وارد که شدن جونگ کوک نگاهی به اطراف انداخت و بهت زده پرسید:
_ واوو... چه شیک و بزرگه... محلهشم خیلی گرونه... چطوری اینجا رو گیر آوردی.
نمیخواست فعلا از چیز هایی که فهمیده حرفی بزنه، پس نگفت که خونه برای خودشه.
+ برای نامجونه اینجا... ازش قرض گرفتم... چیزی میخوری؟
جونگ کوک با دیدن تهیونگ که پالتوش رو در آورده بود و به سمت آشپزخونه میرفت، سریع کاپشنش رو در آورد و دنبالش رفت.
_ آیگووو... یعنی میخوای برام شام بپزی؟
تهیونگ به سمتش چرخید:
+ چرا نپزم؟
با دیدن هیکل لاغر شده جونگ کوک چاقو رو روی اپن انداخت و به سمت کوک رفت.
جونگ کوک با دیدن واکنش تهیونگ متعجب پرسید:
_ چیزی شده ته؟
+ چرا انقدر لاغر شدی؟ یونگی گفت غذا نمیخوردی.
کوک لبخندی زد و گفت:
_ مهم نیست تهیونگ...
تهیونگ یهو دستش رو دور کمر باریک کوک انداخت و محکم به خودش چسبوند:
+ دقیقا چون مهمه دارم میگم... خدای من... یه نگاه به خودت انداختی؟ زیر چشمات گود افتاده.
کوک خندید:
_ چیزی نیست ته ته.
رنگ نگاه تهیونگ غمگین شد:
+ بخاطر من؟ متاسفم بیبی.
_ فقط تو نه... هردومون...
وقتی دید تهیونگ ساکت بهش خیرهست خندید و بوسهای روی گونه تهیونگ زد:
_ نمیخوای بهم غذا بدی آشپزباشی؟
چشم هاش رو مظلوم کرد:
_ من خیلی گرسنمه.
تهیونگ با دیدن چشم های جونگ کوک سرفهای کرد و چرخید.
با خنده کوک غرید:
+ خوب نقطه ضعفم رو فهمیدی بچه!
_ هوووم، چه بهتر... راحتتر به خواسته هام میرسم.
تهیونگ لبخند محوی زد و مشغول آشپزی شد.
وقتی از پخت استیک ها مطمئن شد توی بشقاب بزرگی ریختش و تزئینش کرد.
یکی از بشقاب ها رو جلوی جونگ کوک گذاشت و با دیگری سر جاش نشست.
_ اوووو... انقدر استعداد داشتی و رو نمیکردی؟
+ کم حرف بزن... بخور تا سرد نشده و عین یه تیکه لاستیک نشده.
کوک سریع مشغول خوردن شد ولی تهیونگ هر از گاهی کمی از استیکش میخورد و کمی هم از شامپاین توی دستش مینوشید؛ تمام نگاهش به پسر رو به روش بود، انگاری که میپرستتش.
با دیدن سسی که روی گوشه لب کوک بود خندید و بلند شد.
جونگ کوک رو به سمت خودش چرخوند و در مقابل چشم های بهت زدهش روش خم شد.
لباش رو روی لبای پسر گذاشت و سس رو مکید.
سس رو که خورد خشن لب پایین کوک رو گاز گرفت که باعث شد صدا آه مانندی از بین لباشون خارج بشه.⛔️اسماته... با اینکه قطعا همتون اسمات دوست دارید ولی سر هر اسمات میگم تا اگر دوست نداشتید نخونید و بعد از اینکه گفتم اسمات تموم شده بخونید⛔️
با شنیدن صدای کوک، بلندش کرد و به اپن کوبوندش، لباش رو جدا نکرد و دوباره لب پسر رو گزید و روی گازش رو بوسید.
ازش جدا شد و با نفس نفس گفت:
+ چطور میتونی انقدر خواستنی باشی؟
جونگ کوک خواست چیزی بگه که با رفتن سر تهیونگ توی گودی گردنش و پوست گردنش که اسیر لبای ته میشد سکوت کرد و به جاش ناله خماری کرد.
تهیونگ مارک های ریز و درشتی روی گردن و ترقوه پسر میکاشت، دلش میخواست پایینتر بره ولی لباس کوک مزاحمش بود.
بافت پسر رو از تنش خارج کرد و به نیپلاش حمله کرد.
جونگ کوک از شدت لذت ناله بلندی کرد و به موهای تهیونگ چنگ انداخت.
_ ته ته... آرومتر...
