part 34

4K 511 31
                                    

با صدای زنگ گوشی سریع گوشی رو بالا آورد.
با دیدن اسم تهیونگ ضربان قلبش دوباره سرعت گرفت.
سریع جواب داد:
_ الو؟
برخلاف انتظارش صدای چو بین توی گوشش پیچید:
] جونگ کوک؟
_ سلام هیونگ.
] سلام... جونگ کوک میتونی بیای بار (...)؟
_ چیشده؟
] هووف... تهیونگ مست کرده ولی هیچ جوره بلند نمیشه که برگردونیمش... میگه باید تو بیای، میشه یه چند دقیقه بیای؟ میدونم که اوضاع بینتون اصلا خوب نیست ولی...
_ میام هیونگ، نیم ساعت دیگه اونجام.
قطع کرد و از جا بلند شد.
با تاکسی دربستی که گرفت به سمت بار رفت.
با پیاده شدنش چو بین سریع به سمتش اومد که خودش پرسید:
_ کجاست؟
] توی باره.
سری تکون داد و وارد بار شد.
معلوم بود چو برای راحتی تهیونگ بار رو اجاره کرده چون توی اون ساعت بجز تهیونگ و بارمن کسی اونجا نبود.
هر قدمی که به سمتش برمی‌داشت با پیچیدن بیشتر عطر تهیونگ توی بینیش، بیشتر از قبل بی‌قرار میشد.
کنارش نشست و تکونش داد:
_ تهیونگ؟
ته آروم سر بلند کرد و به جونگ کوک خیره شد؟ یکم تار می‌دیدش.
مستانه خندید:
+ آیگووو... توهم زدم؟... جونگ کوکی من اینجاست؟
لبش رو از شدت بغض گزید و با بلند شدنش زیر بغل تهیونگ رو گرفت:
_ پاشو، زیادی مست کردی، باید ببرمت خونه.
تهیونگ بی حوصله دستش رو کشید که‌ جونگ کوک با هینی روی پاهاش افتاد.
شوکه به تهیونگ که خمار نگاهش می‌کرد خیره شد که ته غمگین لبخند زد:
+ دلم برات تنگ شده بود.
مردمک چشم جونگ کوک لرزید و دست هاش مشت شد.
ته بی قرار سرش رو توی گردن کوک برد و پوست گردنش رو بوسید که چشم های کوک بسته شد.
+ برای بوسیدن گردنت...
نفس عمیقی کشید:
+ عطر تنت...
سر بلند کرد و لبش رو کوتاه بوسید:
+ برای لبات... برای همه چیزت دلم تنگ شده بود.
جونگ کوک با چشم های خیس گفت:
_ الان مستی تهیونگ... پاشو بریم.
+ تنهام نزار کوک.
کوک پلک هاش رو محکم روی همدیگه فشرد؛ تمومش کن ته!
+ من بدون تو... نمیتونم زندگی کنم.
جونگ کوک نفسی گرفت تا به خودش مسلط بشه.
بلند شد و دست تهیونگ رو کشید.
تهیونگ بلند شد ولی از شدت خماری داشت میوفتاد که جونگ کوک سریع گرفتش:
_ یکم تحمل کن تا بریم بیرون.
از بار که خارج شدن محافظ ها سریع تهیونگ رو گرفتن و سوار ماشین کردن.
_ هیونگ؟
چو بین به سمتش چرخید که ادامه داد:
_ میشه من ببرمش؟
] تو؟... خب... باشه، ما دنبالتون میایم، سوار شید پسرا.
] ممنونم.
پشت فرمون نشست و با نیم نگاهی که به تهیونگ انداخت راه افتاد.
+ چرا حرف نمیزنی؟
شوکه به سمتش چرخید:
_ بیداری؟
ته نفسش رو بیرون داد و بهش خیره شد:
+ آره... حواست به جلو باشه.
جونگ کوک سریع به جاده خیره شد که تهیونگ گفت:
+ چیشد اومدی پیشم؟
_ می‌خواستم... ببینمت.
صدای پوزخندش رو شنید:
+ ببینیم؟... فکر کردم قیدم رو زدی.
چیزی نگفت و فرمون رو توی دستش بیشتر فشرد.
+ چرا در رو باز نمیکردی؟ چرا جواب زنگام رو ندادی؟
_ الان مستی... نمیخوام دعوا بشه.
+ نه جونگ کوک... الان از هر زمانی هوشیار ترم.
جونگ کوک باز هم حرفی نزد و به رانندگیش ادامه داد.
با رسیدنشون به تهیونگ کمک کرد که وارد عمارت بشه و بقیه رو مرخص کرد.
روی تختش درازش کرد و اومد بلند بشه که ته دستش رو کشید و جونگ کوک برای دومین بار روی پسر افتاد.
بهت زده لب زد:
_ تهیونگ...
نگاه تهیونگ روی صورت کوک چرخید، چقدر دلتنگش بود!
+ خسته‌م کوک.
جونگ کوک نگاهش رو از چشم های خمار و پر از حرف تهیونگ گرفت و به لبش خیره شد.
ببوسش جونگ کوک، برای آخرین بار! نزار حسرت بخوری... تو فردا قراره از خاک کره خارج بشی، ببوسش تا کمتر دلتنگش بشی.
به خودش گفت و در تصمیمی ناگهانی لبش رو روی لب تهیونگ کوبوند.
ته پر از نیاز چشم هاش رو بست و لب پسر رو مثل خودش محکم بوسید.
کوک یقه تهیونگ رو توی مشتاش گرفته بود و تهیونگ هم یه دستش رو کمر باریک جونگ کوک بود و دست دیگه‌ش توی موهای پسرک روی بدنش.
جونگ کوک با کم آوردن نفس عقب کشید و با چشم های خمار از خواستن به تهیونگ خیره شد.
_ ته ته؟
+ جانم؟
دوباره بغض کرد... یعنی قراره برای این ته ته صدا کردنش و شنیدن جانم هاش، دلش تنگ بشه؟
_ قول بده... قول بده هیچوقت نسبت به علاقه‌م به خودت شک نکنی.
+ کوک...
_ تهیونگ من عاشقتم، ازت ممنونم که کنار اون رودخونه بودی تا نجاتت بدم... ممنونم که همیشه کنارم بودی، تهیونگ نمیتونم عاشقت نباشم، نمیتونم.
چشم هاش رو بست که قطره اشکش روی گونه ته افتاد و تهیونگ لبخند تلخی زد.
ثانیه‌ای بعد جونگ کوک زیر تهیونگ بود و شوکه نگاهش می‌کرد.
ته خم شد و توی گوش پسر گفت:
+ کاش میتونستم اعماق عشقی که بهت دارم رو نشونت بدم خرگوش کوچولو.
جونگ کوک با شنیدن خرگوش کوچولو هقی کرد و نالید:
_ میخوامت ته... لطفا.

Remember(vkook)Where stories live. Discover now