جی هوپ خندهای کرد و دست باباش رو پایین آورد، کت کانگ رو مرتب کرد و با جمع کردن خندهش، سرد توی چشم های کوک نگاه کرد:
& خشن شدی کانگ!
» ولم کن هوسوک، توی کارای من دخالت نکن.
& مدرک داری؟
» چی؟
& مدرک داری که اون مدارک رو گم کرده؟
» اون مسئولشونه.
& فیلم دوربین های مداربسته، شاهد، چیزی داری که ثابت کن اون این کار رو کرده؟
کانگ خواست چیزی بگه که هوسوک مچ دست جونگ کوک رو گرفت و به سمت در برد:
& منشیت امروز پیش منه کانگ!
تا زمانی که سوار ماشین بشن و جونگ کوک بخاطر شتاب ماشین به صندلی بچسبه، کوک هنوز توی شوک بود.
_ هی هی هی، من باید برگردم.
& نگران نباش، نمیتونه اخراجت کنه.
_ کجا داری میبریم من رو؟ میگم وایساااا.
& آیششش، چقدر جیغ جیغ میکنی بچه، یکم آروم بگیر دیگه، داریم میریم خونه من.
کوک با چشم های گرد شده دست هاش رو ضربدی روی سینهش گذاشت:
_ وایساااا، منحرفی؟ میخوای چیکارم کنی مرتیکههههه؟
هوسوک پشت چراغ قرمز ایستاد و یا حرکت کمربندش رو باز کرد و روی جونگ کوک خم شد، با همون چشم های لعنتیش به کوک نگاه کرد و زمزمه کرد:
& کار های خوب خوب.
و چشمکی زد.
همزمان با جیغ بلند کوک چراغ هم سبز شد و صدای خندهی هوسوک بلند شد.
***
هوسوک جلوی خونهی جونگ کوک پارک کرد و گفت:
& بفرمایید آقای جئون.
_ ممنونم هوسوک هیونگ... عاممم، ببخشید اونطوری حرف زدم.
& واکنشت عادی بود، نگران چیزی نباش.
_ نمیای بالا؟ همخونهایم باید یه چیزی درست کرده باشه.
& نه جونگ کوکی، باید برم پیش مادرم، تنهاست.
_ به خانم کیم سلام برسون هیونگ، بگو متاسفم که نتونستم بیشتر پیشش بمونم.
& مرسی که امروز قبول کردی بیای خونهم، مادرم خیلی وقته کسی رو ندیده.
لبخندی زد و جواب داد:
_ خانم کیم خیلی مهربونه، هرچی ازش پرسیدم جوابم رو داد، فعلا هیونگ.
پیاده شد و بعد از خداحافظی به سمت خونه رفت.
با دیدن رفتن جی هوپ در خونه رو باز کرد که تهیونگ سرش رو از به سمت در چرخوند و در حالی که به جون سبزیجات توی ماهیتابه افتاده بود گفت:
+ اومدی؟ بیا که مردم از گشنگی.
جونگ کوک نگاهی به میز پر از آشغال خوراکی انداخت و خنده کنان، همونطور که به سمت اتاق میرفت گفت:
_ کاااملا معلومه، اینا رو هم من خوردم حتما.
+ یااااا؟ فقط یه بسته چیپس، دوتا قوطی آبجو، اسنک و رامیون خوردم.
تیشرتش رو با یه حرکت تنش کرد و از اتاق بیرون اومد.
_ باید یه فکری برات بکنم، با این روال بخاطر شکم جنابعالی هردو ورشکست میشیم.
تهیونگ پوکر فیس با کفگیر برگشت که جونگ کوک با چشم های گرد خندید و گفت:
_ با اسلحه خودم تهدیدم میکنی؟!
+ اثر همنشینی با توعه، نبینم دیگه به شکمم بد بگیا!
جونگ کوک به غذای توی ماهیتابه سرکی کشید و همزمان لب زد:
_ اوووو، یه جور میگه انگار ناموسشه.
دو هفتهای از اون شب گذشته بود و از وقتی با همدیگه رو به رو شده بودن، هیچ حرفی نزده بودن، به قولی خودشون رو به اون راه زده بودن که جونگ کوک بابت این موضوع به شدت خوشحال بود.
خواست تیکهای از بروکلی توی ماهیتابه برداره که تهیونگ زد روی دستش و باعث شد آخ کوک بلند شه.
