از دید تهیونگ
یک هفته از زمانی که من و جین به عمارت برگشته بودیم میگذشت
گه گاهی به نامجون حمله دست میداد اما خیلی زود به حالت عادی برمیگشت
هوسوک اینجا میموند درست کنار یونگی و همگیمتوجه شدیم هوسوک هیونگ همون آدمی بوده که یونگی اون رو تا حد مرگ میپرستیده
جیمین و یوسانگ خارج از حاشیه بودن و بدون دردسر به کار کردن مشغول بودن
سان هر چند وقت یکبار به بهونه سر زدن به من به اینجا میومد اما کیه که ندونه اون و وویونگ از هم خوششون میاد اما کسی قدمی به جلو برنمیداره
از همه مهم تر جانگکوک
اخلاقش با من خیلی خوب بود اجازه میداد به راحتی از عمارت خارج شم ، به بیمارستان برم
روز اولی که به بیمارستان برگشتم ، تصمیم گرفتم به عمارت برنگردم و به خونه پدری رفتم
توقع داشتم داد بزنه دعوا کنهاما جانگکوک اومد و من رو به عمارت برگردوند
دقیق یادم میاد که یک روز تمام من رو به خودش چسبونده بود و سرم رو به سینه اش تکیه داده بود
تا میخواستم بلند شم کمرم رو محکم میگرفت و میگفت
(جای تو دقیق همینجاست گربه چموش )
و یا بوسه های کوتاهی که توی هر فرصتی ازم میدزدید
و یا سورپرایز های کوچیک
و حتی زمان هایی که خواب بودم به آرومی کنارم مینشست و بهم خیره میشد یا بغلم میکردکمی من رو نرم کرده بود ،
چند روز دیگه کریسمسه و همه جا از برف سفید شده
میخوام دوباره ببخشمش
میخوام به جفتمون فرصت دوباره بدمتهیونگ از پنجره به منظره سفید رو به روش خیره شده بود
وقتی برف میومد همه جا سکوت میشد
یه آرامش خاصتصمیم گرفت داخل محوطه عمارت کمی قدم بزنه
روی بافت کرم رنگش چیزی نپوشید
داخل آیینه به مو های تازه رنگ شده نقره ایش که کمی حالت گرفته بود خیره شد
مو های توسی و چشم های خاکستری و بافت شیری رنگ اون رو شبیه به پرنس برفی کرده بودلبختدی زد و سمت حیاط قدم برداشت
دستش رو داخل برف ها کرد گلوله کوچیکی درست کرد و اون رو به زمین کوبیدو بعد به سمت خونه بم رفت بم تا اون پسر رو دید به سمتش دوید و خودش رو تو بغل تهیونگ پرت کرد تهیونگ خنده کوچیکی کرد
بم مشغول بو کردن تهیونگ شد ، انگار میخواست رایحه اش رو به خاطر بسپره
بعد از مدت زمان کوتاهی به دست های سرخ شده اش نگاهی انداخت
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...