تهیونگ ازش جدا شد و با چشم هاییی خمار و سرخ لب زد:
+ صدام بزن... بازم بگو ته ته... دلم برای صدای قشنگت که انقدرخواستنی صدام میزنه تنگ شده...
جونگ کوک با حس نیاز تهیونگ رو بوسید و بهش اجازه داد تا تمام بدنش رو تصاحل کنه.
تهیونگ سریع توی بغلش کشیدش که جونگ کوک در حالی که لباش رو میبوسید پاهاش رو دور کمر ته حلقه کرد.
صدای بوسه های خیسشون تمام خونه رو برداشته بود و فضا رو تحریک آمیز تر میکرد.
تهیونگ به سمت اتاق خواب رفت و واردش شد.
جونگ کوک رو روی تخت انداخت و روش خیمه شد.
دوباره به بالا تنه برهنه پسر حمله کرد ولی این باز از ترقوه هاش شروع کرد و با بوسه های خیس پایین اومد.
جونگ کوک دیگه صداش دست خودش نبود و با تمام وجودش ناله میکرد.
تهیونگ به شلوار جین پسر که رسید زیپش رو پایین کشید و انگشتش رو از روی باکسر، روی عضو پسر کشید.
کوک با چشم هایی بسته ناله کرد و خواست توی خودش جمع بشه که تهیونگ محکم گرفتش.
_ تهیونگ... ته...
با نفس نفس گفت که تهیونگ نیشخندی زد و سعی کرد شلوار پسر رو در بیاره.
حرصی از تنگی شلوار غرید که کوک خمار خندید.
بالاخره شلوار و باکسر رو در آورد و گوشهای پرت کرد.
دستش رو دو طرف صورت کوک روی تخت گذاشت و لباش رو از چشم تا لبای کوک کشید.
خشم لبش رو گزید که کوک ناله ضعیفی کرد و به لباس تهیونگ چنگ انداخت.
خیس همدیگه رو میبوسیدن که تهیونگ با حس دست کوک که شرورانه از روی شلوار به عضوش میخورد کمی مکث کرد و لرزید.
ته چشماش رو بست و غرید:
+ میفهمی داری با دم شیر بازی میکنی؟
کوک ریز ریز خندید که با حرکت بعدی تهیونگ جیغی زد؛ تهیونگ شکم نرم و تخت جونگ کوک گاز ریزی گرفت و با دستش به رون پسر چنگ انداخت.
_ آههه... ته ته زود باش.
تهیونگ نیشخندی زد و با صاف نشستنش لخت شد، از توی کشو وازلین رو در آورد و کمی ازش برداشت.
کوک با حس سردیای روی ورودیش هیسی کشید و نیم خیز شد.
_ ته...
تهیونگ دوباره خوابوندش و در حالی که با انگشتش ورودی کوک رو به بازی گرفته بود گفت:
+ نترس... دارم چربش میکنم.
جونگ کوک از شرم سرخ شد و سرش رو توی بالشت فرو برد.
تا دست تهیونگ برداشته شد خواست نفسی بکشه که با وارد شدن انگشت کشیده تهیونگ به داخلش جیغی کشید و قوسی به کمرش داد.
تهیونگ که انگاری داشت تمام زیبایی خلقت رو میدید، با دست دیگهش قوسی کمر جونگ کوک رو نوازش کرد و زمزمه کرد:
+ شل کن بیب... اینطوری فقط درد میکشی.
کوک نفس نفس زنان نالید:
_ درد میکنه... آخ... آههه...
ته نفسی گرفت و با دستش مشغول بازی با عضو بیدار شده جونگ کوک شد، همزمان هم با نرمی انگشت رو تکون میداد.
وقتی ناله های پر از خواستن کوک رو شنید انگشت دوم رو وارد کرد، اما ایندفعه تنها واکنش جونگ کوک اخم ظریفی بود که به سرعت محو شد.
انگشتش رو قیچی وار تکون میداد و جونگ کوک دیگه صبرش تموم شده بود.
_ ته... دارم میام...
تهیونگ سریع دستش رو بیرون کشید و دست از بازی کردن با عضو کوک برداشت.
جونگ کوک معترض صداش زد و نالید:
_ آههه... تهیوونگ...
تهیونگ بی توجه پاهای پسر رو باز کرد و بینشون نشست.
+ آماده ای؟
جونگ کوک نگاهی بهش انداخت و با دیدن عضو تهیونگ هینی کشید.
تهیونگ خندید و روش خم شد.
+ نترس، نمیزارم زیاد درد بکشی.
