Part 21

247 48 4
                                    

هری با حس خیس شدن نوک انگشتای دستش از خواب بیدار شد. به سختی چشماش رو باز کرد آخه نزدیکای صبح بود که بالاخره بیخیال بازی و حرف زدن شدن و رفتن تو تخت. رو به روش کلیفورد رو دید. انگار دستش رو با صبحانه اشتباه گرفته. موهای مشکیش‌ رو نوازش کرد. میخواست از روی تخت بلند بشه براش صبحانه آماده کنه که لویی محکم بغلش کرد تا کمرش به سینه لویی بچسبه. لویی موهاش رو نوازش کرد و‌ گردنش رو بوسید: صبح بخیر لاو
هری با صدای خشن خوابالوش جواب داد: صبح بخیر لو
لویی: خوب خوابیدی؟
هری لبخند زد و سرش رو‌ تکون داد.
لویی: کجا داشتی فرار میکردی؟
هری: سگ گرسنت داشت من رو میخورد میخوام براش صبحانه بیارم!
لویی نیشخند زد: صاحبش گرسنه تره.
🔞
بوسه های ریز رو از گردن هری شروع کرد و پایین تر رفت تا کامل زیر پتو ناپدید شد.
هری: لو چیکار میکنی مادر و خواهرات تو خونه ان!
لویی سرش رو‌ از زیر پتو بیرون آورد. شیطنت از چشماش میبارید: پس صدات رو پایین نگهدار لاو.
همینطور که با چشمای آبی و شیطونش مثل یه کیتن تو چشمای سبز و خوابالوی هری خیره شده بود آروم شلوارک هری رو پایین آورد و دیکش رو تو دستش گرفت. انگار لویی برعکس هری اصلا خوابالو‌ نبود. نیشخند میزد و بوسه های ریز روی دیک هری میذاشت و هیچ عجله ای نداشت. کم کم شروع به لیس زدن بالز هری کرد. فقط دیدن کیتنی که رو به رو هری بود و با دیکش بازی میکرد باعث میشد که هری بیاد ولی این آرامشش داشت دیوونش میکرد سرش رو تو بالشت فرو‌برد و چشماش رو بهم فشار داد: لو... داری دیوونم میکنی... خواهش میکنم سریعتر...
لویی بلند شد و کامل پتو رو از روی تخت انداخت پایین: هری میخوام چشمای قشنگت به من باشه، اوکی لاو؟
هری آب دهنش رو قورت داد و سرش رو‌ تکون داد. یکم سرش رو بالاتر آورد که لویی بتونه ببینش اما قبل از اینکه جاش درست بشه لویی تمام دیکش رو وارد دهنش کرد. هری اصلا آمادگیش رو نداشت. تخت رو چنگ زد ولی نتونست صداش رو کنترل کنه: آه... شت...
لویی همینطور که مشغول ساک زدن دیک هری بود خندید و دستش رو سمت دهن هری برد. لبای پف کرده و از هم باز مونده هری سریع انگشتای لویی رو گرفتن و مک زدن تا بیشتر از این سر و‌ صدا نکنن. لویی از دیدن تقلای هری زیرش لذت میبرد. اون داشت نهایت تلاش خودش رو‌ میکرد تا همونطور که لویی ازش خواسته چشماش رو باز نگه داره و صداش بلند نباشه. این صحنه برای لویی زیادی کیوت بود. از نفس زدنای هری مشخص بود که نزدیکه پس لویی سرعتش رو بیشتر کرد تا پسر زیباش به ارگاسم برسه. بدن هری میلرزید و دهنش باز مونده بود. لویی خودش رو بالا کشید و لباش رو بوسید و بغلش کرد تا آروم بشه. بعد از چند دقیقه تنفس هری نرمال شد. تو بغل لویی چرخید: مرسی لاو فوق العاده بود.
هر دوشون مثل دیوونها بهم نگاه میکردن و لبخند میزدن. همین چیزای کوچیک اونا رو پر از حس خوب میکرد.
لویی دستش رو آورد بین شون و به بینی هری زد.
هری: آخخخ چرا؟
لویی: نوبت منه پرو. آقا تاملینسون داره شلوارکم‌ رو پاره میکنه.
هری لبخند شیطانی زد و لویی رو‌ کامل روی تخت خوابوند. بوسه های ریزش رو از زیر ناف لویی شروع کرد. با کش شلوارک لویی بازی میکرد و تو چماش خیره بود. لویی هم خودش رو ریلکس کرده بود و با لبخند منتظر لبای صورتی دوست پسرش بود که یه دفعه هری کش شلوارکش رو محکم کشید و ول کرد. سریع از تخت بیرون پرید و‌ دوید توی دسشویی: آقای تاملینسون خودت باید مشکلت رو حل کنی.
و صدای خندش بلند شد. لویی یه نگاهی به شلوارک برامدش کرد و سرش رو انداخت رو بالشت: پسر پرو منتظر انتقام باش.
🔞
ساعت تقریبا ۱۱:۳۰ بود. همه از خواب بیدار شده بودن و توی آشپزخونه مشغول آماده کردن صبحانه بودن. یعنی اینطوری نشون میدادن که مشغولن و اصلا حواس شون به صداهای اتاق لویی نیست.
هری و لویی وقتی وارد شدن به همه سلام کردن و پشت میز نشستن. جوانا آخرین پنکیک رو از مای تابه برداشت و پیششون نشست.
جوانا: خب بچها خوبین؟
لویی ابروهاش رو توهم برد:خوبیم...شما خوبین؟ خوب خوابیدید؟
لاتی با بی حوصلگی صبحانش رو میخورد و گفت: آره خوب خوابیده بودیم تا وقتی شما شروع کنید!
لویی جا خورد هری هم مثل گوجه قرمز شده بود. اونا که صداشون خیلی آروم بود. یعنی شنیدن؟
جوانا همینطور که چایش رو میخورد پرسید: بچها از کاندوم استفاده میکنید دیگه؟ من یه مقاله خوندم راجع به....
لویی با صدای بلند حرفش رو قطع کرد: هی ماماااان
خواهراش که تا الان جلو خودشون رو گرفته بودن زدن زیر خنده. هری از این قرمزتر نمیتونست بشه. تو دلش به خودش و لویی فحش میداد. به خودش قول داد تا آخر عمرش جایی که کسی باشه هیچ فعالیت جنسی نکنه.
جوانا با صدای آروم ادامه داد: اشکال نداره خب این یه چیز عادیه مثلا من و پدرت...
این بار صدای همه شون بلند شد: نه.... مامان نههههه....
اون صبحانه طولانی ترین صبحانه عمر هری شد. دلش میخواست زودتر تموم شه تا با لویی تنها بشن و خفش کنه تا دیگه آبروش رو جلو خانوادش نبره. با اینکه از خجالت سرش رو‌ بالا نمیاورد ولی به کل کل و شوخیایی که میشد میخندید.
بعد از صبحانه تصمیم گرفتن برن برف بازی. چند روز پشت سر هم برف اومده بود و خیابونا سفیدپوش شده بودن. ولی امروز بالاخره کمی هوا آفتابی شده بود. پس همگی لباس های گرم و دستکش هاشون رو پوشیدن و رفتن به پارک نزدیک آپارتمان لویی.
هری با پاهای بلندش مثل بچه آهو روی برفا سر میخورد و میوفتاد زمین. لویی بعد از اینکه حسابی بهش میخندید کمکش میکرد و بلندش میکرد ولی هری با گوله های برفی حسابش رو میرسید. یه بار که لویی داشت بلند بلند میخندید یه گوله برفی تو صورتش زد که باعث شد لویی کلی برف بخوره!
دیزی و فیبی مشغول آدم برفی درست کردن بودن و لاتی داشت با دوست پسرش تلفنی صحبت میکرد. هری و لویی هم بعد از جنگ برفی شون به اونا ملحق شدن و آدم برفی رو کامل کردن.
لویی: اینم از دماغ هویجیش.... هری نگاه کن دماغش مثل مال توه.
هری نزدیکش شد و در گوشش گفت: ولی بنظر من شبیه چیزیه که صبح تو شلوارکت دیدم. راستی چیکارش کردی؟

