Part 13

295 58 13
                                    

هوا داشت کم کم سرد میشد این یعنی کریسمس نزدیکه. هری مثل بیست دقیقه قبل دستاش رو تو جیبش کرد‌ و به قدم زدن جلو در اصلی ادامه داد. داشت با خودش محاسبه میکرد که لویی باید پنج طبقه بره بالا وسایلش رو‌ جمع کنه دوباره پنج طبقه بیاد پایین دانشکدشون هم که به در اصلی نزدیکه پس چرا انقدر دیر کرده. لابد آسانسور شلوغه و داره از پله استفاده میکنه. تو همین فکرا بود که دید لویی داره به سمت در میدوه. وقتی هری رو دید دستاش رو آورد بالا و گفت: ببخشیییید زین گیر داده بود امشب بیاد پیشم مجبور شدم براش داستان بگم که امشب عمه بزرگم که لندن زندگی‌ میکنه دعوتم کرده خونش و اگر نرم خیلی ناراحت میشه.
شونش رو بالا انداخت و با افتخار به دروغی که گفته لبخند زد.
هری برای قیافه شیطونش سر تکون داد و نتونست بهش لبخند نزنه.

مادر و پدر لویی برای اینکه راحت باشه یه آپارتمان نزدیک دانشگاه براش خریدن که فقط چند دقیقه بیشتر تو‌‌ راه نباشه.
خیلی زود بعد از قدم زدن و گذشتن از چند خیابون به ساختمون رسیدن.
هری سعی میکرد خوشحالیش رو‌ پنهون کنه ولی مگه میشد؟!
از طرفی لویی حسابی استرس داشت و  نگران پذیرایی از هری بود. این اولین باره که داره به خونش میره و لویی اصلا آمادگیش‌ رو نداره حتی خرید هم نرفته!

بالاخره به خونش رسیدن. لویی چراغ ها رو‌ روشن کرد و خیلی سریع رفت تو آشپزخونه تا چک کنه همه چی داره یا نه؟
هری اول شک داشت و از بیرون در داشت خونه رو‌ نگاه میکرد. لویی از توی آشپزخونه داد زد: هی هوا سرده درو ببند.
هری که انگار منتظر حرف لویی بود وارد شد و در رو پشت سرش بست. میخواست بره سمت آشپزخونه جایی که صدای لویی ازش میومد که یه موجود پشمالو گنده پرید روش و شروع کرد به لیس زدن صورتش.
هری هاج و واج روی زمین افتاد و چشماشو‌ بست تا خیس نشه که صدای خنده لویی رو شنید: فکر کنم نیاز به معرفی نیست شما خوب باهم صمیمی شدین.
هری یکم چشماشو باز کرد و سعی کرد از صورتش دورش کنه.
لویی: اسمش کلیفورده. کلیفورد به عمو هری سلام کن.

هری وقتی سرش رو بالا آورد کنار کیتن چشم آبیش که با ذوق بهش نگاه میکرد یه سگ مشکی بانمک دید.
انگار کلیفورد داشت بهش خوش آمد میگفت.
هری سرش رو نوازش کرد و گفت: هی پسر ترسوندیم.
لویی کمکش کرد از جاش بلند بشه و به کلیفورد چشم غره رفت این چه وضع خوش آمد گفتنه عاخه.
کاپشن و کیف هری رو ازش گرفت تا آویزون کنه و اونو به سمت سالن راهنمایی کرد.

کاپشن و کیف هری رو ازش گرفت تا آویزون کنه و اونو به سمت سالن راهنمایی کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
we made itWhere stories live. Discover now