Part 1

8.1K 835 16
                                    

_چان نزديك ٣ ماه گذشته و تو توي همه ي دوره هاي هيتم پيشم بودي و تا دسته كردي توم!ولي چراااااا من حامله نيستم؟
_لو عزيزم اروم باش!از اخرين بارمون ١هفته بيشتر نميگذره!بيا يكم بيشتر صبر كنيم!
_مامان بزرگت اين دفعه منو تاحامله نكنه راحت نميشينه سره جاش!
_ببين تقصير مامان بزرگم كه نيست!اون دلش ميخواد ما اول بچه دار بشيم بعد ازدواج كنيم!ميترسه خوب!جديدا كه ديدي امار باردار نشدن امگاها زياد شده!
_نكنه كه منم...
_نه لو!تو از من بچه دار ميشي!
_من شنيدم اگه الفاي تقديرو امگايي كه نميتونه از يه الفاي ديگه بچه دار بشه ببينه!از الفاي تقديرش ميتونه حامله بشه!
_و تو داري به اوني تو اين ٢٧ سال پيداش نشده فكر ميكني؟ ميريم دكتر!واسه ٢هفته ديگه وقت ميگيرم!
٢هفته بعد:
دكتر:ببينيدطبق اين ازمايشايي كه شما و جناب پارك داديد! لقاح صورت نميگيره!متاسفم شما نميتونيد بچه داربشيد!
لوهان:من كلا نميتونم بچه دار بشم؟
دكتر:درسته!شما با الفايه ديگه اي هم اگه رابطه برقرار كنيد بچه دار نميشيد!
لو:الفاي تقديرم چي؟
دكتر:بحث اون جداس!من تا اين سنم امگاي تقديرمو نديدم!البته به شانسم بستگي داره!ولي در جواب سوالتون بايد بگم كه بله از الفاي تقديرتون ميتونيد باردار بشيد!
چان:ممنون!بهتره بريم لو!تو خونه دربارش حرف ميزنيم!
لو:حالاااا چه كار كنيم چان؟فرار كنيم؟
-فرار كنيم من پول از كجام در بيارم خرجت كنم؟بعدشم مامان بزرگ پيدام ميكنه!بهتره امروز بريم و بهش بگيم!اونجا يه راه حل به فكره بقيه شايد برسه!
-بريم!
با باز سدن دره عمارت خانوم پارك به سمتشون اومد و گفت:فقط بگييد كه جواب ازمايش مثبت بوده!وگرنه مامان بزرگ امشب دامادت ميكنه!
چان:بريم تو مامان!بايد درباره يه چيزي باهاتون صحبت كنم!
م.ب:خوش اومديد!
چان:ممنون!ما امروز رفتيم و با دكتر صحبت كرديم و ....
م.ب:و اخره حرفت؟؟
چان:ما از هم جدا نميشيم!
م.ب:مشكلي نيست!
لو:جدي ميگيد؟
م.ب:الته!به شرطي كه چان با يه پسر يا دختره ديگه باشه و يه نوه برام بياره!بعد از اون شما دوتا ميتونيد با هم باشيد!
لو:يعني چي؟؟؟من قبول نميكنممم!
چان:منم دلم نميخواد با يه امگاي ديگه باشم!
م.ب:واسم مهم نيست!اگه بچه اي در ميون نباشه،ازدواجي هم صورت نميگيره!دلم نميخواد از هم جداتون كنم ولي ميدونيد كع بحث بچه براي من و كله خانواده مهمه!فكراتونو بكنيد و بهم بگيد!من يه امگاي مناسب پيدا ميكنم براتون!
از سره جاهاشون بلند شدن و به اتاق خوابي كه داخل عمارت داشتن رفتن!
لو:حالا چه كار كنيم؟يعني بزارم با يه امگاي ديگه بخوابي؟بعد...
چان:هي هي اروم باش!من قراره يه بار باهاش باشم.و بعد از اينكه بچه رو به دنيا بياره ميدتش به ما!بعد ميتونيم با هم ازدواج كنيم و مشكلي هم سره راهمون نيست!
لو:حسه خوبي ندارم!اگه عاشقش بشي چي؟
چان:امگايي از تو جذاب تر هست كه من عاشقش بشم؟لو دربارش فك كن!اين راه حله خوبيه!
٢هفته بعد
در طي اين ٢هفته لو و چان موافقت خودشونو اعلام كردن و فقط پيدا كردن يه امگا مونده بود كه اونم مامان بزرگ گفته بود پيداش ميكنه!
لو:چان گوشيت داره زنگ ميخوره جواب نميدي؟
چان:فاااك!بدش به من!
چان:الو؟بله؟پيداش كرديد؟دردسر نميشه برامون؟سالمه؟ازمايش داده؟ميايم الان اونجا!!
چان:پيداش كردن لوهان!يس!ما بالاخره ميتونيم ازدواج كنيم!
لو:خوشحالي كع قراره با يه امگاي ديگه بخوابي؟اره؟ميخواي بيخيالش بشيم؟
چان:من نميخوام از دستت بدم!!پس بيا اين كارو انجام بديم!
باشه!
