طبق معمول هری توی اتاقش تنها روی تختش نشسته بود و به آهنگی که لویی براش خونده بود گوش میکرد. به ناخناش نگاه کرد. امشب جشنه ولی اون هنوز رنگ لاکش رو انتخاب نکرده هریس هم لباسش رو نیاورده. پوف بلندی کشید و سرش رو انداخت رو بالشت. داشت تصمیم میگرفت لاک قرمز مورد علاقش رو بزنه یا نه، اصلا به لباسش میاد؟، که موبایلش زنگ خورد: هی انجل سووووو
هری:سلام هیچ معلومه کجایی؟ نگو که لباسم حاضر نیست!
هریس: هی آروم... لباست حاضره فقط باید همین الان بیای اینجا.
هری: چرا؟ چی شده؟
هریس: اگه افتخار بدی باید چندتا عکس ازت بگیرم به استادم نشون بدم.
هری:عام اوکی میام. فکر میکنی کی کارمون تموم بشه؟
هریس: زیاد طول نمیکشه سوییتی.
هری: اوکی میبینمت.
بعد از قطع کردن تلفن، هری سریع لاک نئونیش رو زد و رفت سمت استدیو هریس.
توی راه با لیام صحبت کرد، قرار شد قبل از جشن برن خونه لیام و کمی مست کنن. به میو و نایل هم زنگ زد ولی انگار وقت مناسبی نبود چون نایل گوشی میو رو جواب داد و بریده بریده گفت: هری...ازت متنفرم...بعدا... بعدا زنگ.... بزن...
و سریع قطع کرد. هری زد زیر خنده. این اولین بار بود که صدای ناله های دوست صمیمیش رو شنید و همین کافی بود تا سالها میو رو اذیت کنه. کاش ضبطش میکرد. گوشه ذهنش یادداشت کرد که امشب حسابی به جفت شون تیکه بندازه.
و لویی... وقتی بهش زنگ زد خواب بود! انگار فقط هری برای جشن انقدر هیجان زده ست.
بعد از تماس هری و جیغ و دادهاش خواب از سر لویی پرید. هنوز مردد بود که به جشن بره یا نه. مطمعن بود هری تو اون لباس بی نظیر میشه اصلا هری تو هر لباسی بی نظیره فقط باید جلو خودش و آقای تاملینسون رو تو جشن بگیره. از طرفی آمادگی سوال جوابای زین و بقیه دوستاش رو نداشت. نکنه بخاطر گرایشش درکش نکنن و همه شون ترکش کنن؟! سعی کرد افکار منفی رو کنار بزنه. دوش گرفت و آهنگ گوش کرد و فقط به هری و اینکه امشب توی اون لباس چجوری بنظر میاد فکر کرد.هری وقتی عکسا رو دید پرید بغل هریس و چندبار صورتشو بوسید ولی یادش نرفت که ازش بخواد به دوست پسر حسودش چیزی نگه. لباسش از چیزی که فکر میکرد زیباتر شده بود. هریس هم راضی بود و از هری خواست تو کارای بعدیش هم مدلش باشه.
خیلی زود هوا تاریک شد و همگی کمی مست روی کاناپه خونه لیام لم داده بودن و راجع به سالی که گذشت صحبت کردن. برای همه شون سال خوبی بود. لیام با چندتا آرتیست خفن آشنا شد که توی کارش خیلی بهش کمک کردن، نایل یه زبان برنامه نویسی جدید یاد گرفت که تونست کلی پروژه با اون بگیره و میو که هم کتابش رو شروع کرد و هم با اعتیاد مادرش تا حدودی کنار اومد. هری از قراردادی که با دکتر برایان بسته بود گفت و اینکه قراره به صورت رسمی درمانگر اون کلینیک بشه. همه به افتخار موفقیت هاشون نوشیدن.
کمی بعد لیام تو آشپزخونه عصرونه رو آماده میکرد و نایل تو پوشیدن لباس جشن به میو کمک میکرد. هری منتظر به در چشم دوخته بود که موبایلش لرزید.پیام از طرف لویی: هی لاو... من نمیتونم بیام پیشتون... با زین به جشن میام.... نمیتونم صبر کنم تا پسر زیبام رو تو اون لباس ببینم.
هری با دیدن پیامش لبخند زد و سریع آماده شد. بقیه رو هم مجبور کرد زودتر راه بیوفتن. دوست داشت زودتر لویی رو ببینه.***
ازامبنژبیطیتطیتذکع پارت بعدی رو امشب میذارمممم
YOU ARE READING
we made it
Fanfictionهری و لویی خیلی اتفاقی توی دانشگاه همدیگرو ملاقات میکنن. هری بخاطر خانواده و دوستاش علاقش به لویی رو پنهان میکنه و لویی با وجود علاقه زیادش به هری نمی خواد قبول کنه با یه پسر وارد رابطه بشه. این کشمکش فقط یکی از مشکلات سر راه این دو دانشجو باهوش دان...