صورتش رو بوسه بارون کرد و در همون حال آروم خودش رو نزدیک ورودی جونگ کوک کرد.
توی چشم های زلال پسرک خیره شد و گفت:
+ عاشقتم.
جونگ کوک که محو حرف تهیونگ بود با وارد شدن تمام عضو تهیونگ به داخلش، چنان دادی زد و به پشت تهیونگ چنگ انداخت که ته دلش ضعف رفت.
هق هق پسر رو که دید خم شد و گردنش رو بوسید:
+ هیششش، الان تموم میشه کوکی...
_ ته... هق... ته، درد میکنه... نمیتونم.
خط فک جونگ کوک رو بوسید و همونجا زمزمه کرد:
+ تو یه بار تونستی بیبی، قول میدم دردش رو فراموش کنی.
جونگ کوک با چشم های اشکی سر تکون داد و تهیونگ رو بغل کرد.
دردش که کمتر شد به تهیونگ خبر داد و ته آروم حرکت کرد.
ضربه محکمی زد که درست روی پروستات جونگ کوک خورد و کوک از شدت لذت ناله بلندی کرد.
_ همون... همونجا تهیونگ، آههه...
تهیونگ ضربه هاش رو محکم و سریع شروع کرد و درست روی پروستات جونگ کوک کوبید.
+ لعنت جونگ کوک!... آههه.
تمام تنشون خیس عرق بود و زیر نور مهتاب میدرخشید!
تهیونگ جونگ کوک رو بغل گرفت و در یک حرکت جا به جا شدن.
جونگ کوک که حالا روی تهیونگ بود خم شد و لباش رو روی لبای تهیونگ گذاشت، درحالی که میبوسیدش خودش رو تکون میداد و گاهی روی لبای تهیونگ ناله میکرد.
دوباره جاشون عوض شد ولی ایندفعه جونگ کوک روی زانو و ها و دستاش بود و تهیونگ پشتش.
سرعت ضربه های تهیونگ که بیشتر شد صداش هم بالا رفت و زیر شکمش پیچید.
تهیونگ با سه ضربه دیگه ناله بلندی کرد و با فشار داخل جونگ کوک خالی شد که کمیش هم روی رونای جونگ کوک روون شد.
با وجود اینکه بدنش سست بود اما عضو جونگ کوک رو دست گرفت و تکونش داد.
جونگ کوک هم با ناله بلندی توی دستای تهیونگ اومد و هردو روی تخت افتادن.
تهیونگ هنوز داخل پسر بود و جونگ کوک نمیتونست بخوابه، نالید:
_ درش بیار تهیونگ.
ته آروم خودش رو بیرون کشید که جونگ کوک از حس خالی شدن نالهای کرد و باعث شد تهیونگ خسته بخنده.
از پشت بغلش کرد و پتو رو روی خودشون تنظیم کرد.
لالهی گوش جونگ کوک رو بوسید و لب زد:
+ بخواب عزیزم.
⛔️پایان اسمات⛔️
***
تا وارد خونه نامجون شدن جیمین که داشت میوه میخورد سریع کنار گذاشتش و به سمتشون هجوم برد.
جونگ کوک ترسیده از واکنش جیمین پشت تهیونگ قایم شد که جیمین بی توجه یقه اسکی جونگ کوک رو پایین کشید.
با دیدن مارک های زیادی که روی گردن و شونهش بود نیشش باز شد و پرید:
~ یسسسس.
همه به سمتشون اومدن که کوک معذب یقهش رو صاف کرد و پشت تهیونگ موند.
' چیشده جیمین؟
جیمین خندهای کرد و گفت:
~ بالاخره یه آبی از تهیونگ خان گرم شد، چند شب پیش خوش گذشت؟
جونگ کوک با به یاد آوردن فردای اون شب که نمیتونست راه بره و همش تهیونگ رو میزد لبش رو گزید و سرش رو توی عضلات پشت تهیونگ قایم کرد.
ته که خجالت کوک رو دید خندید و اخم الکیای کرد:
+ یااا؟ پارک جیمین؟ خجالت نمیکشی؟
~ راستش رو بگو، چند بار؟ بچه گردنش دیگه جا نداره.
+ دوست پسر خودمه، دوست دارم تا میتونم کبودش کنم.
جونگ کوک هینی کشید و با مشت به کتف تهیونگ زد:
_ ته ته بس کننن.
لب های بقیه هم به خنده باز شد و جین براش نشستن تعارف کرد.
