۹ صبح روز سه شنبه بود. هوا کمی خنک شده بود. لویی ترجیح میداد امروز هودی سبزش رو روی تی شرتش بپوشه.از وقتی بیدار شده به هری که پاهاش رو تو شکمش جمع کرده و پشت بهش خوابیده، خیره شده.
بین لباش باز مونده و صدای نفساش میاد. از لای پرده نور خورشید به موهاش میتابه و درخشان تر از همیشه نشونش میده. سایه مژهای بورش تا روی گونش میاد.
لویی پسر رو به روش رو میپرستید. با فکر به اینکه هری قراره پیشش بمونه و هر روزش با این صحنه شروع میشه، ناخوداگاه لبخند زد. خب لویی اصلا شرایط هری رو دوست نداره ولی همخونه شدن با اونو خیلی زیاد دوست داره!
لویی وقتی آماده رفتن به دانشگاه شد، کنار تخت نشست و یه بوسه طولانی روی پیشونی هری گذاشت.
معلوم بود هری شب سختی داشته و خسته ست پس بیخیال بیدار کردنش شد. مطمعن بود وقتی بیدار بشه ازش دلخور میشه چون کلاس صبحش با برایانه و هری حتی یه دقیقه از کلاسای برایان رو از دست نمیده!
هنوز از در اتاق بیرون نرفته بود که صدای بم و گرفته هری گوشش رو پر کرد: لو
خیلی زود با لبخند فاصلش رو تا تخت برگشت و کنارش نشست: صبح بخیر زیبای خفته.
و مشغول نوازش موهای شکلاتی دوست پسر زیباش شد.
هری لبخند خجالتی زد و سمت لویی برگشت. تو چشمای آبیش نگاه میکرد و سعی میکرد شب گذشتش رو به یاد نیاره.
لویی: صبحانه آماده ست پنکیک درست کردم رو میز آشپزخونه ست فقط بخور و بگو خوشمزه ست!
هری خندید: لویی تو توی پنکیک درست کردن افتضاحی قبولش کن.
هردو خندیدن.
لویی: خیلیم خوشمزه شده تو هنوز نخوردی!
هری لبخند زد و زمزمه کرد: مرسی.
لویی: برنامه امروزت چیه خوابالو.
لویی برنامه هر روز هری رو حفظ بود فقط نمیدونست اون الان رو چه مودیه؟ میخواد تنها باشه؟ یا روزش رو با دوستاش بگذرونه؟
هری به ساعت نگاه کرد و بعد به لویی: خب فکر کنم به کلاس اولم نمیرسم.
همینطور که لویی فکر میکرد هری بخاطر کلاس برایان ناراحت شد. لباشو جمع کرد و بیرون داد. با چشمای سبزش به لویی خیره شد.
لویی بیشتر از اون نتونست تحمل کنه. لباش رو به لبای صورتی هری رسوند و طعمش رو چشید.
وقتی نفس کم آوردن عقب کشیدن.
لویی فرهای هری رو از تو صورتش عقب زد: دوست داری امروز چیکار کنی لاو؟
هری یکم فکر کرد: میشه یکم تنها باشم؟
لویی نگرانیش رو عقب زد و سعی کرد لبخند بزنه: هرچی تو بگی پرنسس.
هری هم لبخند زد: برای ناهار میام دانشگاه. برو تا دیرت نشده.
YOU ARE READING
we made it
Fanfictionهری و لویی خیلی اتفاقی توی دانشگاه همدیگرو ملاقات میکنن. هری بخاطر خانواده و دوستاش علاقش به لویی رو پنهان میکنه و لویی با وجود علاقه زیادش به هری نمی خواد قبول کنه با یه پسر وارد رابطه بشه. این کشمکش فقط یکی از مشکلات سر راه این دو دانشجو باهوش دان...