صبح روز بعد هری با لبخند چشماش رو باز کرد و آلارم گوشی رو خاموش کرد اون با لبخند آماده شد تا به دانشگاه بره با لبخند از تو یخچال یه چیزی واسه صبحانه برداشت با لبخند خونه رو ترک کرد و به سمت دانشگاه راه افتاد کل مسیر لبخند میزد تا جلو کلاس لیام رو دید.
لیام: هی هری چی شده اول صبحی داری چال لپت رو نشون همه میدی؟
هری با همون لبخند گفت: دارم رویا میبینم.
لیام: منم دیشب خیلی دیر خوابیدم و فکر میکنم هنوز از مهمونی دیشب هایم!
هری: لیام میخوام یه چیزی بهت بگم قول بده جیغ نزنی.
لیام پوزخند زد و گفت: چرا فکر کردی من جیغ می...
هری سریع حرفش رو قطع کرد دیگه نمیتونست جلو خودش رو بگیره و برای کسی دیشبش رو تعریف نکنه: دیشب لویی منو بوسید... البته من اولش سعی کردم ببوسمش ولی خب اون من رو هل داد بعدشم گفت من فقط دوستشم و رفت که با دنیل بخوابه...
هری با انگشتاش بازی میکرد و با یادآوری شب گذشته تک تک احساسات اون لحظه رو مرور میکرد.
لیام با چشمای بزرگ داد زد: وات د فاکککک؟! هری چی میگی؟ درست تعریف کن ببینم چی شده؟
هری انتظار واکنش لیام رو داشت بهش خندید و شروع کرد تعریف کردن. حرفاش که تموم شد لیام ساکت بود چیزی نگفت انگار داشت فکر میکرد.
لیام: هری
هری: لیام خواهش میکنم فقط برام خوشحال باش و مثل باباها نصیحتم نکن.
لیام: پس میدونی که ممکنه فقط یه تجربه چند روزه واسه لویی باشی؟ خودت رو واسه همه چی آماده کردی؟
هری سرش رو انداخت پایین و بعد از یکم فکر کردن سرش رو تکون داد ولی به صورت لیام نگاه نکرد.
لیام کاملا حال هری رو درک میکنه اون از همه مشکلات هری خبر داره و همینطور علاقش به لویی. دستش رو انداخت دور گردن هری و گفت: پس میدونی من همیشه کنارتم دیگه؟
هری بالاخره سرش رو آورد بالا و با لبخند سرش رو تکون داد و خودش رو انداخت تو بغل دوست صمیمیش.
هری از صبح تو فکر دیدن دوباره لویی بود احتمالا تایم ناهار وقت داشته باشن. اونا بعد از اتفاق شب گذشته دیگه باهم صحبت نکردن. هری تقریبا هیچی از کلاسای اون روزش نفهمید و اتفاق بزرگ زندگیش رو یه بار برای میو و یه بار برای نایل به صورت جداگانه با کلی هیجان توضیح داد و هربار همون حس رو داشت.
بالاخره ساعت، 12 ظهر رو نشون داد و همه به سمت کافه تریا دانشگاه برای خوردن ناهار و استراحت رفتن.وارد سالن که شدن، هری دنبال پسر زیبا و مو خرمایی خودش میگشت که اونو همراه زین روی میز آخر سالن پیدا کرد. با خوشحالی دویید سمتش و از پشت بغلش کرد.
YOU ARE READING
we made it
Fanfictionهری و لویی خیلی اتفاقی توی دانشگاه همدیگرو ملاقات میکنن. هری بخاطر خانواده و دوستاش علاقش به لویی رو پنهان میکنه و لویی با وجود علاقه زیادش به هری نمی خواد قبول کنه با یه پسر وارد رابطه بشه. این کشمکش فقط یکی از مشکلات سر راه این دو دانشجو باهوش دان...