از دید جانگکوک
سعی کرد سوالم رو جواب بده
_پرسیدکه تو دروغ میگی یا من با خواست خودم اینجا موندم ،
و چیزایی که تو گفتی و بهش گفتم و اون بهم گفت که مراقب خودم باشم چون تو آدم قابل اعتمادی نیستیپوزخندی زدم ، جانگ هوسوک کسی نیست که به این راحتیا بیخیال بشه ، پس نقشه داره و تو یا خبر داری و اونو ازم مخفی میکنی یا نه
سعی کردم حالت صورتمو عادی جلوه بدم , انگار که اتفاقی بین من و تهیونگ نیوفتاده و من متوجه چیزی نشدم
_استراحت کن، مریض شدی ،
کارت خوب بود ،
فردا با جین بیاین توی باغ
واین که مدیر بیمارستان گفت برای یکی از جراحی های هفته بعد بهت احتیاج دارن ،
من همراهت میام و هیچ مخالفتی و قبول نمیکنمهمونطور که تهیونگ با چشمای طوسی و شفافش بهم خیره شده بود اتاقو ترک کردم
از دید جین
چشمام سنگین بود انگار یه نیرویی اجازه باز کردن چشمام رو بهم نمیداد ،
سرم درد میکرد یا زور بلند شدم ، سرگیجه اجازه درست راه رفتن رو بهم نمیداد
همیشه بدنم نسبت به داروی بیهوشی و بیحسی زیادی واکنش نشون میداد
به سمت دستشویی رفتم ،
با حالت تهوع شدیدی که داشتم ، به سمت دستشویی دویدم و تمام محتویات معدم که کمی مایع بیشتر نبود و خالی کردمدر باز شد ، نامجون باقیافه ای توهم وارد اتاق شد
_ وقتی به کسی داروی بیهوشی تزریق میکنی باید مطمئن شی که اون فرد بهش حساسیت داره یا نه
نزدیک بود منو بکشینامجون دستی لای موهاش کشید و سرش و پایین انداخت
_متآسفم
جین در حالی که سعی میکرد پاهای لرزونش و سمت تخت بکشه با صورتی قرمز از خشم به نامجون توپید
_تآسفت به دردم نمیخوره ، نمیدونم قراره دیگه چه بلایی سرمون بیارین
چند ساعته بیهوشم ؟!نامجون قیافش تو هم رفت
_ حدود ۱۴ ساعت ، تو بهش حساسیت داشتی ؟!
_نه به اون صورت ولی بدنم نسبت بهش واکنش زیادی نشون میده
نامجون با حالتی که انگار چیزی یادش اومده ، روبه جین چرخید
_جانگکوک گفت امروز همگی میریم تو محوطه کمی قدم بزنیم ، خوشحال میشم یونتانم بیاری
جین خیلی آروم به نامجون پشت کرد و روی تخت خوابید و زیر لب باشه ای زمزمه کرد
نامجون از اتاق خارج شد
از دید کوک
ساعت ۵:۱۵ بود و ۱ ساعت تا اومدن تهیونگ و جین وقت بود ، چه بهتر که قبلش حساب مایکل آدم فروش رو صاف میکردم
مایکل خیلی وقت بود جزءی از ما بود
ولی خیانت کرد
من ،جیمین ، یونگی و نامجون تقریبا حلقه ای دور مایک تشکیل داده بودیم و اون روی زمین داشت التماس میکرد ، اطلاعات زیادی از ما فروخته بود
من به کسی آسیب خیلی جدی نمیزدم اما خب کیه که از شلیک به پا و کتف آدمی مثل اون بدش بیاد
YOU ARE READING
don't hurt me 1 ( Completed)
Fanfictionاتمام رسیده 💫 اون پسر چشمای شفافی داشت چشمایی که توش آرامش و مهربونی موج می زد ، شیطون اما صادق بود ، زیبایی بیش از حدش اونو شبیه به الهه های باستانی میکرد ____________________________________ یونگی با چشمای تاریکش به چشماش خیره شد با همون حالت لبخ...