_ آی، چرا میزنی؟
+ صدبار بهت نگفتم به غذا ناخونک نزنی؟
کوک لباش رو جمع کرد و در حالی که چشم غره میزد چرخید:
_ آیششش، خسیس، نخواستم.
و در حالی که ظرف برای غذا بیرون میاورد زیر لب غر غر کرد:
_ شده کپ یونگی هیونگ.
+ دارم میشنوم آقای جئون!
با این حرف ته ساکت شد.
آخرین تیکه غذاش رو هم توی دهنش چپوند و مشغول جویدنش شد.
+ درمورد اون شب...
حرف ته با به سرفه افتادن کوک نصفه موند.
تهیونگ ترسیده لیوان آبی براش ریخت و به سمتش گرفت.
کوک سریع آب رو خورد و وقتی حالش جا اومد خواست بلند بشه که تهیونگ دستش رو گرفت و مجبورش کرد بشینه:
+ دیگه نمیزارم فرار کنی، دو روزه میخوام باهات حرف بزنم به یه نحوی فرار میکنی.
_ ته... تهیونگ.
+ من... من واقعا متاسفم، نباید مست میکردم، دست خودم نبود و...
_ تهیونگگگ.
با صدای بلند کوک سر بلند کرد که جونگ کوک سرش رو پایین انداخت و گفت:
_ فقط تقصیر تو نبود، منم مست بودم، هردو مقصریم.
کمی سکوت کردن و ته دوباره لب زد:
+ خ... خب، حالت بهتره؟ چند روز اولی...
کوک ترسیده داد زد:
_ خوبمممممم.
ته سری تکون داد و ادامه داد:
+ زیاد تند پیش...
کوک خجالت زده نالید:
_ تهیوووونگ، من خوبم.
ته سری تکون داد و زمزمه کرد:
+ بیا... بیا فراموشش کنیم.
_ هوووم.
کمی که گذشت کوک هیجان زده گفت:
_ امروز رفتم خونهی پسر کانگ.
ته سر بلند کرد و ناخودآگاه جدی گفت:
+ برای چی؟
_ بردتم اونجا، با مادرش کلی حرف زدم.
منتظر نگاهش کرد که ادامه داد:
_ مادرش نمیتونه حرف بزنه و از کمر به پایین فلجه.
ته ابرویی بالا انداخت.
+ چرا؟
_ نمیدونم، هوسوک هیونگ میگفت چندین سال پیش اینطوری شده ولی نگفت چرا.
چرا تمام این اطلاعات به نحوی براش آشنا بود؟
_ مادرش میگفت برادرش خیلی سال پیش فوت کرده و برادر زادهش تنها یادگاریش از برادرشه.
+ اسمش چیه؟
_ نمیدونم، نگفت، یعنی وقت نشد بگه.
سری تکون داد و به فکر رفت، انقدر سوال توی ذهنش بود که حس میکرد الانه مغزش منفجر بشه.
***
" دارم برای آخرین بار بهت اخطار میدم، اگر حرف نزنی برات بد میشه، میفهمی که چی میگم؟
و نگاهش رو از برگه های توی دستش به سمت پسر رو به روش گرفت.
: اگر... اگر حرف بزنم، من و خانوادهم رو میکشن.
" مسئولیت این پرونده با منه، بهت قول میدم اگر حرف بزنی از خودت و خانوادهت محافظت کنم.
وقتی دید پسر بازم نمیخواد حرفی بزنه خسته روی میز خم شد و گفت:
" گوش بده پسر جون... پسری که گم شده سختی های زیادی کشیده، مادر بزرگش و خیلیا منتظرشن، اگر تا یه مدت دیگه برنگرده، همه چیزش رو از دست میده، میفهمی؟
بازم حرفی نزده که نامجون کلافه بلند شد و برگه ها رو برداشت.
خواست در رو باز کنه که...
: جی چانگهو.
برگشت که ادامه داد:
: اون بهم گفت، گفت تا اون پیام رو به عمارت کیم برسونم.
کنجکاو روی صندلی برگشت و لب زد:
" بقیهش؟
: قرار شد پول زیادی بهم بده، در عوض منم اون نامه رو ببرم.
" شک نکردی که چرا باید برای یه پیام رسونی انقدر پول بگیری؟
: چرا... شک کردم، برای همین نامه رو باز کردم و خوندم.
مشتاق جلوتر رفت:
" خب؟ چی توی اون نامه نوشته شده بود؟
: درست یادم نیست، چهار ماه گذشته... آها... نوشته بود، بهتره عقب بکشی پسر کوچولو، البته اگر نمیخوای جونگ کوک بمیره.