بعد از اين كه به خونه ي مامان بزرگ پارك رسيدن با استرس وارد سالن شدن!
لو:فاك!چه بويه خوبي ميدهههه فروموناش!
چان:اره!
لوهان و چانيول با ديدن امگاي جذاب و ظريفي كه روبه روشون بود و انگار كه از تو اكليل در اومده بود چشماشون گشاد!باورشون نميشد همچين امگايه كيوتي حاضر بع انجام اين كار بشه!
خانوم پارك:اومديد؟ معرفي ميكنم بكهيون !امگايي كه قراره بچه رو به دنيا بياره!
بكهيون با ديدن چانيول برقي از چشماش گزشت و اروم زمزمه كرد:الفا..
خانوم پارك:چيزي گفتي بكهيون؟
بك:نه نه!
لوهان جلوي بك ايستاد و گفت:لوهانم!كسي كه قراره بچتو بزرگ كنه!اميدوارم سالم به دنيا بياريش و همين طور جفت چانيول!!
چان:مشكلي كه نداره؟سالمه؟
م.ب:اين چه حرفيه؟معلومه كه سالمه!فقط بايد پيشه خودتون نگرش داريد!ميدونيد كه..
لو:يعني با ما تو يه خونه باشه؟امكان ندارهههه من قبول نميكنمم!!
م.ب:البته كه بايد باشه!براي بچه خوبه كه بهش محبت بشه اونم از طرف پدرش! امگاي حامله براش خوبه كه پيش الفا بمونه!
چان:بعد از اينكه به دنيا بياذ بهش توجه ميشه!منو و لوهان نميتونيم يكي ديگه رو هم قبول كنيم توي خونه!
م.ب: تو و بكهيون بايد با هم زندگي كنيد!لوهانم ميتونه باهاتون زندگي بكنه!از جفتتون ميخوام تمامه حواستونو به بكهيون بديد و مراقبش باشيد! مگه اين كه نخوايد ازدًاج كنيد؟!
چان:از كجا پيداش كردي مامان؟
بك كه سرش پايين بود با حرفه چان سرشو بالا اورد و با بغض زل زد بهش!اون كه اشغال نبود كه دربارش اينجوري حرف ميزد!اون فقط يكم بدشانس بود! و چرا؟
پدرش براي كامل شدن كلكسون تمساح هاي طلاييش اونو بع اين خانواده داده بود و و تمساح طلايي رو كه نميشد روش قيمتي گزاشت و ارثيه ي قديمي خانواده پارك بود رو ازشون خواستع بود! و همچنين به بكهيون گفته بود ميتونه اگر كه خواست بعد از به دنيا اومده بچه برگرده خونه پيششون!و فاااك بكهيون بدشانس ترين بود چون اون تنها امگاي خانواده ي بيون بود و بقيه ي برادراش الفا بودن! و دليل بعدي اين كه بكهيون جلوي الفاي تقديرش وايسادع بود و اون الفاااا از بكهيون خوشش نيومده بود!اصلا امكان داشت؟ بكهيون توي نگاه اول متوجه شده بود چطور چانيول هنوز نفهميده بود؟
م.ب: از خانواده ي بيونه!بعد از به دنيا اومدن بچه يا برميگرده پيششون و يا برنميگرده!در حال حاضر عروس ماست و دوست داريد كي با هم باشيد؟
چان:امشب خوبه!چون واقعا دلم نميخواد بيشتر از اين طول بكشه اين داستان!
بك با صداي اروم و گفت:ببخشيد فقط ميشه ازتون يه چيزي بخوام؟
چان:فك نميكني ...
م.ب:ساكت شو چانيول!چي ميخواي؟
بك:ميدونم درست نيست ولي ميشه بعد از به دنيا اومدن بچه بهم مقداري پول بديد؟ميدونم با دادن اون تمساح به پدرم بزرگواري كرديد ولي من واقعا نميخوام برگردم پيششون و دوباره مجبور به همچين كاري بشم!من تازه ١٩سالم شده و فقط يه دوره از هيتمو گذروندم!
خانوم پارك:بعد از سالم به دنيا اومدنش يه مقدار پول براي اجاره خونه و حداقل تا يه سال زندگي رو بهت ميديم!
م.ب:ولي پوله زيادي نيست!ميدوني كه اون تمساح واقعاا خيلي ارزش داشت!
بك:بله!خيلي ازتون ممنونم!
لو كه با ديدن اين حجم از بچگي دلش براي بك سوخته بود اروم دمع گوشه چان زمزمه كرد:هي بهش اسون بگير وگرنه تا صبح گريه ميكنه ها!
چان:هي بيا بريم! من بكهيونو ميبرم هتل!بعد از اون ميارمش اينجا و بعد از اومدن جواب ازمايش ميتونه بياد با من زندگي كنه!
م.ب:طبقه ي بالا اتاق هست!
چان:هي مامان بزرگ!بهتره بريم اونجا!
م.ب:خيله خوب!فردا ميبينمتون!

Where is my child?Where stories live. Discover now