از دید هوسوک
جانگکوک پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود
به شدت تهیونگ و رنجونده بود و سعی داشت که اذیتش کنه ، تهیونگی که تا به حال به کسی بدی نکردهگوشی رو برداشتم و با اولین نفری که به ذهنم میرسید تماس گرفتم
بعد از سه بوق جواب داد ، صدای خواب آلود یونگی به گوشم خورد
_سلام سانشاینم ، اتفاقی افتاده
هوسوک همونطور که گوشی رو کنار گوشش نگه داشته بود چشماش رو تو حدقه چرخوند
_فقط گوش کن یونگی رئیس و دوست عزیزت داره رو مغزم راه میره جئون جانگکوک و از تهیونگ دور نگه دارید اون عوضی داره تو زندگی تهیونگ دخالت میکنه و تآثیر منفی روش میذاره
یونگی مشخص بود بود تعجب کرده پس کمی صداش رو صاف کرد
_منظورت چیه هوسوک ، مگه تهیونگ اینجاس
هوسوک گوشی رو کمی جابه جاکرد و به سمت یخچال رفت و بطری آب و برداشت و مقداری از اون داخل لیوانی ریخت
_نگو که نمیدونی یونگی ، اون دوست لعنتیت اول تهیونگ و از زندگیش انداخت بیرون و بعد دیشب مثل دیونه ها رفته بود خونه سان و به تهیونگ میگفت اون پسر رئیسه
به هر حال یونگی خواستم بگم من هنوزم یکی از بهترین پلس هام کاری نکنید که دوباره دنبال مدرک علیه تون بگردم
یونگی پوزخندی زد
_یعنی میگی اون بچه از من برات ارزشمند تره ؟
هوسوک به سمت مبل رفت و روش جا گرفت
_معلومه ، تهیونگ از همه چیز برام با ارزش تره ، یادت نره مین یونگی من و تو فقط یکبار باهم خوابیدیم و بعد هر کسی رفت سر کار خودش
یونگی عصبی بود ، حسودیش شده بود ؟ شاید !؟
_جانگ تو نمیتونی رابطه عمیقمون و نادیده بگیری من و تو تقریبآ هر روزمون و باهم میگذرونیم و طوری رفتار نکن انگار همدیگه رو نمیشناسیم و فاک به همه چیز این چیز ها به من ربطی نداره
هوسوک نیشخند کوچیکی زد ، اون میدونست چه جوری با یونگی لج کنه
_من بهت گفتم که به جانگکوک اخطار بدی چون اگه ببینم تهیونگ باز هم ناراحته دیگه اخطاری در کار نیست
از دید یونگی
بعد از قطع کردن تلفن به حرف های هوسوک فکر کردم
چرا باید رابطه تهیونگ و جانگکوک روی روابط بقیه تآثبر بذاره !
اون بچه داره همه چیز و خراب میکنه یا باید تهیونگ و برگردونه یا کاملآ رهاش کنه
حتی نامجونی که تازه داشت رابطه اش رو با جین درست میکرد حالا از جین دور شده بود و ناراحتیش کاملآ واضح بود
و جیمین هم از وقتی که تهیونگ رفته بود کمی گفته بود
به سمت اتاق تهیونگ رفت بدون در زدن وارد شد
JE LEEST
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictieاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...