از دید تهیونگ
بعد از خارج شدنم از عمارت متوجه شدم که جیمین و وویونگ دنبالم میان
ازشون ممنون بودم که نزدیک نمیشدن
من به این تنهایی احتیاج داشتمبه کنار خط ساحل رسیدم
قدم میزدم ، و صدای دریا رو گوش میدادم ، زیادی سرد بود
دستام رو دورم حلقه کردم
فکر کنم میخواد برف بیاد
به دریا نگاهی انداختم سیاه سیاه بود
تاریکی مطلق ،
زیاد از جانگکوک شنیده بودم که میگفت من سیاهم ولی آدم های شبیه تو سفید
اون خودش رو اینطور میدید ؟!نمیدونم چی میخوام ، نمیدونم چی درسته
قبل از این که جانگکوک اعتراف کنه که اون فرد من بودم و بحثی پیش میومد که جانگکوک از کسی خوشش میاد
کمی ناراحت یا شایدم دلخور میشدم
اما الان !
انگار توی یه سیاه چاله بی انتها گیر افتاده بودم
نمیشد گفت که به جانگکوک بی حسم ، من به اون عادت کرده بودم ، به بدی و خوبیاش شایدم دوستش داشتم
اما هر چقدرم خوب برخورد میکرد
اون جئون جانگکوک بود
کسی که منو گروگان گرفت و برادرم و دزدید
و چیزی اصل ماجرا رو عوض نمیکنهمن شبی که جانگکوک مرخص شده بود رو به خاطر میاوردم
اما به خاطر خجالت آور بودن کارم بعد از این که اون شب رو به خاطر آوردم به روی خودم نیاوردم که چه اتفاقی افتاده
دروغ بود اگه میگفتم دلم نمیخواد دوباره اون کارو تکرار کنم
فکر کنم سندروم استکهلم گرفتم
احتیاج به همفکری داشتم
گوشیمو در آوردم و پیامی برای سان نوشتماز دید جانگکوک
کمی نگران تهیونگ بودم اما میدونستم وویونگ و جیمین همراهشن
با جیمین تماس گرفتم
مطمئن شدم که حالش خوبه
و این که حدود یک ساعته بدون هیچ گونه حرفی کنار ساحل قدم میزنهبعد از قطع کردن تماس تصمیم گرفتم کمی فکرم رو آزاد کنم
به سمت کمد کنار اتاق رفتم و بطری الکلی از اون در آوردم ......از دید جین
نامجون منتظر به من خیره شده بود
_به من خیره نشو
نامجون سرش رو پایین انداخت
_خب گرسنه مه ، چند ساعت پیش گفتی خودت آشپزی میکنی ، ولی هنوز هیچی نپختی
جین به چشماش چرخی داد
_من مجبورت نکردم صبر کنی
نامجون از روی صندلی بلند شد با چشمایی که غم توشون کاملآ مشخص بود کمی نزدیک جین شد
_چرا انقدر از من بدت میاد
جین به سمتش برگشت
_من از هیچکس بدم نمیاد ، فقط بلد نیستم اونجوری که باید به دیگران خوبی کنم
VOUS LISEZ
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...