part(9)

710 126 2
                                    


از دید کوک

سردرد شدیدم دوباره برگشته بود
تمامی چراغ های اتاقمو خاموش کردم و غرق سیاهی و سکوتش شدم
چشمامو روی هم فشوردم
و با بالاتنه برهنه روی تخت دراز کشیدم

فکر کردم

به تمامی این سه روز
به وقتایی که تهیونگ چشماش نم دار میشد ، به وقتایی که میترسید و سعی میکرد با سکوت کردن ترسش رو مخفی کنه ، به روز اولی که سعی کرد فرار کنه ، به الان که از ترس توجهی به گونه زخم شدش نکرده بود

قبل از ورود به این جا چه شکلی بود ؟!

آهههه یادم اومد یه آدم شاد ، لبخند میزد و بی خیال بود ،شاید کمی خسته بود اما تمام تلاششو برای خوب شدن بقیه میکرد

رنگ اون سفید بود ، زیبا بود ، پاک بود

من چی ؟! سیاه ! کسی که حتی باعث شده تهیونگ لبخند از رو لبش بره و جاشو به ترس بده

چشمام به سیاهی اتاق عادت کرده بود
به آرومی از روی تخت بلند شدم سمت کارتنی که توش وسایل تهیونگ و گذاشته بودن و به اینجا آورده بودن رفتم

جعبه رو باز کردم
شامل کیف کوچیک وسایل مراقبتی و لوسیوناش میشد ، لباس هاش ، یک عکس و عروسک کهنه کوچیک بود
یکی از لوسیون های بدنش رو برداشتم
بوی وانیل میداد ،
شامپوش، اونم همین بورو میداد با ته مایه بوی خامه ای ، شایدم شیرینی
لوسیونش رو روی میز خودم گذاشتم و بقیه رو داخل جعبه برگردوندم
چیزی یادم افتاد ، عطرش چی بود ؟!

دوباره جعبه رو زیر و رو کردم اما نبود

نگهبانی که وسایل تهیونگ و جمع کرده بود صدا زدم و تو تاریکی منظرش موندم
با تقه کوتاهی که به در خورد اجازه ورود دادم
نگهبان توی چهار چوب در ایستاده بود

_مگه نگفتم تمام وسایل شخصیش و میاری ؟! پس عطرش کجاس

نگهبان که انتظار این سوال رو نداشت صداش رو صاف کرد
_قربان عطری توی اتاقشون نبود نه روی میز نه توی قفسه ها و کشو ها و راستی قربان کار نرده های پنجره اتاق خواب ها تموم شد

_میتونی بری

بعد از بسته شدن در با خودش فکر کرد

پس فقط لوسیون استفاده میکنی بیبی

و بعد بلوز مشکی رنگش رو تنش کرد

از دید ته
عطسه کوتاهی کردم
معدم بهم فشار میاورد
_لعنتی گرسنمه
لرز خفیفی داشتم و به شدت خسته بودم
پتورو محکم تر دور خودم پیچیدم
یعنی سوکجینی الان اینجاس ؟!
صدای قفل در اومد سرمو با بیحالی بلند کردم و به چهره بی حس جانگکوک نگاه کردم
صدای لعنتیش اومد حتی الانم داشت دستور میداد

_بلند شو
بدون مخالفت ایستادم
بازمو گرفت و دنبال خودش کشید
ناله کوتاهی کردم که به خاطر بدن دردم بود
سرم گیج میرفت ، آخه محض رضای خدا کی با یه آدم مریض همچین برخوردی داره
عطسه کوتاهی کردم
و ایستادن جانگکوک و حس کردم با چشمای نیمه بازم بهش خیره شدم دستشو به سمت پیشونیم آورد ل، با لمس پیشونیم قیافش رنگ تعجب گرفت

don't hurt me 1 ( Completed)Where stories live. Discover now