از دید جانگکوک
تهیونگ من در اثر خونریزی مغزی یک هفته اس که توی کماس
وضعیتش بد و نا پایداره
چشم های قرمزش رو به اتاق تهیونگ دوخت
بدن ظریفش توی لباس آبی کمرنگ بیمارستان گم شده بود
به بینیش لوله تنفسی وصل بوداون بین این همه سیم و دستگاه چیکار میکرد
نزدیک شیشه اتاق تهیونگ شد
_ خواهش میکنم چشم هات رو باز کن ، تنها خواسته ام از اینه
بعد از کمی قدم زدن پشت در اتاق تهیونگ به سمت صندلی های فلزی نقره ای رنگ بیمارستان رفت
روی صندلی نشست
آرنجش رو روی زانو هاش قرار داده بود و دست هاش رو لای موهاش فرو برده بود
بعد گذشت مدت زمان کوتاهی دختر بچه کوچیک با موهای مشکی رنگ و چشم های درشت و مشکی داخل راهرو میدوید ،
از زیر چشم نگاهی به اونها انداخت
مرد جونی پشت سر دختر راه میومد
دختر بچه گریون پیرهن سفید مشکی و کفش های عروسکی مشکی رنگ ، و جوراب های گیپور داری تنش بود ، درست مثل یک عروسک
_ لنا ، توی راهرو ندو
سرش رو به سمت دختر بچه که با چشم های اشکی نزدیک اتاق تهیونگ میشد چرخوند
دختر کوچیک رو به روی شیشه ایستاد
مردی که همراهش بود بلندش کرد تا بهتر تهیونگ و ببینه_ بابایی ، دکتر کیم حالش خوب میشه ؟!
مرد ، سر دختر کوچیک رو بوسید
_ لنا دکتر کیم قهرمانه ،
جون خیلی هارو نجات داده
عمو تهیونگ خیلی مهروبون و قویه این و همیشه یادت بمونهجانگکوک بلند شد و نزدیک اونها رفت
دختر با چشم های درشتش به جانگکوک خیره شد
اون مرد رو نمیشناخت ، و به نظرش عجیب بود که اونطور به تهیونگ خیره شده بود_ ببخشید آقا ، شما تهیونگ اوپا رو میشناسید ؟!
جانگکوک نگاهی به دختر بچه شیرین که کمی چشم هاش قرمز شده بود انداخت
_ آره ، بهتر از هر کسی عروسک کوچولو
مردی که همراه اون دختر بود خیلی آروم گفت
_ لنا ، سوال شخصی پرسیدن از آدم های غریبه کار درستی نیست
لنا معذرت خواهی کوتاهی از جانگکوک کرد
و دختر بچه کمی با تهیونگ بیهوش از پشت شیشه صحبت کرد
وقتی کارش تموم شد قبل از این که اون مکان رو ترک کنه به سمت جانگکوک رفت
ВЫ ЧИТАЕТЕ
don't hurt me 1 ( Completed)
Фанфикاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...