با بدجنسی نیشخند زد ولی وقتی دید لویی تازه یادش افتاده و میخواد انتقام صبح رو ازش بگیره با آخرین سرعتش فرار کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با بدجنسی نیشخند زد ولی وقتی دید لویی تازه یادش افتاده و میخواد انتقام صبح رو ازش بگیره با آخرین سرعتش فرار کرد. چند متر دورتر نشده بود که پاش سر خورد و افتاد زمین. لویی که پشتش داشت میدویید و تهدیدش میکرد نتونست خودش رو کنترل کنه و خورد به هری و افتاد. لویی از فرصت استفاده کرد و برف ریخت تو لباس هری.
هری جیغ زد: یخ زدممممم.
لویی روش افتاده بود و نمیذاشت تکون بخوره. برف بیشتری برداشته بود و تهدیدش میکرد.
لویی: آخی یخ زدی بیبی؟ قول بده دیگه تنهام نذاری قول بدهههه.
هری خندیدن و جیغ زدن رو متوقف کرد. دستش رو دو‌ طرف صورت لویی گذاشت: هیچوقت تنهات نمیذارم لو قول میدم.
تو چشمای لویی نگاه کرد و با بوسیدن لبای سردش قولش رو محکم کرد.
لویی روی لبای هری لبخند زد و بوسه شون رو عمیق تر کرد.
لاتی: دیوونها بیاید عکس بگیریم بریم سردهههه!

***
همچنان وینتر ایز کامینگ 😂

we made itWhere stories live. Discover now