همه جا بهم ریخته بود
جونگهو مشخص بود عصبی شده اما لبخند اعصاب خورد کنش رو حفظ کرد و سعی کرد جمع رو کمی آروم کنهجانگکوک پا روی پا انداخت و به وویونگ اشاره کرد جمع رو ساکت کنه
ویونگ گلس شرابی رو برداشت و با کاردی که روی میز بود به لبه اش ضربه زد
همه سکوت کردن
جانگکوک نگاهی به جمعیت که منتظر ایستاده بودن انداخت_بعضی از شما خبر از نسبت خانوادگی من و آقای چوی دارید ،
همونطور که متوجه شدید شریک و رئیس جدیدتون هم هستمنگاهی به جونگهو انداخت پوزخندی گوشه ی لبش جا خوش کرد اون از این بازی خسته شده بود اما بلد بود شرایط و چه جوری به نفع خودش تغییر بده اون جانگکوک بود
_اما زمانی میتونم این مسئولیت رو قبول کنم و به شما کمک کنم که بفهمم پسر بزرگ و شریک جدید من کیه !
جانگکوک با همون حالت نگاه دیگه ای به پسر انداخت و راضی بود از این که پسر کم سن و سال رو به روش شکست خورده
جونگهو کلاهش رو برداش و ادای احترام کرد
_کمی صبر کنید ، به برادرم اطلاع میدم
از اونجا دور شد
صبر شوگا تموم شده بود و نامجون سعی در آروم کردنش داشت
جیمین به همراه یوسانگ گوشه ای ایستاده بود و به بحث هایی که مقابلش میشد نگاه میکرد
وویونگ کنار جانگکوک ایستاده بودکمی بعد در اصلی عمارت باز شد
پسر آشنایی وارد شد و همراه پسر کوچیک تر به طبقه بالا رفتنبعد از دقایق کوتاهی از پله ها پایین اومدن و مقابل جمعیت ایستادن
پسر بزرگ تر شروع به صحبت کرد
_آقای چوی حالش مساعد نیست ، پس آرامش رو حفظ کنید
چانگ به سمت پسر برگشت
_اونوقت تو چرا اونجا ایستادی ، تو فقط باید مراقب رئیس باشی و اینجا بودنت دلیل نداره دکتر میتونی برگردی پیش رئیس
پسر پوزخندی زد
_مثل این که خودم رو معرفی نکردم ، چوی سان هستم ، پسر بزگ رئیس چوی
جانگکوک خیره به چشم های سان زیر لب غرید
_پسره موزی ، بالاخره روی خودتو نشون دادی
قدم هاش رو به سمت گوشه سالن برداشتسان بی حرف کنار جانگکوک جا گرفت
_چند ساله تهیونگ و میشناسی !
سان نگاهی به جانگکوگ انداخت ، پسر مشکی پوش بی اندازه عصبی بود و این کاملأ از رگ های بیرون زده اش مشخص بود
_از وقتی که کار آموزیش توی بیمارستان شروع شد
جانگکوک دستی لای موهای مشکی و بهم ریخته اش کشید
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...