Part 15

274 54 3
                                    

هوا حسابی سرد بود این یعنی چیزی تا تعطیلات کریسمس نمونده. هری و‌ لویی بعد از اینکه شام شون رو‌ خوردن با یه پتوی گنده و دوتا ماگ هات چاکلت جلو پنجره نشستن و در آغوش هم رقصیدن دونه های برف توی باد رو تماشا کردن. کلیفورد هم کنارشون نشسته بود و سخت مشغول خوردن شامش بود.
لویی کمی از هات چاکلتش نوشید: هری... راستی گفتم خانوادم برای کریسمس میان اینجا؟
هری: چه خوب... میدونم که حسابی دل تنگ شونی.
لویی دستی به موهاش کشید: آره...اوووو... هری مامانم میخواد تو رو ببینه....
هری برای یه لحظه حسابی ذوق زده شد ولی مطمعن بود لویی به مامانش چیزی نگفته: من؟!
لویی: خب راستش میخوام بهش بگم که ما دوتا...
هری خودش رو جلو کشید و با شیطنت و نیشخند گفت: ما دوتا؟ ما دوتا چی؟
لویی دراماتیک پشت دستش رو روی پیشونیش گذاشت: که ما همکلاسی هستیم و خیلی زود کلاس زبان این ترم تموم میشه و‌ دیگه همکلاسی نیستیم.
هری خودشو روی لویی پرت کرد ولی حواسش بود پاش به ماگاشون روی زمین نخوره: هی دیکهد تو همکلاسی من نیستی دوست پسر دیوونه منی.
و بعد همینطور که دستای لویی رو کنار میزد صورتش رو غرق بوسه میکرد و به تقلاهای لویی اهمیت نمیداد و فقط به صدای خندهاش گوش میداد.
لویی بالاخره خنده رو تموم کرد و جاش رو با هری عوض کرد و روش خیمه زد. آروم که شدن موهای فرش رو از روی پیشونیش کنار زد: چشمات خیلی زیباست.
هری نخودی خندید: میدونم... همیشه بهم میگی.
🔞
لویی فرصت رو از دست نداد و بوسه عمیقی رو شروع کرد. هری چشم هاش رو بسته بود و از بوسیدن لبای نازک لویی لذت میبرد و زبونش رو که وارد دهنش میشد میچشید. غرق بوسه شون بود که دیک سفت شده لویی رو‌ روی دیکش حس کرد. تحملش تموم شد و نالهاش شروع شد.
لویی با نیشخند و لحن درتی گفت: مای سکسی بوی.
و همینطور که دستشو زیر تی شرت هری برده بود و با نیپل هاش بازی میکرد شروع به حرکت دادن دیکش، روی دیک حساس هری کرد.
لویی وقتی دید پسر زیباش حسابی تحریک شده تو یه حرکت شلوار و شورت هری رو تا روی رون هاش پایین کشید. بوسه عمیق شون رو قطع نمیکرد و دستش دنبال دیک هری بین شون میگشت. از نفس های تند شده هری مشخص بود فاصله ای با اومدن نداره پس سرعت دستش رو ‌بیشتر کرد و بوسهاش رو‌ به سمت گردن هری کشوند تا به خط فکش یعنی جای مورد علاقش رسید و شروع به لاو‌بایت گذاشتن کرد و به ناله های هری که اسمشو صدا میزد و فاصله ای با گریه نداشت توجهی نمیکرد. لویی از تک تک واکنش های بدن هری داشت لذت میبرد. مشغول بوسیدن جای لاو بایتش بود که خیس شدن دستش رو حس کرد و همینطور آروم شدن هری زیر بدنش. بعد از چند دقیقه هری نفساش رو آروم کرد و بالاخره چشماش رو باز کرد و قشنگ ترین رنگ آبی دنیا رو، رو به روش دید.
لویی با لبخند نوازشش میکرد: خوبی بیبی؟
هری که هنوز دیک سفت شده لویی رو حس میکرد سعی کرد به عقب هلش بده تا کامل به پشت دراز بکشه: من خوبم ولی آقای تاملینسون نه.
لویی از اسمی که هری واسه دیکش گذاشته بود خندش گرفته بود. این اسم اونو یاد باباش مینداخت!
لویی دراماتیک گفت: عاااو... دوست پسر ساپورتیو من.... مجبور نیستی آقای تاملینسونِ خشمگین رو بخوری.
هری سرش رو تکون داد: تاملینسون انقدر حرف نزن فقط دراز بکش و‌ از بهترین بلوجابی که تو عمرت گرفتی لذت ببر.
لویی میخواست جواب دوست پسر سکسیش‌ رو بده که هری یه دفعه تمام دیکش رو وارد دهنش کرد و نفسش از این کار بند اومد. هری با آرامش زبونش رو‌ روی دیکش بالا و پایین میکشید و داشت دیوونش میکرد. لویی دستش رو توی موهای نرم هری فرو‌ کرد و سرش رو بیشتر به خودش نزدیک ‌کرد. فقط چندتا حرکت دیگه لازم بود تا لویی با ناله بلندش خودش رو خالی کنه و دست هری رو گرفت و به سمت خودش کشید. بغلش کرد و بوسیدش: تو بهترینی هری.
🔞
هری تو بغل امن لویی لبخند زد و‌ صورتش رو تو گردن دوست پسرش قایم کرد. اونا متوجه نشدن بین نوازش ها و زمزمهای عاشقونه شون کی خوابشون برد.

