به خودش نگاه کرد.
هنوز هم هروقت این تهیونگ رو میدید باورش نمیشد خودش باشه... پسری که هرکس به چشم هاش خیره میشد، تمام وجودش از سرمای چشم هاش یخ میزد... پسری که هر قدمی برمیداشت زمین زیر پاش به لرزه در میومد... پسری که ابهتش به تن هر بینندهای لرز میانداخت، خودش بود؟
تهیونگ وارد برج شد، بر خلاف انتظارش که فکر میکرد تهیونگ قدیم کت شلوار فوق العاده شیکی که با خط اتوش میشد هندوانه قاچ کرد تنش کنه... تهیونگ استایل اسپرتی زدی بود و با ماسک و کلاه مشکیای خودش رو پوشونده بود.
با رسیدنش به پنت هاوس برج، دستیار مادر بزرگش به سمتش اومد و تا کمر خم شد.
: رئیس کیم؟ همه منتظر شمان.
ته کلاه و ماسکش رو در آورد و دستی توی موهاش کشید.
+ بعد جلسه چیزایی که بهت سپرده بودم رو برام بیار، نامجون میاد اینجا، بی هیچ حرفی میاریش اتاقم.
: بله قربان.
با همون قدم های محکمش به سمت اتاق کنفرانس رفت.
با باز شدن در همه ساکت شدن.
دروغ چرا! همه از تهیونگ میترسیدن، تهیونگ دردونه خانم کیم بود... وارث بیش از پنجاه درصد گروه بود که با گرفتن این ارث، توی سئول یکی از تاثیر گذار ترین افراد جامعه میشد.
همینجوریش دلایلی برای ترس از تهیونگ داشتن، حالا شما به تمام اینا اخم های همیشگی روی صورتش و ابهت ذاتیشم اضافه کنید!
خانم کیم با دیدن سکوت طولانیای لبخندی زد و سرش رو از روی برگه های جلوش بلند کرد.
« دیر کردی رئیس کیم!
ته اخم هاش محو شد و به سمت صندلیش که سمت راست خانم کیم بود رفت.
قبل اینکه بشینه تا کمر خم شد.
+ بابت تاخیرم عذر میخوام.
روی صندلیش نشست و تقریبا لم داد.
پاش رو روی اون یکی انداخت و با ابرویی بالا پریده به کانگ که رو به روش نشسته بود و لیوان توی دستش داشت بخاطر فشار زیاد دستش میشکست خیره شد.
+ اتفاقی افتاده رئیس کانگ؟... عصبی هستید.
در ادامه حرفش نیشخندی زد که کانگ کرواتش رو کمی شل کرد و گفت:
» عصبی؟ حتما سوتفاهمی شده رئیس کیم.
تهیونگ پوزخندی زد و به سمت بقیه سهامدار ها که ساکت نظاره گر بحثشون بودن چرخید.
اخم ریزی کرد:
+ نمیخواید شروع کنید آقایون؟
چند نفری سرفه کردن و یکیشون با اجازهای که از خانم کیم گرفت بلند شد.
به سمت پروژکتور رفت و مشغول توضیح شد.
تهیونگ درحالی که خودکار توی دستش رو میون انگشتاش میرقصوند، کمی قهوه خورد.
یهو با کوبیده شدن لیوان روی میز همه از جا پریدن و به سمت منبع صدا چرخیدن.
ته نگاهش رو آروم بالا آورد و به کسی که حرف میزد خیره شد.
+ مخالفم.
با این حرفش همه بهت زده نگاهشون میون مرد سخنران و تهیونگ چرخید، مگه تهیونگ حواسش پیش مرد بود؟
: ا... اما... رئیس کیم این پروژه سود زیادی داره.
نفسی گرفت و از جاش بلند شد.
خانم کیم با لبخند به صندلیش تکیه داد، به قدری به تهیونگ و تصمیماتش اعتماد داشت که همه میدونستن حرف تهیونگ حرف خانم کیمه.
با قدم های آرومی به سمت مرد رفت و رو به روش ایستاد.
انگشتش رو روی کراوات مرد کشید و گفت:
+ تضمین میکنی؟
: ب... بله؟
یهو تهیونگ کراواتش رو گرفت و به سمت خودش کشید که باعث شده همه هینی بکشن.
دو قدمی صورت مرد ایستاد و پوزخندی زد:
+ گفتم تضمین میکنی که به سهام ضربهای وارد نمیشه؟
با صدای بلند کانگ ابرویی بالا انداخت و مرد رو ول کرد، به سمت کانگ چرخید و بهش زل زد:
» شما از کجا میدونید که این پروژه ضربه میزنه؟ اگر سودی که پیش بینی شده رو بگیریم، کمک زیادی به گروه میشه.
نفسی گرفت و چند قدم جلو رفت، لبه میز ایستاد:
+ اگر فقط یکم بهش فکر کنید، میفهمید که این پروژه برای مردم ضرر زیادی داره، این کار کاملا غیر انسانیه!
دستاش رو روی میز کوبید که همه ترسیده پریدن.
