از دید تهیونگ
به راه رفتن ادامه دادم ، بی توجه به جانگکوک
صدای باز شدن در ماشین به گوشم خورد
قدم هام رو تند کردم که هرچی سریع تر ازش دور بشمکتم کشیده شد و برگشتم
_بهت گفتم متآسفم تهیونگ ، حالا هم سوار ماشین شو ، هر جا بخوای میبرمت
تهیونگ نگاهی به پسر مقابلش انداخت ، ناراحت و شرمنده به نظر میرسید ؟!
شاید !جانگکوک که مخالفت تهیونگ و ندید بازوش رو کشید و اون رو با ملایمت به سمت ماشین برد
بین راه جانگکوک هرچند وقت یک بار نگاهی به تهیونگ که به شدت توی اون کت قرمز رنگ خیره کننده شده بود مینداخت
چشم های اغوا گرش با خط چشم محو و کمرنگی پوشیده شده بودآهی از سر کلافگی کشید
جانگکوک دلش نمیخواست فرشته اش اینطور ازش دور باشه و یک پسر تنها و دلفریب به نظر برسه_میرم خونه ، منو برسون اونجا
صدای تهیونگ بود
جانگکوک بی حرف به رانندگی ادامه داد
تهیونگ با خیال آسوده چشم هاش رو بست و خودش رو مهمون خواب کوتاه و سبکی کردبعد از دقایق نه چندان طولانی با احساس توقف ماشین لای پلک هاش رو باز کرد
_عمارت ؟! شوخیت گرفته جئون ، گفتم خونه ، من رو برسون خونه !!
جانگکوک پوزخند کوتاهی زد
_خونه تو اینجاست ، کیم کوچولو
و بعد دستش رو خیلی آروم روی مو های پسر چشم شیشه ای کشید
تهیونگ سرش رو عقب برد
با عصبانیت از ماشین پیاده شد
جین رو دید که روی صندلی های حیاط نشسته
به سمتش رفت و با اختلاف کوتاهی جانگکوک هم به جین رسید_دوست روانیتو ازم دور کن جئون ، به اون دو شخصیتی حالی کن قرار نیست اینجا بمونیم
جانگکوک با شنیدن حرف های جین کمی ترسید بدون هیچ حرفی به سمت ورودی عمارت دوید
جلوی در اتاق نامجون ایستاد
دستگیره رو فشار داد اما در باز نشد
تقه کوتاهی به در زد ، بعد از مدت کوتاهی در باز شد
قامت خمیده نامجون پشت در نمایان شدجانگکوک وارد اتاق شد نگاهش به عینک شکسته شده و لباس های تقریبآ پاره نامجون خورد
_از کی شروع شده !
نامجون با کلافگی روی تخت نشست
_ چند روز بعد از اولین باری که جین و دیدم ،
وقتایی که استرس داره یا عصبی میشه و پرخاش میکنه ،
حس میکنم وقتایی که میخوام ثابت کنم من از اون قوی ترم شروع میشه
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...