اون دوتا تنبل صبح روز‌ بعد خواب موندن و هری به کلاس اولش نرسید ولی صدای خندهاشون نشون میداد از اینکه کلاس دکتر برایان‌ رو از دست داده اصلا ناراحت نیست. هری چند باری راجع به لویی و‌ رابطه شون با دکتر برایان صحبت کرد و ازش مشورت گرفت. برایان برای هری هم خوشحال بود هم نگران ولی خوب میدونست فقط گذشت زمان و علاقه لویی به هری دوام این رابطه رو‌ مشخص میکنه پس نیازی ندید هری رو نگران کنه چون کاری از دست اون برنمیاد. البته چند باری به هری غر زد که چرا کمتر به کلینیک سر میزنه ولی وقتی گونهای هری قرمز شد و سرش رو پایین انداخت و عذرخواهی کرد فهمید که با لویی وقت میگذرونده پس فقط خندید و سرش رو تکون داد. برایان از خوشحالی هری خوشحال بود.

هری و لویی وقتی به دانشگاه رسیدن اول رفتن سمت دانشکده روانشناسی تا هری به کلاس بعدیش برسه. اونا تو راه میو‌ و نایل رو دیدن که بعد از کلاس اولشون حسابی گرسنه شده بودن و میخواستن صبحانه بخورن.
نایل با چشمای خسته به قیافهای خندون شون نگاه کرد : هی گایز... برای این ساعت از صبح زیادی خوشحال و‌ پر انرژیید! مستید؟
هری و لویی همدیگه رو نگاه کردن و زدن زیر خنده.
هری: آره با پنکیک‌ توت فرنگی مست کردیم.
نایل که حسابی گرسنش بود سمت میو برگشت و با درموندگی گفت: من پنکیک‌ میخوام.
میو‌ تمام مدت اخم کرده بود و به اطراف نگاه میکرد و چیزی نمیگفت.
لویی خوب میدونست که میو ازش خوشش نمیاد و این اصلا خوب نبود چون دوست صمیمی هریه و مطمعنن هری هم از این اتفاق خوشحال نبود. وقتی سکوت و چشم غرهای میو رو دید آروم دست هری رو کشید و با صدای آرومی گفت: بیب کلاست دیر میشه.
هری با ناراحتی لبخند زد: خوش بگذره بچها. نایل پنکیک‌ های رستوران خیابون اول خیلی خوبه.
نایل چند بار به کمر هری کوبید و سعی کرد بهش دل گرمی بده بالاخره میو هم مثل بقیه با لویی اوکی میشه: مرسی پسر.میبینمت.

 اونا برای خدافظی سر تکون دادن و از هم دور شدن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اونا برای خدافظی سر تکون دادن و از هم دور شدن.
چند قدم که فاصله گرفتن نایل با عصبانیت سمت میو برگشت: نمیخوای تمومش کنی؟
میو: نه. هنوز بهش اعتماد ندارم.
نایل: ولی ببین... هری حالش باهاش خوبه!
میو: الان آره... ولی روزی که با گریه و دل شکسته برگرده پیشمون دور نیست.
نایل یکم نگران شد شاید حق با میو‌ باشه. درسته هری از بودن با لویی خوشحاله ولی لوییم این حسو داره؟ چرا هنوز به دوست صمیمیش چیزی نگفته؟ تا کی وقت میخواد تا بالاخره کام اوت کنه؟

***
برای اسمات نهایت تلاش خودمو کردم ببخشید دیگه🥲

we made itWhere stories live. Discover now