part (17)

619 93 16
                                    

از دید تهیونگ

با ثابت شدن وضعیت جانگکوک به بیمارستانی که خودم کار میکردم انتقالش دادن
با خبر دادن به یونگی ، جیمین و نامجون خودشون رو به سرعت رسوندن

یونگی به حدی عصبانی بود که اول فکر کرد من به جانگکوک آسیب زدم
درواقع حق داشتن ، چون تا قبل از این تعطیلات کوچیک رابطه منو جانگکوک واقعآ بد بود و همه اینو میدونستن

نامجون منو باور داشت و بهم دلداری میداد

جیمین به من شک داشت ولی کم و بیش باهام خوب برخورد میکرد

و از همه بدتر یونگی بود ، اون با بی رحمی تمام تو چشمام زل زد و گفت کار تو إ ، تا جانگکوک به هوش نیاد و خودش بهم نگه کار تو نبوده باور نمیکنم

حتی جین هم همراهشون بود و اکثر کار های جانگکوک با جین بود

حس سردرگمی داشتم
هوسوک تا وضعیت و شنید به بیمارستان اومد
کل ماجرارو براش تعریف کردم
و با نگرانی بهم گفت طی چند روز آینده منو جین و از اون جا بیرون میاره و خونه جانگکوک دیگه برای ما امن نیست

الان حدود ۲ روز که جانگکوک بیهوشه خون زیادی از دست داده بود ، اما حالش به زودی خوب میشه

به خاطر دردی که احتمالا خارج از تحمل جانگکوک بود آرام بخش های قوی بهش تزریق میشد
و بدن ضعیف شده و کم خونش و همینطور آرام بخش ها باعث شده بود تا الان به طور کامل بهوش نیاد

توی این دو روز شاید ۳ ساعت هم استراحت نکردم
شاید به خاطر عذاب وجدانمه که انقدر خودمو اذیت میکنم

_چرا یکم استراحت نمیکنی ؟!

سرم رو بالا آوردم
سان با همون لبخند همیشگیش

_اوه ! سان نمیدنم؟
نمیتونم ، یکم نگرانم ، درک میکنی؟!

لیوان قهوه ای که دستش بود و به سمت تهیونگ گرفت

_آره درک میکنم ، اینو بخور بتونی زنده بمونی پسر ، دو روزه نخوابیدی

دروغ بود اگه میگفتم کنار سان بودن منو خوشحان نمیکنه

_راستی دوست بی اعصابت گلوله خورده ؟!

چی باید میگفتم ؟! چی باید میگفتم که نفهمن جانگکوک چیکار میکنه و با چه کسایی در ارتباطه ؟!
یه جواب کوتاه که سان رو متوجه بی حوصله گیم بکنه

_آره ، اما نمیدونم دقیق چه اتفاقی افتاد ، به پلیس گفتم و قراره پی گیری کنن

سان لبخندی زد

_اوکی امیدوارم زودتر بهوش بیاد

وبعد با لبخند شیطونی ادامه داد

_دلم میخواد خودم به شخصه معاینش کنم

منظورش و فهمیدم ، خودشم میدونست جانگکوک زیاد ازش خوشش نمیاد

don't hurt me 1 ( Completed)Where stories live. Discover now