متن ادیت شده
عکس شخصیت ها انتهای پارتبعد از فرود اومدن ،درد کمی توی مچ پاش حس کرد
کمی پاهاش رو ماساژ داد ، کفش هاش رو پاش کرد و اطراف رو نگاه کردبا ناباوری به ورودی نگاهی انداخت
+یعنی واقعان هیچ نگهبانی و جود نداره !و بعد به سمت خروجی دوید
***************
از دید کوک
بعد از قفل کردن در اتاق اون دکتر مو آبی به سمت اتاق کار خودم رفتم ،
روی کار هام ، و برگه های مربوط به شرکت تمرکز کرده بودم ، صدای افتادن چیزی از حیاط به گوشم خورد .
اول توجه نکردم اما بعد از چند ثانیه اون پسرک مو آبی به ذهنم اومد
بی توجه به کارهام ورق ها رو روی میز گذاشتم و به سمت اتاق زیر شیرونی دویدم ، درو باز کاردم و با اتاق خالی رو به رو شدن صدام دست خودم نبود
_لعنتیی !!!!!تقریبان صدای فریادمو کل عمارت شنیدن
نامجون و جیمین وارد اتاق شدن بدون سوال پرسیدن متوجه اتاق خالی و نبود تهیونگ شدن
سمت خروجی عمارت دویدم ، حدس میزدم جای دوری نرفتهاگهمیخواست تا ابتدای کوچه بره ازاینجا دیده میشد ، پس داخل یکی از خونه هاس
به جز عمارت ما ، دوتا خونه دیگه اینجا نبود ،
براساس غریزه ، خونه نزدیک به عمارت و انتخاب نکرده پس تو خونه دوم رو انتخاب کرده
با پوز خندی که گوشه لبم جا خوش کرده بود،آهسته به سمت اون ویلا حرکت کردم ،
گربه چموش میخواستم بهت آسون بگیرم ولی خودت نمیخوای
از دید تهیونگ
به پست سرم نگاه کردم ، هنوز کسی دنبالم نبود .
نمیتونستم خیلی دور بشم پس باید تا وقتی که پلیسا میومدن داخل یکی از خونه ها مخفی میشدم .
وارد حیاط دومین ویلا شدم ویلای سفید رنگبا سقف مشکی
زنگ در رو فشردم ، از استرس شدید و ترس ، محکم به در میکوبیدم ، تا یک پسر با موهای دو رنگ درو باز کرد
با ترس خیلی زیادی رو بهش گفتم_ یه آدم خطرناک دنبالمه ، خواهش میکنم بذار بیام تو ، به پلیس زنگ بزنین خواهش میکنم
با چشمام التماسش میکردم که بذاره وارد شم
صدای پسر صاحب خونهاومد که با شیطنت زمزمه کرد
+بیاتو
_ممنونم ، واقعان ازت ممنونم
+برو طبقه بالا و بشین
با راهنمایی که کرد سمت طبقه بالا راه افتادم ولی لحظه آخر شک کردم ، اون داشت لبخند میزد
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...