غذا بخور باهاش حرف زده بود!اين دومين هيت بكهيون بود و اون امگا تحمله يكم دردو اصلا نداشت واسه همين اونا بيشتره زمانشون يا روكار بودن يا خواب بودن!
چان: بهتره زود تر بلند شي من بايد برم به كارام برسم فهميدي؟؟ميبرمت خونه مامانيم!هييي بكهيووووون!
بك:فهميدمممم لعنتيييي! باشهههه!!
چان:زبونم كه دراورديييي!!
بك:خدايااااا!!!
چان:پاشوووو ديگهههه!!
بك:حموم برم؟
چان:پاشووو برووو!سريع تر كارتو بكن!!
بك:حمومو واسم اماده كن!از اون شامپو صورتيه هم توش بريز!
چان:فاككك من نوكرتم؟؟اونقدري صميمي نيستيم!چقدر زود پر رو شديييي!!تا نيم ساعت منتظرت ميمونم فهميدي؟بايد برم پيشه لوهان!
بك اروم سرشو بالا و پايين كرد و چان تونست فورومون ناراحتي و كه توي اتاق پخش شده بود رو حس كنه!و اين فورومون با فورومونه چند ثانيه قبل ١٨٠درجه فرق داشت!بي خيال شونه اي بالا انداخت و منتظره شد بكهيون حموم كنه و اماده بشه!
با خروج بكهيون از حموم از جاش بلند شد و سمته در رفت:من ميرم پايين دمه دره هتل منتظرت ميمونم!و شماره ي لوهانو گرفت:سلام لوهانييي!چطوري عزيزمم؟و دره اتاقو پشته سرش بست!بك با ناراحتي به رفتن چانيول نگاه كرد و شروع به پوشيدن لباساش كرد!اخه معني داشتتت؟اونا تقديره هم بودننن چرا چانيول نميخواست باهاش باشه اخه؟تو اينه به خودش نگاه كرد پوستش روشن تر و درخشان تر شده بود و گردنه بدونه ماركش تو چشمش ميزد!
بعد از سوار ماشين شدن چانيول سره اونو دمه در عمارت خانوم پارك پياده كرد و گفت:هي بكهيون ميشه به لوهانم بگي زودتر بياد بيرون؟و راستي اميدوارم خبرايه خوبي بهم بدي هوم؟
بك:اميدوارم!ولي درباره..
چان:اها خوب ببين ميدوني كه من لوهانو دوس دارم و واقعااا برام مهم نيست تقدير كيو برام در نظر گرفته ومن فقط نظر و ..خودم برام مهمه!درك ميكني؟به كسي دربارش نميگي اكي؟
بك:باشه!
چان:سريع تر بروتو!فعلا!
بعد از اين كع وارد سالن شد خانوم پارك به سمتش اومد و لوهانم از روي مبل بلند شد و گفت:هي پسر!چانيول بيرونه؟
بك:بله بيرونن!منتظرتونن!
لوهان:با من راحت باش بكهيون!ما تا چند ماه قراره با هم باشيم!
خ.پ:بكهيونا شنيدم هيت شده بودي اميدوارم حالت خوب باشه؟!
بكهيون:بله خوبم!
لوهان:اووم خوب چيزه..تو با چان ..يعني خوب منظورم اينه كه..
بك:اووم بله اميدوارم نااميدتون نكنم!و لبخندي زد!
لوهان:من ديگه ميرم!فعلا مادرجووون!فعلا بكهيونا!
خ.پ:مواظب خودتون باشيد! بكهيون بيا بريم اتاقتو نشون بدم كه فعلا اونجا استراحت كني!
بك:ببخشيد فقط ميشه قبلش يكم شير بخورم؟
خ.پ:البتهه!صبحونه خوردي؟
بك:اوم نه!
خ.پ:بزار يه چيزي بيارم بخوري پس!اون احمق بدون دادنه چيزي اوردتت بيرون؟
بك:نه مشكلي نيست!فقط يكم شير..
خ.پ:بيا بشين بچه!از مستخدم خونتون پرسيديم چيا ميخوري و دوست داري!بشين تا اجوما برات بياره!
بك با ديدنه شيركاكائو و نوتلا و نون تست روي ميز لبخندي زد و بعد از تشكر شروع به خوردن كرد!
YOU ARE READING
Where is my child?
Fanfiction👶🏻where is my child? ✨Omegavers,Smut,Angest,Mperg 💫Chanbaek,Hunhan,Kaisoo بيون بكهيون ٤امين بچه ي خانواده ي بيون و يه امگاس!پارك چانيول تك پسره خانواده پارك و يه الفاس كه عاشق دوس پسرش لوهانه! چي ميشه اگه لوهان بفهمه كه نميتونه براي براي خانواده...