+ اخطار میدم!... اگر یک بار دیگه همچین پروژه های مزخرفی رو ارائه بدید، براتون خیلی بد میشه!
» شما نمیتونید ندونسته نظر بدید... ما میتونیم جلوی ضررات رو بگیریم.
کمرش رو صاف کرد و به سمت کانگ رفت.
سرد بهش خیره شد:
+ درسته... میشه جلوی ضررات رو گرفت، اما همین جلوگیری میلیارد ها وون برای گروه آب میخوره...
مکث کرد و ادامه داد:
+ به عنوان دومین رئیس گروه... اجازه این کار رو نمیدم!
کانگ دست هاش مشت شد و گوش هاش از عصبانیت سرخ شد.
« رئیس کانگ! رئیس کیم! لطفا بشینید.
تهیونگ به چهره عصبی کانگ پوزخندی زد و به سمت مادر بزرگش تعظیمی کرد:
+ با اجازتون میرم به بقیه کار هام رسیدگی کنم، فردا پروازی به ایتالیا دارم.
خانم کیم پلک هاش رو روی همدیگه فشرد که تهیونگ چرخید و از اتاق خارج شد.
جلوی اتاقش ایستاد و به دوربین زل زد.
: خوش آمدید.
وارد اتاق شد و در رو بست.
پشت میزش نشست و به برگه هایی که گفته بود براش بیارن خیره شد.
با دیدن عکس های میون برگه ها پوزخند عمیقی زد و گیلاسی که همیشه قبل اومدنش براش پر میکردن رو برداشت.
کمی ازش سر کشید و زیر لب گفت:
+ نمیزارم دوباره در بری کانگ... موهیول!
با باز شدن در سریع روی برگه ها رو پوشوند.
میدونست نامجونه، ولی فعلا حتی نامجون هم نباید از چیزی با خبر میشد.
نامجون با دیدن تهیونگ لبخندی زد و روی مبل نزدیک تهیونگ نشست.
" اوه مای گاد! ببین کی بالاخره اومده.
تهیونگ تک خندهای کرد و گیلاس رو روی میز گذاشت.
بلند شد و از بطری کریستال روی میز کناریش یه گیلاس برای نامجون ریخت.
به سمتش گرفت و رو به روش نشست.
+ خودت که خوب میدونی چقدر درگیرم... وقت سر خاروندنم ندارم، فقط برای جلسه ها میام.
نامجون گیلاس رو از لبش دور کرد.
" استراحت میکنی؟... با این وضعی که من میبینم در روز بیشتر از سه چهار ساعت نخوابیدی!
تهیونگ خسته به مبل تکیه داد:
+ دقیقاااا... سرم داره میترکه.
" یکم حواست به خودت باشه تهیونگ... داری نابود میشی.
+ فردا دارم میرم ایتالیا، اونجا یکم استراحت میکنم.
" میری دیدن جی هوپ؟
+ آره... برندش توی دنیا عین بمب ترکیده، دلم براش تنگ شده، چهار سال از آخرین دیدارمون گذشته.
سری تکون داد که نامجون بلند شد:
" باید برم، چند روزه بخاطر کارام نرفتم خونه، ایندفعه جین میکشتم.
تهیونگ هم پاشد و کلاه و ماسکش رو گذاشت.
+ خوش بگذره هیونگ... تو برو منم میام.
" هنوزم نمیخوای خودت رو نشون بدی؟
+ نه! خودت میدونی از نگاه های مردم متنفرم... این ارث لعنتی رو هم بخاطر هالمونی قبول کردم.
نامجون سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت.
با رفتن نامجون سریع برگه ها و عکس ها رو برداشت و از برج بیرون زد.
سوار بوگاتی مشکی رنگش شد و به سمت خونه راه افتاد.
وارد اتاق خوابش که شد تشک تخت رو بالا زد و دوتا تیکه پارکت زیر تخت رو در آورد.
رمز گاو صندوقش رو زد و بازش کرد.
مدارک رو جا ساز کرد و بعد قفل کردم گاو صندوق و گذاشتن پارکت ها تخت رو درست کرد.
« بچه ها یه چیزی بگم، این گاو صندوق خیلی کوچیک طراحی شده، فقط برای برگه و ایناست»
نگاهی به عکس سه نفره خودش و پدر مادرش انداخت.
+ آپا؟ اوما؟ داره تکمیل میشه، نمیزارم اون کانگ حرومزاده، تقاص قتل شما هارو پس نده... کاری میکنم که روحتون بالاخره آرامش پیدا کنه.
سرش یهو تیر کشید و تصویر رو به روش آروم محو شد.
با دادی سر جاش نشست و نفس نفس زنان به اطرافش خیره شد.
جونگ کوک سر کار بود و تهیونگ خونه تنها بود.
دستش رو به سرش گرفت و از تخت پایین اومد.
تند تند شماره جین رو گرفت و منتظر موند.
' بله تهیونگ؟
+ هیونگ؟ کجایی؟
' نزدیکای خونهم، چطور؟
+ بیا دنبالم، باید بریم دنبال نامجون هیونگ، حرف دارم.
