Part 8

2.4K 488 3
                                    


بعد از اين كه به خونه رسيدن هر كدوم به سمته اتاق

هاي خودشون رفتن!بكهيون گوشيشو برداشت و تا

نزديكاي صبح به كيونگسو تكست داد و تمامه ماجرا رو

براش تعريف كرد! باورش نميشد توي اين سن باردار بشه

هميشه تصور ميكرد توي اين سن با دوستاش رفته

مسافرت و نميشه از بار و پاساژ ها جمش كرد و الان

چي؟مثله يه پسره تو سري خور و افسرده منتظره به

دنيا اومدنه يه بچه بود! بعد از ٥ مين منتظر جواب

كيونگسو موند و وقتي جوابي نديد گوشيشو روي ميز

پرت كرد و پتو رو روي سرش كشيد تا بخوابه!

با تكون هايي كه ميخورد چشماشو باز كرد و ناليد:باز
چيهه؟؟امروز بزاررر بخوابممممم تو رو خداااا!!

خ.پ:پاشو پسر!واسه بكهيون وقته دكتر گرفتم!

چانيول:خوب ببرش من چرا بيام؟بهت گفتم منو توي اين بازيات دخالت نده تا به دنيا نيومده بچه!

خ.پ:به توي احمق چه كار دارم اخهه!بكهيون از صبح حالش يه جوريه و انگار كه انگار كه..

چانيول:انگاررر كه چييي؟؟

_انگار كه هيت شده!

+مگه ميشهه؟امگاي حامله هيت نميشه كه مادره من!نكنه حامله نيست؟؟؟

خ.پ:نميدونم بچه ي احمق به خاطره همين ميگم بلند شو بريم دكتر من يه امگاي توي هيتو چه جوري ببرم بيرون اخه؟؟

چانيول:الان اماده ميشم ميام برو پايين! لو كجاس؟

خ.پ:ديشب بهت نگفت مگه؟

+نه من خيلي خسته بودم خوابيدم!

-ديشب داشتيم ميوه ميخورديم با هم كه خواهرش زنگ زد و گفت امروز تولده بچشه و لوهان صبح زود بره خونشون كه وقتي بچه بيدار شد سوپرايز بشه!به حقه چيزايع نشنيدع!زمونه عوض شده!

-اهااا!!منم برم؟؟

خانوم پارك پشت چشمي براش نازك كرد و گفت:چقدر خنگي تو بچه!برو بكهيونو بيار بريم دكترررر!!

بعد از رفتن مامانش از اتاقش به سمته حموم راه افتاد و بعد از ٣٠مين حاضر و اماده به سمته اتاقه بكهيون راه افتاد!
با حسه فرومون بكهيون لبخندي زد و نفش عميق تري كشيد!اون بيش از اندازه خوشبو بود!

چانيول دره اتاقو باز كرد و با ديدنه بدنه نيمه لخته بكهيون روي تخت با تعجب گفت:بكهيون؟چرا هنوز حاضر نيستي؟

بكهيون با بي حسي به سمتش برگشت و ناله كرد: الفا؟
بيا جلوتر!

چانيول به بكهيون نزديك تر شد و فاكك انگار كه اون امگا هيت شده بود!
با ديدنه دسته بكهيون روي ديكش كه هي فشارش ميداد زمزمه كرد:هيت شدي؟

بكهيون:نميدونم،دلم ميخواد يكي ..اه..يكي..

+يكي چي؟

بكهيون باسنشو به سمته چانيول كرد و با نشون دادنه سوراخه صورتي رنگش كه خيس شده بود ادامه داد:اهه ميخوام يه چيزي بره توش!خيلي خيلي ميخوام!اه خيلي درد دارم!به سمته چانيول برگشت و با ديدنه زيپ چانيول مقابله صورتش زبونشو روي ديكش از روي شلوار كشيد كه چانيول يه قدم به عقب برداشت!

چانيول:وات د فااااك؟؟؟چتههه؟؟حاضرشو بريم!

بك:بيا اينجا الفااا!

Where is my child?Where stories live. Discover now