از دید هوسوکبه سمت محله قدیم و آشنا حرکت میکرد
رأس ساعت ۱۲ جلوی خونه سابقش ایستاد
نفسی گرفت و وارد شد
دستگیره رو فشار داد و در باز بود
چراغ ها همه خاموش بود و خونه غرق در تاریکی بود
تنها چیزی که نور کمی به اطراف میداد شومینه کنار سالن بود و به حدی نور کم بود که فقط میشد فهمید
یک نفر روی مبل جلوی شومینه نشستهبه سمت مبل حرکت کردم
اسلحه امو در آوردم_ مآمور پلیس ، بایست و دستاتو بالای سرت نگه داری
و تنها چیزی که نصیبم شد صدای پوز خند آشنا و رو اعصاب اون فرد بود
_خوش اومدی مآمور جانگ ، مثل همیشه دقیق و به موقع
حرصی بودم
_ بهت گفتم بأیست و دستاتو بیار بالای سرت
شوگا انگار که سرگرمی پیدا کرده به هوسوک نگاه میکرد
ایستاد و به سمت کلید های برق رفت
هالوژن های کم نور رو روشن کرد
باعث شد نور لایت و ضعیفی خونه رو کمی روشن کنه
و چهره پسر چشم گربه ای با موهای رنگ شده سبز نعناییش مشخص شد_خب مآمور جانگ چیزی میخوری ؟
خشونت چرا ! تا وقتی که میتونیم صحبت کنیم ؟!لحن یونگی جوری بود انگار یه آدم کاملآ آنرمال و دیونه در حال صحبت کردنه
هوسوک یا همون اخم شدیدی که روی پیشونیش بود (نه) محکمی گفت
نزدیک شد
اسلحه مو به سمتش نشونه گرفتماون بلند خندید و نزدیک تر شد
_اوه جانگ هوسوک تو نمیتونی منو بزنی
و باز هم نزدیک تر
دست های سردش رو روی دست هام گذاشت
و اسلحه رو از دستم بیرون کشیدمن جلوی اون کم میاوردم ؟!
درسته من همیشه گاردم و مقابل یونگی پایین می آوردم_ازت متنفرم مین یونگی ، ازم چی میخوای
از دید یونگی
دورش چرخی زدم و بهش نگاه کردم
_یونگی نه ! بگو شوگا ، تو یونگی و کشتی ، یادت رفته ؟!
دو سال پیش همین موقع های سال بود
صبح از خواب بیدار شدم
روی تخت دست کشیدم ، اما نبودیجات ساعت ها بود که خالی بود ، یادت نمیاد؟!
فکر میکردم کاری پیش اومده و بیرون رفتی
ولی برنگشتی ،
ساعت ها منتظرت شدم بهت زنگ زدم ، و حدس بزن چی شد
درسته گوشی فاکیت خاموش بود
فکر میکردم شارژت تموم شده
خیلی نگرانت شدم به سمت کمد رفتم تا لباس بپوشم و دنبالت بگردم
ولی وقتی کمد و باز کردم میدونی چی دیدم ؟!دیدم وسایلت نیست
فهمیدم ترک شدم
ترکم کردی
و اونوقت تو داری به من میگی ازم متنفری !؟
چرا ؟!
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...