این زندگی منه زندگی کیم تهیونگ
بعضی وقتا آدم با خودش فکر میکنه اگه یه کاریو انجام نمیداد از به وجود اومدن یه اتفاق جلو گیری میشد اما تو زندگی من اتفاقا پشت سر هم میوفتاد و کسی جلوشو نمیتونست بگیرهپاشو بچه ببر تنبل ، یک ساعت تمام دارم صدات میکنم
نگاهی به ساعت انداختم ۵ و نیم صبح بود و ساعت ۶:۳۰ شیفتم شروع میشد+ فقط ۵ دقیقه دیگه هیونگ بذار بخوابم خستم
_یااااا پاشو ببینم بلند شو ، ته ته مهربون دوست نداره که دیر به مریضاش رسیدگی کنه مگه نه ؟!
+چشم هیونگ بیدار شدم
شاید با خودتون فکر کنید که کی بود که صبح به این زودی منو از خواب دوست داشتنیم بیدار کرد ،آره درست حدس زدید کیم سوکجین برادر بزرگ تر من
چند سال پیش تو یک تصادف منو جین پدر مادرمون رو از دست دادیم ،
جین درس میخوند و کار میکرد و خرج مون رو میداد ، جین پرستاره ، اون آرزو داشت پزشک بشه ، خیلی باهوشه اما با و جود من نتونست به آرزوش برسه .میگید چرا ؟!
چون اگه من نبودم میتونست کمتر کار کنه و بیشتر درس بخونه در اون صورت میتونست به چیزی که میخواد برسه.
اما من زحماتشو بی نتیجه نذاشتم . تمام تلاشمو کردم و پزشک شدم .
+هیونگ امروز بیمارستان نمیری ؟!
_نه ته ته امروز خونم پاشو بیا صبحونه میزو برات آماده کردم
+هیونگ میدونی با دنیا عوضت نمیکنم دیگه ؟!
_زبون نریز بشین دیرت میشه
بعد از شستن صورتم و شونه کردن موهای آبی رنگم به سمت بالکن که میز کوچیک صبحانه چیده شده بود رفتم
خونه ما یه خونه کوچیک و حیاط داره ، خونه ای که یادگار از پدر و مادرمون برامون مونده
خونه کوچیک با دیوارای سفید و دکوراسیون سبز ، که به شدت برای من امن و آرام بخشه ، به خاطر وجود جین و خاطرات خوب و بدی که توش داریم .تعداد زیادی گل هم تو خونه و هم بیرون از خونه گذاشتیم ، من به این باور دارم که گل و گیاه و انرژی خوب و مثبتی برات میارن
روبه روی جین نشستم و بوی شبنم صبحگاهی و با تمام وجود به ریه هام فرستادم
_هوا کم کم داره خنک میشه
حرف جین منو از تو فکر دراورد
+آره هیونگ گمونم میخواد بارون بیاد
_ته ته میدونم از زیاد لباس پوشیدن بدت میاد ،
اما لطفا رعایت کن ، دوست ندارم مریض ببینمت .+چشم هیونگ جونم
و لبخند مستطیلی بهش زدم بلند شدم و آروم گونشو بوسیدم و هودی مشکی رنگمو تنم کردم کیفمو برداشتم و با یه خداحافظی از جین به سمت در پا تند کردم
**********
اولین پارت
قسمت های بعد بلند تره ، امیدوارم حمایت کنید 😊
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...