part 1

793 73 39
                                    

ساعت بزرگ کلاس 4:45 دقیقه بعد از ظهر رو نشون میده این یعنی هنوز 15 دقیقه از کلاس زبان عمومی مونده و دانشجوهای دانشگاه imperial college London باید صدای خواب آور استاد رو تحمل کنن. البته هیچکس گوش نمیده. اینم یکی از اون درسای عمومیه که همه رشتها باید پاسش کنن.دانشجوهای هر رشته کنارهم نشستن و اکثرا مشغول گوشین. زین و لویی ردیف یکی مونده به آخر کنار دیوار رو برای نشستن انتخاب کردن. طبق معمول کلی دختر از رشتهای دیگه اطراف شون نشستن و با پچ پچ ها و نگاه های مسخره اعصاب شونو حسابی خورد کردن چون اکثر دخترای دانشگاه رو این دوتا پسر ساکت و مرموز و البته جذاب کراش دارن.

یکم اونطرف تر بچهای هنر نشستن. تشخیص رشته شون از مدل مو و لباساشون اصلا کار سختی نیست.ردیف اول هم مخصوص دانشجوهای خود شیرینه که میخوان به استاد خودشونو با سوالای مسخرشون نشون بدن.

ردیف آخر یه نفر سرش تو لپ تاپه و از اول کلاس به سرعت داره تایپ میکنه. خب حتما یکی از دانشجوهای مهندسی کامپیوتره که پروژش تموم نشده. اون با موهای بلوندش حسابی جلب توجه میکنه ولی انگار امروز تو دید استاد نیست وگرنه حتما تا الان از کلاس بیرونش میکرد. درسته این یه درس عمومیه ولی این دانشگاه قوانین سفت و سخت خودشو داره وگرنه امسال هم مثل هر سال تو لیست ده دانشگاه برتر انگلیس قرار نمیگیرفت.

بالاخره نایل لپ تاپش رو خاموش کرد و گردنشو به چپ و راست خم کرد تا شاید یکم دردش کمتر بشه. این پروژه کوفتی حسابی این چند روز وقتشو گرفت حتی تایم ناهار هم نتونست با دوستاش وقت بگذرونه.

لیام: چه عجب بالاخره اون کوفتی رو تموم کردی!

نایل چشماشو چرخوند و با خستگی گفت: خفه شو لی یه جوری میگی انگار برات مهمه.

لیام نیشخند زد و خودشو به نایل نزدیک کرد:راستش نه ولی دیدن چشمای آبی تو آره, برام مهمه.

هری: هی پسرا... هر کی ندونه فکر میکنه شما گی کاپل دانشگاهید.

سه تایی زدن زیر خنده تا وقتی که استاد بهشون چشم غره رفت.

لیام:خب نایل...دیگه امشب میتونی با ما وقت بگذرونی یا هنوز میخوای چرت و پرت تایپ کنی؟

نایل: من فقط سه روز نبودم احمق اونی که همیشه میپیچونه تویی نه من!

میو:چقدر زر میزنید.امشب بار یا کافه؟

نایل:بارررر واقعا بهش نیاز دارم مغزم داره منفجر میشه.

میو: اوکی.

صدای خسته نباشد گفتن بچها خبر تموم شدن کلاس رومیده. خیلی زود همه به سمت در هجوم بردن. حتی خود استاد هم دیگه خسته شده بود.

همینطور که داشتن راجع به برنامه امشب شون تصمیم میگرفتن و به سمت در میرفتن هری داشت سعی میکرد کتابایی که تازه از کتابخونه گرفته بود رو بچپونه تو کیفش که محکم خورد به یه پسر مو مشکی که از قیافش مشخص بود آسیاییه ولی نه شرق آسیا.  طبق معمول داشت با دید روانشناسانش پسر رو به روش رو که حسابی اخم کرده بود بررسی میکرد که یه دفعه صداش باعث شد از جاش بپره.

زین:باور کن قرار نیست واسه همیشه تو این کلاس لعنتی بمونی همه از این در مسخره میریم بیرون.

هری:عام...ببخشید من فقط داشتم...

زین حرفشو قطع کرد:آه ترم اولیای احمق.

لیام:پسر خوشگل, ما ترم اولی نیستم.

زین یکم تعجب کرد ولی سریع خودش رو جمع کرد تا جواب اون پسربچه پرو رو بده که احساس کرد یکی داره دستشو میکشه.

هری که داشت نگاه میکرد این حواس پرتی کوچیکش قراره تا کجا پیش بره چشمش به دوست پسر مو مشکی افتاد که دستش رو گرفت و رو به اونا خیلی آروم ولی محکم گفت.

لویی:هی ببخشید. دوستم منظوری نداشت. بیا بریم.

اون اکیپ تقریبا شاکی وایسادن و رفتن اون دوتا رو تماشا کردن.

لیام: بچه پرو

نایل: میشناختیش؟

میو: زین و لویی از دانشکده مهندسی مکانیک سال سوم.

همه با تعجب به سمتش برگشتن.

میو: اینطوری نگام نکنید فقط کافیه چند لحظه حرفای دخترا رو تو کافه تریا گوش کنید میفهمید اونا کین.

میو چشماشو چرخوند و جلوتر از بقیه راه افتاد.

***

هی گایز...این فف قراره جالب و بدرد بخور باشه لطفا یکم صبور باشید. سعی کردم با این فف هم فضای دانشگاه(البته دانشگاه های ایران) رو نشون بدم هم راجع به دوتا مشکل (جلوتر متوجه میشید) صحبت کنم.

زود زود آپ میکنم پلرت های بعدی آماده ست

یه داستان درامه نه سد انده نه هپی.

شخصیت ها رو که میشناسین ولی عکس شون رو پارت بعدی میذارم

بوس بهتون بیبیز:)

we made itWhere stories live. Discover now