' اوکی نزدیکم، بیا پایین.
قطع که کرد لباسش رو عوض کرد و سریع از خونه بیرون زد.
با ترمز کردن جین جلوی پاش سریع سوار شد و جین راه افتاد.
' چیشده؟ چرا انقدر رنگت پریده؟ خوبی؟
+ میگم هیونگ، باید نامجون هیونگ هم باشه.
بعد سوار کردم نامجون گوشه ای پارک کردن و هر سه به همدیگه نگاه کردن.
" چرا ساکتی تهیونگ؟ خب یه چیزی بگو!
+ امروز یه خوابایی دیدم.
"' خواب؟
تهیونگ سر تکون داد و به سمت نامجون چرخید.
+ روزی که من فرداش میخواستم برم ایتالیا پیش هوسوک هیونگ رو یادته؟ اومدی پیشم، گفتی چند روزه بخاطر کارات نرفتی خونه.
" آره آره... مثل اینکه اون روز حسابی کانگ رو خفه کرده بودی.
با شنیدن اسم اون شیطان لباش رو به همدیگه فشار داد و بالاخره گفت:
+ من یه سری مدرک دارم.
ابرو هردو پسر رو به روش بالا پرید که گفت:
+ باید پیداش کنید... توی اتاق خوابمه، زیر تختم، زیر چندتا پارکت توی یه گاوصندوقه.
جین شوکه به نامجون نگاه کرد:
' تو میدونستی؟
" چی؟! من؟ این پسره احمق درمورد جونگ کوک به من هیچی نگفته بود، بیاد درمورد اون گاوصندوق کوفتی بگه؟
جین سریع به سمت تهیونگ چرخید:
' نمیتونیم ته.
+ چرا؟!... من چیزایی که دیدم مهم بود... کانگ داشت با یه یارویی معامله میکرد، عکساش توی اون گاوصندوقه.
' دقیقا مشکل اینجاست... نمیدونم چرا انقدر حساس بودی... تو تمام اتاقات، چه اتاق کارت، چه اتاقت توی برج، حتی اتاق خوابت رمز داره، اونم نه هر رمزی، چهرهت.
+ چی؟!... خب... خب عکسم رو ببرید.
نامجون یهو پوکر شد و گفت:
" مگه مسخره بازیه؟ سنسور های چهره فقط چهره واقعی رو قبول میکنن، اگر با عکس میشد که الان هیچی نداشتی.
+ یعنی... یعنی هیچکس رمزش رو نداره؟ من چهره دیگهای رو نزاشتم؟
" هیچکس! حتی من!
تهیونگ کمی فکر کرد و یهو گفت:
+ خب منو ببرید اونجا.
جین نالید:
' تهیووونگ... همه فکر میکنن تو مردی... توی عمارت مادر بزرگت زندگی میکنه، بخاطر وضعیت خانم کیم امنیت عمارت به شدت بالاست، نمیتونی بری تو.
ته چنگی به موهاش زد و فحشی زیر لب گفت.
+ توی اون لعنتی پر از پوشه بود، مطمئنم همشون مدرکن.
یهو به سمت نامجون چرخید:
+ پرونده آتش سوزیای که توش پدر و مادرم فوت کردن چی شد؟
" چرا میپرسی؟
+ هیونگ نپرسسس... فقط جواب بده!
" خب... پرونده بسته شد، رئیس پلیس دستور داد، حتی پدرم که فرد مورد اعتماد رئیس بود هم نتونست جلوشون رو بگیره، بانی آتش سوزی پیدا نشد، با وجود اینکه خیلی مشکوک بود.
تهیونگ آهی کشید و به صندلی تکیه داد.
' تهیونگ؟ خوبی؟
+ قاتل کانگه.
وقتی سکوتشون رو دید چرخید که دید هردو چشم هاشون گرد شده و دهنشون بازه.
" چی... چی گفتی الان؟
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤...این داستان... رئیس کیم😔🤏🏼
جدا سر این آپلود کردنش شهیییییییید شدمممم🙂🔪🩸...
ته ته... زیادی... ددیه... تامام!
خبببب... کم کم داریم وارد جاهای جاذاب داستان میشیمممم🦦🤌🏼...روند پارت گذاری به قبل برگشته، شنبه و دو شنبه
👁👄👁
ووت و نظر یادتون نره خب؟ لاو یو آل خب؟🥺🤏🏼مثل همیشه... مرسی از حمایتاتون، و همچنان موچ پس کلتون آرمیونننن👁👄👁

ESTÁS LEYENDO
Remember(vkook)
Fanfictionخلاصه: جئون جونگ کوک پسر بیست و چهار سالهایه که چندین ساله تنها زندگی میکنه، یه روز توی راه برگشت از کارش به پسر زخمیای بر میخوره که حافظهش رو از دست داده و تنها چیزی که یادش میاد یه اسم و یه خاطره کوچیکه... جونگ کوک که نمیتونه پسر رو ول کنه، نگه...