از دید تهیونگ
با ثابت شدن وضعیت جانگکوک به بیمارستانی که خودم کار میکردم انتقالش دادن
با خبر دادن به یونگی ، جیمین و نامجون خودشون رو به سرعت رسوندنیونگی به حدی عصبانی بود که اول فکر کرد من به جانگکوک آسیب زدم
درواقع حق داشتن ، چون تا قبل از این تعطیلات کوچیک رابطه منو جانگکوک واقعآ بد بود و همه اینو میدونستننامجون منو باور داشت و بهم دلداری میداد
جیمین به من شک داشت ولی کم و بیش باهام خوب برخورد میکرد
و از همه بدتر یونگی بود ، اون با بی رحمی تمام تو چشمام زل زد و گفت کار تو إ ، تا جانگکوک به هوش نیاد و خودش بهم نگه کار تو نبوده باور نمیکنم
حتی جین هم همراهشون بود و اکثر کار های جانگکوک با جین بود
حس سردرگمی داشتم
هوسوک تا وضعیت و شنید به بیمارستان اومد
کل ماجرارو براش تعریف کردم
و با نگرانی بهم گفت طی چند روز آینده منو جین و از اون جا بیرون میاره و خونه جانگکوک دیگه برای ما امن نیستالان حدود ۲ روز که جانگکوک بیهوشه خون زیادی از دست داده بود ، اما حالش به زودی خوب میشه
به خاطر دردی که احتمالا خارج از تحمل جانگکوک بود آرام بخش های قوی بهش تزریق میشد
و بدن ضعیف شده و کم خونش و همینطور آرام بخش ها باعث شده بود تا الان به طور کامل بهوش نیادتوی این دو روز شاید ۳ ساعت هم استراحت نکردم
شاید به خاطر عذاب وجدانمه که انقدر خودمو اذیت میکنم_چرا یکم استراحت نمیکنی ؟!
سرم رو بالا آوردم
سان با همون لبخند همیشگیش_اوه ! سان نمیدنم؟
نمیتونم ، یکم نگرانم ، درک میکنی؟!لیوان قهوه ای که دستش بود و به سمت تهیونگ گرفت
_آره درک میکنم ، اینو بخور بتونی زنده بمونی پسر ، دو روزه نخوابیدی
دروغ بود اگه میگفتم کنار سان بودن منو خوشحان نمیکنه
_راستی دوست بی اعصابت گلوله خورده ؟!
چی باید میگفتم ؟! چی باید میگفتم که نفهمن جانگکوک چیکار میکنه و با چه کسایی در ارتباطه ؟!
یه جواب کوتاه که سان رو متوجه بی حوصله گیم بکنه_آره ، اما نمیدونم دقیق چه اتفاقی افتاد ، به پلیس گفتم و قراره پی گیری کنن
سان لبخندی زد
_اوکی امیدوارم زودتر بهوش بیاد
وبعد با لبخند شیطونی ادامه داد
_دلم میخواد خودم به شخصه معاینش کنم
منظورش و فهمیدم ، خودشم میدونست جانگکوک زیاد ازش خوشش نمیاد
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...