_بیبین مو آبی اگه اینی که اینجاس اتفاقی براش بیوفته با یه گوله خلاصت میکنم و بعدشم زیر همون درخت وسط حیاط چالت میکنم ، به نفعته که شروع کنی
__________
+احترام خودتو نگه دار آقا ، من پزشکم و تو حقنداری باهام اینجوری برخورد کنی ! اگهجایگاه اجتماعیم ازت بالا ترنباشه پایین تر هم نیست .
_کمتر حرف بزن ، وقتت داره تموممیشه دکتر، اگهاینی که اینجا خوابیده زنده نمونه تو هم از این در زنده بیرون نمیری .
+ببین من چه بخوام و چهنخوام مجبورم به اینی که اینجاست کمک کنم ...
حرفمو قطع کرد
_اینی که بهش داری اشاره میکنی شوگاس ، اگه بهوش بود قطعا تا الان زبونت تو دهنت نبود
+حرفمو قطع نکن ، میخواستم بگم من قسم پزشکی خوردم و باید بهش کمک کنم به خاطر اجبار یا ترس از تو نیست که میخوام بهش کمک کنم. الانم آروم باش چون هرچی بیشتر رو اعصابم بری به ضرر خودتونه
سمت تخت رفتم گلوله به شونش خورده بود جای بدی نبود ، اما خون زیادی از دست داده بود .
+بگو یه واحد خون از آمبولانس بیارن و همینطور وسایل ، و یه دستیارم میخوام ، ترجیحآ کسی که از آناتومی بدن سر در بیاره
در اتاق و باز کرد به یکی از افرادش دستورات لازم و داد و گفت فردی و به اسم نامجون رو بیارن پیشمون
******
حدودا ده دقیقه بعد همه چیز آماده بود.پسری که اسمش نامجون بود ، فهمیدم فقط کمک های اولیه رو بلده .
همینم جای شکر داشت ، نسبت به پسر مشکی پوش آروم تر و خونسرد تر بود ، و کاملآ هم مشخص بود که آدم باهوشیه و همینطور جا افتاده.عینکشو روی صورتش مرتب کرد و به توضیحاتم با دقت گوش میداد
بعد حدودا بیست دقیقه گلوله رو در آوردم و بخیه زدم ، پانسمانش کردم .
از نامجون بابت کمک ها و حفظ کردن آرامشش تشکر کردم .
به سمت پاتختی رفتم و از روش کاغذ و خودکار رو برداشتم چند تا دارو یاد داشت کردم و به سمت پسر مشکی پوش رفتم
+اینا داروهاشه ، تهیه شون کن وگرنه عفونت میکنه ، منم براش آرام بخش میزنم ، تا فردا سرپا میشه ، و یک توصیه دیگه ، روتختیشو عوض کنین تا وقتی بهوش میاد تو خون خودش بیدار نشه . اگه کاری ندارین منو برگردونین چون این همه اتفاق واسه امروز کافی بود .
با پوزخندی که رو لبش جا خوش کرده بود گفت
_ اوه صبر داشته باش دکتر . تا بیدار نشه شما هیچ جا نمیری ، تازه وقتی بیدار شد صحبتای اصلیمون شروع میشه
+چی برای خودت میگی ، برادرم نگرانم میشه ، لطفا بذار برم ، واقعا خستم .
_یه اس ام اس به برادرت میدم ، میگی کاری برات پیش اومده ، تا دوروز دیگه برمیگردی و نگرانت نباشه ، امشبو مهمون مایی آقای دکتر،
VOUS LISEZ
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...