از دید جانگکوک
هیچ ایده ای نداشتم که چه اتفاقی برای تهیونگ افتاده که الان، به این شدت داشت میلرزید
با دستاش به یقه لباسم چنگ زده بود و سرشو تو بازوم مخفی کرده بود
سرش رو نزدیگ گوشم آورد
_جانگکوک ، یه اتفاقایی افتاد نمیخوام راجع بهشون حرف بزنم ولی اینو بدون آقای چانگتو دستشویی میخواست منو ببوسه
حالم داره بهم میخوره لطفا منو از اینجا ببرناباور به چهره فرشته گونش نگاهی انداختم
_نگران نباش تهیونگ تو پیش منی ،
قرار نیست هیچ اتفاقی برات بیوفتهپسر مشکی پوش سعی داشت تهیونگ و با حرفاش آروم کنه
و اون چانگ عوضی به وقتش حسابشو پس میده ولی الان بهش احتیاج داشتمبه سمت جیمین چرخید
_ جیمین ، تهیونگ و همین الان میبری و سوار ماشین میکنی
از پیشش تکون نمیخوری تا من بیام
بعد با یونگی برگرد عمارتپسر مشکی پوش دستشو روی دستای تهیونگ گذاشت
کمی سمت تهیونگ خم شد_ته ، پاشو ، جیمین میبرتت ، سوار ماشین میشی
و صبر میکنی تا من بیامتهیونگ ایستاد و با جیمین هم قدم شد و از vip خارج شد
چانگ روبه روی من نشست
_ اونی که باهات بود ، گفتی دوست پسرت بود؟!
از سوالش تعجب نکردم اون درباره تهیونگ کنجکاو بود و این طور که معلومه تهیونگ توجهش رو جلب کرده بود
_بله ، چه طور !
_جئون جوان ، میتونم بپرسم رابطه تون تا چه حدی جدیه ؟!
_آقای چانگ این یه سوال شخصیه ، اما جوابش رو میدم
منو تهیونگ عاشق همدیگه ایمبا احترام ساختگی به خاطر سنش که کمی به نسبت ما زیاد تر بود و اخمی که روی پیشونیم جا خوش کرده بود از جام بلند شدم و جمع رو ترک کردم
اگه اونجا میموندم نمیدونم میتونستم خودمو کنترل کنم یا نهاز کلاب خارج شدم
از دید چانگ
روبه گاردش چرخید
_به پسر کوچیکی که همراه جئون بود یه درس درست بدید
از دید تهیونگ
از وقتی که سوار ماشین شدم عمیق تو فکر فرو رفتم
به اتفاقاتی که پشت سر گذاشتمهمه چی از مرگ پدر مادرم شروع شده بود
قبل از اون همه چی قشنگ بود
پدر مادرم من رو لای پنبه خوابونده بودن اما الان ...قطره اشک لعنتی از چشمم پایین چکید
آخ ، از این اشکای مزاحم
ESTÁS LEYENDO
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanficاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...