Part 7⚘ : You are my mate:)

9.4K 1.3K 145
                                    

جونگکوک بعد از خروج از پنت هاوس سوار ماشین شد و با دستورش فورا حرکت کردن سمت عمارت. رو به وون که انگار تو فکر بود گفت:
_بچه ها رو اکی کن وون وقت تمرینه.
_چشم.

درسته که اون تقریبا رئیس بود ولی همیشه با افرادش تمرین میکرد و بدنش بیشتر ارتقا میداد.

پس وون تلفنش در اورد و به یکی از دوستاش که مثل خودش بتا قوی ای بود زنگ زد و دستور تکرار کرد.

تهیونگ روی تخت به شکم دراز کشیده بود و با عینک کیوت ته استکانی مشکیش گاهی به صفحه لپتابش نگاه میکرد و دوباره مشغول نوشتن میشد:

_دستم به اون استاد خرفتمون نرسه! عوضی چون سال اخرمونه داره انتقام میگیره. آخه کدوم استاد فاکی ای توی این دو هفته تعطیلی ترم هنوز نیومده سر کلاس تحقیق میده واسه تکلیف اونم به صورت دست نوشته!

زیر لب با کیوتی تمام غر غر میکرد و پاهای خوش تراشش توی هوا تکون میداد.

دیگه نزدیک ظهر بود. در لپ تابو بست و نشست و کش و غوصی به خودش داد که صدای ورود ماشینا رو شنید. عینکش دراورد گذاشت روی لپ تابشو رفت جلوی پنجره که پرده های سفید و طوسیش کشیده بودن.

از پنجره بیرونو نگاه کرد که دید جونگکوک و افرادش از ماشینا پیاده شدنو سمت خونه میان: وات د فاک الان اومد خونه؟! مگه شب نمیومد؟اه میخوام برم پایین‌. صب کن بینم من میرم. ازش ترسی ندارم که ایش!

بعد از وارد شدن جونگکوک و متفرق شدن افرادش سمت ساختمون متوسط اون طرف عمارت به هوای ابری نگاهی انداخت و احساس کرد کمی سردش شده.
به هر حال پاییز بود، گاهی گرم بود چون تازه تابستون تموم شده بود و گاهی باد سردی میزد.

رفت تیشرت آبی کمرنگشو در اورد و یه بلوز صورتی رنگ گشاد پوشید.

داشت میرفت بیرون که آینه قدی توجهشو جلب کرد با خنده به خودش گفت: واقعا تهیونگ؟شلوار خاکستری بلوز صورتی؟!
و از اونجایی که براش مهم نبود چون تو خونه بود از اتاق رفت بیرون.

همینکه از در اومد بیرون دید جونگکوک داره از پله ها میاد بالا پس سریع راهرو دایره ای طبقه رو دور زد و پشت ستون اونطرف اتاق جونگکوک قایم شد.

جونگکوک اومد بالا و رفت توی اتاقش و درو محکم بست. تهیونگ نفس عمیقی کشید رفت سمت پله ها.
دو تا پله بیشتر نرفته بود پایین که صدای در اتاق رو شنید و با فکر اینکه جونگکوکه تند تند خواست بره پایین ولی صداش متوقفش کرد:
_من که کاریت ندارم چرا فرار میکنی کوچولو.

با نگاه چپی برگشت نگاهش کرد و فکر میکرد خیلی ترسناک و کشنده داره نگاهش میکنه اما درواقع با کیوت ترین حالت ممکن چشمای آبیشو به چشمای کوک دوخته بود:
_فرار کدومه؟گرسنه ام بود عجله داشتم.

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora