Part 35

258 42 8
                                    

هری: ییدار شو

لویی: ولم کن

هری: میگم بیدار شو!

لویی تقریبا ناله کرد: امروز کلاس ندارم بذار بخوابم.

هری: باید بریم خرید هیچی تو خونه نداریم!

لویی: فردا تو راه برگشت از دانشگاه خرید میکنم لاو بیا بخوابیم.

هری: نه لویی! مرسی پیشنهاد کردی تو آپارتمانت بمونم ولی خرید باید با من باشه.

لویی وقتی دید لحن هری جدی شد، پتو رو کمی پایین داد و نشست.

هری سرش رو پایین انداخت و ادامه داد: بابام حساب پول تو جیبیم رو مسدود کرده... ولی حقوق کلینیک هست... کمه ولی خب برای خرید خونه کافیه.

لویی جلوتر اومد و دستش رو روی دستای هری گذاشت: لاو نیازی نیست...

هری حرفش رو قطع کرد: نه لویی، لطفا بذار حداقل تو خرید خونه کمک کنم اینجوری کمتر حس سربار بودن دارم.

صداش رفته رفته کم شد. با انگشتاش بازی میکرد و بهشون خیره شد.

لویی پتو رو کنار زد و جلوی پای هری روی زمین زانو زد. سر هری رو تو دستاش گرفت.

لویی: منو نگاه کن لاو... اینجا خونه تو هم هست، من خوشحال میشم تو ادارش بهم کمک کنی.

بزرگترین لبخندش رو به هری زد و سعی کرد آینده قشنگی که با هری تو ذهنش هست رو با چشم هاش لو نده.

هری با حالت سوالی بهش خیره شده بود ولی وقتی لبخند قشنگش رو دید، نتونست لبخند نزنه. خیلی زود اونم به چشمای آبی پر از عشق رو به روش، قشنگترین لبخند رو زد و وقتی لب های لویی رو روی لب هاش حس کرد، دهنش رو باز کرد تا بوسه عمیق تری داشته باشن.

لویی خودش رو بالا کشید و هری رو روی تخت خوابوند. دستاش رو دو طرف سر هری گذاشته بود و حواسش بود فرهای قشنگش زیر دستش نمونن و کشیده بشن.

از مزه لب های صورتی هری هیچوقت خسته نمیشه ولی وقتی حس کرد هری میخواد بوسه رو تموم کنه با بی حوصلگی سرش رو عقب کشید.

لویی: نذاشتی بخوابم حداقل بذار ببوسمت!

هری نخودی خندید: باید بریم خرید.... ولی بعدش قول میدم هم میخوابی هم میبوسیم.

لویی آه بلند و دراماتیکی کشید و از  رو تخت بلند شد.

هری به لویی نگاه کرد. تمام اتفاق هایی که از سر گذروندن از جلوی چشمش گذشت. لبخند زد و استرس آینده رو فراموش کرد.





لویی: مطمعنی این لازمه؟

هری: من عاشق بستی وانیلی ام.

لویی به صورت کیوت دوست پسرش خندید و چند بسته بستنی وانیلی گذاشت توی سبد خرید.

we made itWhere stories live. Discover now