یونگی اخم آلود نگاهی به تهیونگ و جونگ کوک که رسما توی حلق همدیگه بودن انداخت و جامش رو پایین آورد:
^ یااا؟ نمیخواید بس کنید؟... هی؟ کیم تهیونگ؟ یکم دیگه ادامه بدی دونسنگم رو ازت میگیرم!
همه خندیدن که نامجون با زنگ خوردن گوشیش، از توی جیبش در آوردش، با دیدن اسم دستیارش معذرت خواهی کرد و به تراس رفت.
" بگو ووک، میشنوم.
٪ قربان همونطور که خواسته بودید، لیست چت کانگ موهیول و دست راستش رو در آوردیم.
" خوبه، فردا بیا آدرسی که بهت میدم...
نگاهی به تهیونگ و جونگ کوک که توی بغل همدیگه میخندیدن انداخت و ناخودآگاه لبخند زد.
٪ قربان؟ صدام رو میشنوید؟
با صدای ووک سریع گفت:
" آره میشنوم... ووک؟
٪ بله قربان؟
" محافظا رو بیشتر کن.
٪ چی؟... خب... همین الانشم برای هرکدومشون چهار نفر رو گذاشتم.
" میدونم ولی بیشتر کن، فهمیدی؟
٪ چشم... فقط... اگر سرهنگ بفهمن که شما بدون اجازشون دارید کار هایی انجام میدید براتون بد میشه قربان.
" تو به بقیهش کار نداشته باش، نمیزارم اتفاقی برای تو و بقیه بچه ها بیوفته، فقط کار هایی که میگم رو انجام بده.
٪ چشم قربان.
قطع که کرد گوشی رو توی جیبش سر داد و به جمع شاد رو به روش خیره شد.
زمزمه کرد:
" نمیزارم حالا که خوشبختی رو پیدا کردی، از دستش بدی... کیم تهیونگ!
***
مشغول خوردن مشروب گرون قیمت توی جامش بود و موهای دختری که عملا دو تیکه پارچه تنش بود رو نوازش میکرد.
در عمارت به شدت باز شد و دست راستش نفس نفس زنان وارد شد.
پوفی کشید و غرید:
» باز چیشده که عین احمقا خودت رو پرت کردی توی خونهم؟
: رئیس... رئیس بدبخت شدیم.
» بنال ببینم باز چه غلطی کردی...
: کیم تهیونگ...
با شنیدن اسمی که همیشه ازش متنفر بود روی شونه دختر کنارش زد که دختر سریع به سمت اتاقش رفت.
روی زانو هاش خم شد:
» چی میخوای بگی؟ تهیونگ چی؟ روحشم نمیخواد دست از سرم برداره؟!
مرد ترسیده، درحالی که عرق کرده بود و نفس نفس میزد گفت:
: نه رئیس... کیم تهیونگ زندهست.🖤🖤🖤🖤
هشتگ... اسمات نویس کی بودم مننن؟🚶🏼♀️
اول از هر چیزییی... من واقعاااا متاسفم که امروز پارت رو دیر گذاشتم...
چون خاله شدم و... قرار بود هجده روز دیگه به دنیا بیادااا، یهو زارت پنجشنبه به دنیا اومد😐🤌🏼
چشمتون روز بد نبینه، چند روزه درست نخوابیدم از بس این بچه عررر میزنه! ولی خب، میخوابه دلم میخواد بیدارش کنم🙂...این پارت خیلی جای حساسی تموم شد حس میکنم!
و خبر بد امشب... پارت بعدی رو مطمئن نیستم بتونم دوشنبه بزارم بچه ها👀چون واقعاااا وقت سر خاروندن ندارم🚶🏼♀️توی دو روز گذشته تازه الان گوشی رو درست حسابی دستم گرفتم، اونم دیگه دختر داییم زنگ زد گفت یه ویدیو برام ادیت بزن🦦داریم وارد پارت های حساستر میشیم... امیدوارم حمایت کنید🙂
نظر و ووت یادتون نره ها
وی با دیدن نظرات بقیه درمورد فیکش... خر کیف دو عالم میشود!
دوستون دارم آرمیون🥺🤏🏼
ESTÁS LEYENDO
Remember(vkook)
Fanficخلاصه: جئون جونگ کوک پسر بیست و چهار سالهایه که چندین ساله تنها زندگی میکنه، یه روز توی راه برگشت از کارش به پسر زخمیای بر میخوره که حافظهش رو از دست داده و تنها چیزی که یادش میاد یه اسم و یه خاطره کوچیکه... جونگ کوک که نمیتونه پسر رو ول کنه، نگه...