part(15)

680 107 8
                                    

از دید جانگکوک

هیچ ایده ای نداشتم که چه اتفاقی برای تهیونگ افتاده که الان، به این شدت داشت میلرزید

با دستاش به یقه لباسم چنگ زده بود و سرشو تو بازوم مخفی کرده بود

سرش رو نزدیگ گوشم آورد

_جانگکوک ، یه اتفاقایی افتاد نمیخوام راجع بهشون حرف بزنم ولی اینو بدون آقای چانگ‌تو دستشویی میخواست منو ببوسه
حالم داره بهم میخوره لطفا منو از اینجا ببر

ناباور به چهره فرشته گونش نگاهی انداختم

_نگران نباش تهیونگ تو پیش منی ،
قرار نیست هیچ اتفاقی برات بیوفته

پسر مشکی پوش سعی داشت تهیونگ و با حرفاش آروم کنه
و اون چانگ عوضی به وقتش حسابشو پس میده ولی الان بهش احتیاج داشتم

به سمت جیمین چرخید

_ جیمین ، تهیونگ و همین الان میبری و سوار ماشین میکنی
از پیشش تکون نمیخوری تا من بیام
بعد با یونگی برگرد عمارت

پسر مشکی پوش دستشو روی دستای تهیونگ گذاشت
کمی سمت تهیونگ خم شد

_ته ، پاشو ، جیمین میبرتت ، سوار ماشین میشی
و صبر میکنی تا من بیام

تهیونگ ایستاد و با جیمین هم قدم شد و از vip خارج شد

چانگ روبه روی من نشست

_ اونی که باهات بود ، گفتی دوست پسرت بود؟!

از سوالش تعجب نکردم اون درباره تهیونگ کنجکاو بود و این طور که معلومه تهیونگ توجهش رو جلب کرده بود

_بله ، چه طور !

_جئون جوان ، میتونم بپرسم رابطه تون تا چه حدی جدیه ؟!

_آقای چانگ این یه سوال شخصیه ، اما جوابش رو میدم
منو تهیونگ عاشق همدیگه ایم

با احترام ساختگی به خاطر سنش که کمی به نسبت ما زیاد تر بود و اخمی که روی پیشونیم جا خوش کرده بود از جام بلند شدم و جمع رو ترک کردم
اگه اونجا میموندم نمیدونم میتونستم خودمو کنترل کنم یا نه

از کلاب خارج شدم

از دید چانگ

روبه گاردش چرخید

_به پسر کوچیکی که همراه جئون بود یه درس درست بدید

از دید تهیونگ

از وقتی که سوار ماشین شدم عمیق تو فکر فرو رفتم
به اتفاقاتی که پشت سر گذاشتم

همه چی از مرگ پدر مادرم شروع شده بود

قبل از اون همه چی قشنگ بود
پدر مادرم من رو لای پنبه خوابونده بودن اما الان ...

قطره اشک لعنتی از چشمم پایین چکید
آخ ، از این اشکای مزاحم

don't hurt me 1 ( Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora