لویی با صدای زنگ موبایلش از خواب پرید و تو تختش نشست. به سختی چشماش رو باز کرد تا جواب بده و آماده بود تا تمام فحشایی که بلده رو به هرکی پشت خط هست بده که صدای مهربون و هیجان زده ای رو شنید: بوبر خواب بودی؟
لویی پوفی کرد و جواب داد: آره مامان کاش ساعت لندن هم چک کنی بعد زنگ بزنی.
جوانا: ببخشید بیبی. چند دقیقه پیش سر میز شام راجع به تعطیلات کریسمس صحبت میکردیم.
لویی دستی به سرش کشید: عام مامان فکر کنم
تعطیلات امسال رو لندن پیش دوستام بمونم.
جوانا: باشه عزیزم اتفاقا برنامه مون اینه به دیدنت بیایم آه پسر کوچولو شیرینم دلم برات یه ذره شده.
لویی: چه عالی مامان منم همینطور. کی میرسید لندن؟
جوانا: خب راستش فیبی و دیزی میخوان تو جشن کریسمس مدرسه شون شرکت کنن احتمالا بعد از اون میایم.
لویی: خیلی خوبه مامان. نمیتونم صبر کنم تا بیینمتون.
جوانا: ببخشید عزیزم دوست داشتم شب کریسمس پیشت باشم.
لویی: مشکلی نیست.
جوانا: آره خیالم راحته زین پیشته.
لویی نیشخند زد: و هری.
جوانا که از شنیدن اسم جدید از زبون لویی هم خوشحال شده بود هم سوپرایز گفت: اوه... هری کیه دارلینگ؟ بهم نگفته بودی دوستای جدید پیدا کردی.
لوییه خوابالو تازه فهمید سوتی داده: عام خب آره...
جوانا: باشه عزیزم وقتی اومدم حتما باید دعوتش کنی.
لویی سریع جواب داد: باشه.
جوانا: خیلی زود میبینمت بوبر مراقب خودت باش
لویی: چشم مامان بایلویی خودش رو پرت کرد رو بالشتش و چشماش رو بست. تو این چند ماه که با هری رابطش رو شروع کرده غیر از دوستای هری کس دیگه ای خبر نداره. ولی اگه مامانش بیاد اینجا مطمعنن میفهمه پسر کوچولوش عاشق شده هرچند اگه تا الان متوجه نشده باشه آخه کم پیش میاد لویی با کسی دوست بشه و کریسمس رو با اون بگذرونه! پس بهتره خودش بهش بگه. یکم سخته ولی لویی از پسش برمیاد. رابطه جوانا و لویی چیزی بیشتر از مادر و پسریه. اونا دوستای صمیمی هم هستن. باید بهش بگه.
وای... یاد زین افتاد. اون پسره کودن با اینکه میبینه لویی با هری وقت میگذرونه حتی شک هم نکرده! شاید حق داشته باشه چون تو خوابش هم نمیبینه که لویی با یه پسر تو رابطه باشه. دنیل هم همینطور، از شب مهمونی خیلی کمتر پیش لویی میره ولی هنوزم منتظر روزیه که کاپل جذاب دانشکده بشن.روزها میگذشت و دو پسر بیشتر باهم وقت میگذروندن و بیشتر از قبل باهم صمیمی میشدن. اون جرقه اولیه که باعث شد این عشق شروع بشه، به آفتاب سوزان تبدیل شده بود.
اونا باهم ساعت زیادی تو کتابخونه درس میخوندن. اکثر روزا بعد از دانشگاه به خونه لویی میرفتن و باهم شام میخوردن و فیلم میدیدن. لویی خیلی سعی کرد به هری فیفا یاد بده ولی هری زیاد دوست نداشت برعکسش عاشق یاد گرفتن موسیقی بود. بار اولی که هری شروع به خوندن کرد لویی از تعجب دهنش باز مونده بود و پلک نمیزد. صدای هری قشنگ ترین صدایی بود که تو زندگیش شنیده بود حتی از صدای خواننده گروه Red Hot Chili Peppers که مورد علاقه لویی بود قشنگتر.
همه چی خوب پیش میرفت بجز قایم کردن رابطه قشنگ شون از بقیه. هری نمیفهمید چرا نمیتونه تو دانشگاه دست لویی رو بگیره یا وقتی تو کافه تریا دارن استراحت میکنن سرشو رو شونه دوست پسرش بذاره. این قضیه عمیقا دلش رو میشکوند ولی وقتی میدید لویی از رو به رو شدن باهاش میترسه چیزی نمیگفت.
YOU ARE READING
we made it
Fanfictionهری و لویی خیلی اتفاقی توی دانشگاه همدیگرو ملاقات میکنن. هری بخاطر خانواده و دوستاش علاقش به لویی رو پنهان میکنه و لویی با وجود علاقه زیادش به هری نمی خواد قبول کنه با یه پسر وارد رابطه بشه. این کشمکش فقط یکی از مشکلات سر راه این دو دانشجو باهوش دان...