part (29)

451 55 12
                                    

از دید تهیونگ

امروز مرخصی گرفته بودم احتیاج داشتم کمی به خودم برسم پس کت قرمز رنگم و پوشیدم ، قلاده یونتان رو بستم ،با کشیدن خط چشم ملایمی به بیرون از خونه راه افتادم

قدم میزدم
هوای سرد به صورتم برخورد میکرد یونتان کنارم راه میومد
کنار ساحل رسیدم روی صندلی رو به روی دریا نشستم ، یونتان و برداشتم و کنار خودم روی صندلی نشوندم
سرش رو روی پام قرار داد

آرامش

حسی که خیلی وقت بود تجربه اش نکرده بودم

با خودم فکرکردم و نتیجه اش این شد ، من به هیچ کس احتیاجی ندارم ، به عشق و دوستی که بهم آسیب میزنن

من ضعیف نیستم
من کسی نیستم که جلوی جانگکوک یا سان سر خم کنم و بهشون بگم بهم آسیب نزنید

یونتان و بقل کردم ، راه افتادم
ماشین مشکی رنگی به فاصله نه چندان زیاد پشت سرم راه میومد

ترسناک بود ،

سعی داشتم خودم رو آروم کنم
کمی راه های متفاوت رو انتخاب کردم اما اون ماشین هنوز دنبالم میومد

شروع به دویدن کردم
سرعت ماشین مشکی رنگ بیشتر شد
وارد کوچه ای شدم

_لعنتی ، بن بسته

برگشتم تا از کوچه خارج شدم

اما ماشین ورودی کوچه رو بسته بود

در ماشین باز شد اون جانگکوک بود

چند قدمی سمتم اومد ، کمی عقب رفتم

_نزدیک من نشو

سگ کوچیک‌رو روی زمین گذاشت

جانگکوک حرفی نزد ، از این حالت و نگاهش بیزار بودم

مچ دست ظریف تهیونگ و کشید

به انگشت های تتو شده پسر رو به روش که با بی ملاحظگی مچش رو فشار میداد خیره شد

تهیونگ سعی داشت داشت هاش رو آزاد کنه

قبلآ هم این حس رو تجربه کرده بود ، دوست نداشت اتفاقات گذشته تکرار بشه ، نمیدونست الان به خاطر چی لایق این برخورده
این رفتار در حق اون نامردی بود

یونتان پشت سرشون راه میومد

تهیونگ دستش رو محکم کشید تا از حصار دست های پسر مشکی پوش خارج شن
کمی مایل شد و پاهاش رو روی زمین ثابت کرد
اما زور تهیونگ به جانگکوک نمی رسید
تعادلش رو از دست داد و تقریبآ زمین خورد ، به سختی دوباره تعادلش رو حفظ کرد

پسر مشکی پوش در ماشین رو باز کرد تهیونگ و به داخل هول داد و یونتان رو هم داخل ماشین قرار داد

خودش پشت فرمون جا گرفت و به سمت مقصد نا معلومی شروع به حرکت کرد

از دید نامجون

don't hurt me 1 ( Completed)Where stories live. Discover now