part (25)

530 75 11
                                    

از دید تهیونگ

با درد غیر قابل توصیفی از خواب بیدار شدم ، جانگکوک کنارم نبود
اما بلوز خودش تنم بود با زحمت بلند شدم

پتو از روی پاهای لخت پسر سر خورد و افتاد

صدایی از آشپزخونه کوچیک ویلا میومد
تهیونگ قدم های سستش رو به سمت آشپزخونه هدایت کرد

جانگکوک مثل همیشه با بالا تنه لخت مشغول انجام کاری بود

تهیونگ کمی سرک کشید

جانگکوک برگشت و باهاش چشم تو چشم شد

_صبح بخیر بیبی چرا از جات بلند شدی ؟!

تهیونگ کمی چشماش رو مالید

_میخواستم ببینم کجایی و چیکار میکنی !

جانگکوک بشقابی که محتویاتش تخم مرغ نمیرو شده و تست بود رو روی اپن قرار داد و به سمت تهیونگ رفت

تهیونگ با قیافه متعجبی بهش خیره شد

جانگکوک با حرکت ناگهانی تهیونگ و بغل کرد،
پسر ظریف و خوابالودش رو بلند کرد و به سمت مبل ها رفت
تهیونگ و روی اونها قرار داد و بوسه کوتاهی روی موهاش نشوند

_باهام مثل زن های حامله رفتار نکن جئون

جانگکوک خندید

_سعیمو میکنم ، توهم استراحت کن الان برمیگردم

تهیونگ کمی بدنش رو روی مبل به حالت راحت تری در آورد و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و چشماش رو بست

جانگکوک بعد از دقایق کوتاهی کنار تهیونگ برگشت و سینی صبحونه روروی میز نزدیک مبل قرار داد

تهیونگ لای چشماش رو باز کرد

دستش روبه سمت لیوان آب پرتقال برد
کمی ازش خورد

بعد از خوردن صبحونه کنار هم جانگکوک بلند شد گوشیش رو چک کرد

روکرد به تهیونگ

_فرشته من ، یه مشکلی پیش اومده ، میتونه چند ساعت تنها بمونی ؟ بر میگردم

تهیونگ حس خوبی نداشت ، کمی نگران بود اما سعی کرد به روی خودش نیاره

پس لبخندی زد

_نه کوک مشکلی نیست ، تا وقتی که برگردی یکم میخوابم .

جانگکوک بوسه کوتاهی روی لب های تهیونگ نشوند
موهای پسر کوچیک تر رو از روی صورتش کنار زد

پتویی برداشت و روی تهیونگ کشید

_زود بر میگردم

و بعد جانکوک بلوزی تنش کرد و وسایلش رو برداشت از ویلا خارج شد

چشم های پسر کوچیک تر گرم خواب شد

بعد از گذشت چند ساعت صدای گوشی ته بلند شد

don't hurt me 1 ( Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora