part(10)

735 122 5
                                    

از دید تهیونگ

صبح با احساس کردن دستی لای موهام چشمای بیحالم و باز کردم

سوکجینی بود ، کنارم روی تخت نشسته بود و خیره به صورتم موهامو نوازش میکرد
نامجون هیونگ و یونگی هیونگ گوشه اتاق ایستاده بودن

_ببخشید جینی ، تو دردسر انداختمت ، ولی تقصیر من نبود

جین اخم ریزی کرد

_به خاطر چیزی که مقصرش نیستی عذرخواهی نکن ، اون عوضیا باید ازت تشکر میکردن نه این که مثل یه گروگان یا یه گناهکار باهات برخورد کنن

با حرفی که جین زد یونگی سرفه ای کرد

_من نمیذارم اتفاقی براتون بیوفته ، برادرت به من کمک کرده و این که الان اینجا ایستادم به خاطر اونه ، من شمارو مهمون خودم میدونم و به زودی به خونتون برمیگردین

بعد از حرفای یونگی جین با حالت عصبی رو کرد بهش و تقریبأفریاد زد

_ فکر کردی نمیبینم
اون تفنگی که همراهت آوردی وقتی میخواستی منو به این اتاق بیاری نمیبینم !
، فکر کردی زخم رو صورت تهیونگو نمیبینم ، مریضیش ، بی حالیش ، ترسش ،کبودیای روی مچش ، فکر کردی اینارو نمیبینم ، کیو میخوای فریب بدی ، توی لعنتی اگه تهیونگو به عنوان برده آورده بودی به این خونه کمتر آسیب میدید

سرم سوت میزد ، انگار مغزم ورم کرده بود و از طرفی ناراحتی جین اذیتم میکرد ، دست بیجونم و روی دستای جین گذاشتم

_هیونگ ، زود تموم میشه ، من فقط یکم سرما خوردم ، وقتی بریم خونه حالم خوب میشه ، لطفآ ناراحت نباش دلم نمیخواد عصبانیتت و ببینم ، میدونم ناراحتی ولی خواهش میکنم آروم باش

یونگی با سری تقریبا پایین روکرد به سوکجین

_قول میدم دیگه آسیب نبینه ، به هر قیمتی که شده ازش مراقبت میکنم

نامجون چند قدم نزدیک شد و خواست از بازوی جین بگیره و تا اتاقش همراهیش کنه
جین رو بهش توپید

_دستتو ازم بکش خودم میام

و بعد بوسه ای روی سرم گذاشت
متوجه دمای بدنم شد

_تو میگی به هر قیمتی شده ازش مراقبت میکنم و بعد حتی متوجه تبش نمیشی ؟!

و با نگاه متآسفی از اتاق خارج شد

بعد از رفتن جین و نامجون یونگی به طرفم اومد با پشت دستش پیشونیمو لمس کرد ، وبعد بی صدا از در خارج شد
به پتو محکم چنگ زدم و دور خودم محکمش کردم ، و به صورت جنین وار تو خودم جمع شدم

از دید یونگی

خدمتکاری پیش تهیونگ فرستادم ، تهیونگ خودش پزشک بود پس از پس درمان یه سرما خوردگی بر میومد فقط احتیاج به کمک داشت ، امیدوارم با کمک اون خدمتکار بتونه کمی بیماریش و کنترل کنه

به سمت اتاق کوک رفتم ، بدون در زدن وارد شدم
دوباره تاریکی مطلق ، حتما حمله هاش دوباره برگشته

_چرا اینکارارو میکنی

جسم سیاهی کمی روی تخت جا به جا شد

_دقیقآ چیکار میکنم یونگی ؟!

_چرا انکارش میکنی کوک ! اون بچه گناهی نداره ، مطئنم میدونستی که مریضه ، چرا به حال خودش ولش کردی
امروز وقتی برادرش دیدش ، داشت از خشم میسوخت ، میدونی چرا ؟!
چون ما حتی کوچیک ترین کاری برای جلو گیری از مریض شدنش نکردیم .
با زخم و کبودیاش ساعت ها توی زیر زمین سرد و مرطوب رهاش کردیم
، کوک میدنی خجالت چیه ؟! من از سوکجین خجالت میکشم ، چون جواب خوبی با ارزش ترین چیزش رو دارم با بدی میدم

_درست میگی یونگی ، درست میگی ، اما میدونی چیه ، او گربه زیادی چموشه باید ادب شه

_منطق نداری کوک ، دوست ندارم باهات دعوا کنم ولی بهتره تو این سیاهی رهات کنم ، شاید یکم به اتفاقای افتاده فکر کنی

و بعد درو پشت سرم بستم

از دید کوک

صدای زنگ گوشیم روی مخم بود ، تماس و وصل کردم

_ بله جیمین

*****
_کانگ یوسانگ به جانگ هوسوک خبرداده ؟!

*****

_باشه ، مشتاقم برای دیدنش ، شب بیا اینجا

گوشی رو قطع کردم

لباسام رو عوض کردم یونگی و نامجون رو صدا زدم و توی نشیمن منظر ورودشون موندم

بعد از چند لحظه وارد شدن و نشستن

_خبر مهمی دارم

نامجون درحالی که پاهاش رو روی پا مینداخت گفت

_ میشنویم

به پشتی مبل تکیه دادم

_ کانگ یوسانگ به جانگ هوسوک خبر داده تهیونگ اینجاس و ازتون میخوام شب حواستون باشه
تو نامجون پیش جین میمونی و مطمئن میشی سوکجین سر و صدایی ایجاد نمیکنه
و تو یونگی ، ازت میخوام امشب شوگا باشی ، میخوام نزدیک به ورودی توی حیاط بایستی

یونگی درحالی که سیگاری بین لباش میذاشت خطاب به کوک اعتراض کرد

_ من با جانگ هوسوک روبه رو نمیشم .

_میشی یونگی ، کاریو که بهت میگم انجام بده و بهم اعتماد کن ، ولی میخوام شوگا باشی نه مین یونگی.

و بعد اون محل رو ترک کردم

از دید تهیونگ

تقریبأ شب شده بود ، به کمک جین سرمی تزریق کره بودم، حالم بهتر بود ، کوک گفته بود امشب شام رو باید پیششون باشم ، دنبال لباس مناسبی گشتم ، و بعد خودم رو زمانی پیدا کردم که کوک وسط سالن رو به روی کوک ایستاده بودم
شروع به صحبت کرد

_امشب مهمون داریم

سعی کردم به چشماش نگاه نکنم

_اونوقت به من چه ربطی داره ؟!


don't hurt me 1 ( Completed)Where stories live. Discover now