از دید تهیونگ
با درد غیر قابل توصیفی از خواب بیدار شدم ، جانگکوک کنارم نبود
اما بلوز خودش تنم بود با زحمت بلند شدمپتو از روی پاهای لخت پسر سر خورد و افتاد
صدایی از آشپزخونه کوچیک ویلا میومد
تهیونگ قدم های سستش رو به سمت آشپزخونه هدایت کردجانگکوک مثل همیشه با بالا تنه لخت مشغول انجام کاری بود
تهیونگ کمی سرک کشید
جانگکوک برگشت و باهاش چشم تو چشم شد
_صبح بخیر بیبی چرا از جات بلند شدی ؟!
تهیونگ کمی چشماش رو مالید
_میخواستم ببینم کجایی و چیکار میکنی !
جانگکوک بشقابی که محتویاتش تخم مرغ نمیرو شده و تست بود رو روی اپن قرار داد و به سمت تهیونگ رفت
تهیونگ با قیافه متعجبی بهش خیره شد
جانگکوک با حرکت ناگهانی تهیونگ و بغل کرد،
پسر ظریف و خوابالودش رو بلند کرد و به سمت مبل ها رفت
تهیونگ و روی اونها قرار داد و بوسه کوتاهی روی موهاش نشوند_باهام مثل زن های حامله رفتار نکن جئون
جانگکوک خندید
_سعیمو میکنم ، توهم استراحت کن الان برمیگردم
تهیونگ کمی بدنش رو روی مبل به حالت راحت تری در آورد و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و چشماش رو بست
جانگکوک بعد از دقایق کوتاهی کنار تهیونگ برگشت و سینی صبحونه روروی میز نزدیک مبل قرار داد
تهیونگ لای چشماش رو باز کرد
دستش روبه سمت لیوان آب پرتقال برد
کمی ازش خوردبعد از خوردن صبحونه کنار هم جانگکوک بلند شد گوشیش رو چک کرد
روکرد به تهیونگ
_فرشته من ، یه مشکلی پیش اومده ، میتونه چند ساعت تنها بمونی ؟ بر میگردم
تهیونگ حس خوبی نداشت ، کمی نگران بود اما سعی کرد به روی خودش نیاره
پس لبخندی زد
_نه کوک مشکلی نیست ، تا وقتی که برگردی یکم میخوابم .
جانگکوک بوسه کوتاهی روی لب های تهیونگ نشوند
موهای پسر کوچیک تر رو از روی صورتش کنار زدپتویی برداشت و روی تهیونگ کشید
_زود بر میگردم
و بعد جانکوک بلوزی تنش کرد و وسایلش رو برداشت از ویلا خارج شد
چشم های پسر کوچیک تر گرم خواب شد
بعد از گذشت چند ساعت صدای گوشی ته بلند شد
VOCÊ ESTÁ LENDO
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanficاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...