نامجون بهت زده به صندلی تکیه داد، جونگ کوک؟
" فامیلیش؟ فامیلی جونگ کوک چی بود؟
: جانگ؟ نه نه، جئون جونگ کوک.
سریع از اتاق بیرون زد و به سمت پارکینگ رفت.
در حالی که شماره جین رو میگرفت در ماشین ر و بست و استارت زد.
' بله مونی؟
با شنیدن صدای خسته جین سریع گفت:
" جین؟ مواظب کوک باش.
جین نگاهی به کوک و تهیونگ که با همدیگه بحث میکردن انداخت و آروم گفت:
' چرا؟ چیشده؟
" کانگ میدونه کوک کیه.
' منظورت چیه؟
" گل فروشی رو ببند و بیا خونهی قبلی، زودباش جین!
قطع کرد و به سمت خونه رفت.
***
با باز شدن در خونه به سمت جین چرخید.
جین ترسیده گفت:
' جریان چیه نامجون؟ میدونی تا برسم چندتا سکته رد کردم؟
" بشین جین، باید حرف بزنیم.
با نشستن جین بی مقدمه حرفاش رو شروع کرد:
" تهیونگ قبل فراموشیش جونگ کوک رو میشناخته.
' هان؟!
با شنیدن لحن بهت زده جین ادامه داد:
" روزی که تهیونگ از عمارت زد بیرون و برنگشت، یه نامه بهش رسیده بوده که نامه رو پیدا نکردیم ولی پاکتش رو پیدا کردیم، کسی که نامه رو آورده رو گیر آوردیم، محتوای نامه رو میدونسته.
' انقدر مکث نکن نامجون، دارم میمیرم از ترس!
" کانگ تهیونگ رو تهدید کرده که اگر ته کنار نکشه، جونگ کوک رو میکشه.
' واتتتت؟ جونگ کوک؟
" همین دیگه، کانگ میدونه جونگ کوک کیه.
' خ... خب، چرا نرفته سراغش؟
" نمیدونم، همینش مشکوکه، قطعا کانگ در نبود تهیونگ اولین نفری که باید بهش شک کنه کوکه.
' شاید ندونه جونگ کوک کجاست.
" باید درمورد جونگ کوک تحقیق کن، ممکنه آدم کانگ باشه.
جین عصبی گفت:
' میفهمی چی میگی نامجون؟ کوک؟ بعد از دو ماه رفت و آمد، با اون شخصیتی که اون داره، چطور میتونی همچین چیزی بگی؟
" اگر قصدش قتل تهیونگ باشه چی؟
' تهیونگ رو خوده این پسر نجات داده، چهار ماهه به تهیونگ پناه داده، به نظرت دیر نیست برای این فرضیه؟
نامجون کلافه با دو دستش به موهاش چنگ انداخت و نالید:
" تهیونگ آدمی نبود که حرفاش رو بهم نزنه، چرا هیچی درمورد کوک به من نگفت؟
جواب این سوال رو جین هم نمیدونست، پرونده تهیونگ به جای اینکه باز بشه، هر روز یه گره بهش اضافه میشد.
" باید تهیونگ و کوک از اون خونه بلند بشن.
جین رو به روی نامجون نشست:
' میشه بگی چطوری میتونیم جا به جاشون کنیم؟ چی بگیم بهشون؟ شک میکنن.
" چرا نمیذاری به تهیونگ چیزی بگیم؟ تهیونگ لبه تیغه.
' تویی که پلیسی چرا این حرف رو میزنی مونی؟ تهیونگ اگر چیزی بفهمه براش خطرناکتره، ممکنه برگرده، ته هیچی یادش نمیاد، فکر کردی موهیول و بقیه سهامدار ها میزارن تهیونگ ارثش رو بگیره؟
نامجون سریع سر بلند کرد:
" حال خانم کیم چطوره؟
جین با به یاد آوردن وضعیت مادر بزرگ تهیونگ ناراحت لب زد:
' خوب نیست، همش سراغ ته رو میگیره، نمیزاره افراد زیادی هم پیشش باشن.
" بهش که چیزی نگفتید؟
' نه... فقط گفتیم تهیونگ گم شده، درمورد حرفای کانگ چیزی نگفتیم.
نامجون خسته سرش رو روی میز گزاشت و زمزمه کرد:
" تا حالا توی عمرم انقدر استرس نکشیده بودم جین، هر شب کابوس میبینم.
' نترس عزیزم، چند تا از آدمات رو بزار نامحسوس مراقب کوک و ته باشن، منم میگردم ببینم دیگه چی گیر میارم.
نامجون سریع سر بلند کرد و پرسید:
" توی پرونده هایی که بهت برخورده، فردی به اسم جی چانگهو دیدی؟
' چانگهو؟ نه، فکر نکنم... چطور؟
" کسی که نامه رو تحویل داده بوده، نامه رو از فردی به این اسم گرفته، در عوضش پول خیلی زیادیم گرفته.
کمی سکوت کردن و نامجون ادامه داد:
" به جاسوسات توی آدمای کانگ بسپار دنبال این اسم بگردن.
' چرا انقدر روی کانگ قفلی؟
" چون مطمئنم هرچی هست زیر سر اونه.
' اگر قاتل یکی دیگه باشه چی؟
" آدمای زیادی از وجود ثروت تهیونگ خبر ندارن، بقیه سهامدار ها هم عین سگ از خانم کیم میترسن، تنها کسی که میتونه برای ثروت تهیونگ طمع کنه کانگ موهیوله.
' نامجون؟ کانگ آدم کمی نیست... فکر کردی گیر انداختنش انقدر راحته؟
" نگران بقیهش نباش، مرتیکه انقدر گند کاری داره که به راحتی میتونم حکم حبس ابدش رو بگیرم... فکر کردی کی باعث شد زنش فلج بشه و نتونه حرف بزنه؟ خوده نامردش.
' منظورت چیه؟
" خیلی سال پیش، کانگ برای دست پیدا کردن به تمام ثروت کیم هانا، با یه تصادف وحشتناک باعث شد دیگه نتونه راه بره و حرف بزنه.
' چرا الان به من میگی؟ معلوم شد کار اون بوده؟
" بابام شاهد گیر آورده بود، تمامش زیر سر کانگ بود، ولی دقیقا قبل دادگاه، هردو شاهد فوت کردن که علت مرگشون خودکشی تشخیص داده شد.
جین بهت زده به صندلی تکیه داد:
' چطور میتونه انقدر حیوون صفت باشه؟
" هوسوک، پسرش، وقتی همه چیز رو فهمید خواست مادرش رو از کانگ جدا کنه ولی کانگ نزاشت، هوسوک هم رفت ایتالیا تا جوری برگرده که پدرش رو سرنگون کنه.
' هوسوک؟
" جانگ هوسوک، انقدر از باباش بدش میومد که فامیلیش رو عوض کرد، برند فشن جی اچ«JH» برای هوسوکه.
' تو درمورد کانگ موهیول چی میدونی نامجون؟
نامجون مهربون بهش نگاه کرد:
" فعلا هرچقدر کمتر بدونی به نفعته جین، نمیخوام اگر اتفاقی افتاد... تو رو هم نابود کنم.
' یااا؟ ما قسم خوردیم همیشه کنار همدیگه بمونیم.
نامجون بلند شد و پشت جین رفت، خم شد و لاله گوش پسر رو بوسید، همونجا زمزمه کرد:
" نزار همه چیز سخت بشه جین، نمیخوام با تو آزارم بدن، نمیخوام نقطه ضعفم رو بدونن، خودت میدونی جونم به جونت بستهست.
جین نگران چرخید و لب زد:
' نامجونا؟ فکر کردی نمیفهمم؟ این مدته حالت خیلی بده، من نمیخوام دردات رو تنها بکشی.
" تو کنارم باش، من دردی ندارم.
***
_ چی میگید آقای سونگ؟ من نمیتونم انقدر سریع از این خونه بلند بشم.
___________
سلااااام علیکم👀🤏🏼
۱۹۷۰ کلمه😃🩸🔪
بعلهههه... اینم از این پارت...
نظر و ووت یادتون نره ها🥲 من گوناه دارم بوخودا...
دوشنبه هم پارت داریم🗿🤝

ESTÁS LEYENDO
Remember(vkook)
Fanfictionخلاصه: جئون جونگ کوک پسر بیست و چهار سالهایه که چندین ساله تنها زندگی میکنه، یه روز توی راه برگشت از کارش به پسر زخمیای بر میخوره که حافظهش رو از دست داده و تنها چیزی که یادش میاد یه اسم و یه خاطره کوچیکه... جونگ کوک که نمیتونه پسر رو ول کنه، نگه...