part 22

4.5K 626 10
                                        

وقتی سکوتشون رو دید چرخید که دید هردو چشم هاشون گرد شده و دهنشون بازه.
" چی... چی گفتی الان؟
+ توی چیزایی که امروز دیدم، داشتم به عکس خودم و پدر مادرم میگفتم نمیزارم کانگ تقاص قتلشون رو پس نده... مدارک هم درمورد کانگ موهیول بود.
نامجون کلافه دستی توی موهاش کشید.
یهو سریع سر بلند کرد و گفت:
" میبریمت.
جین چشم هاش گرد شد و چرخید:
' دیوونه شدی مونی؟ تهیونگ فعلا نباید دیده بشه، فرستادنش‌ توی عمارت خریت محضه!
" چاره دیگه ای داریم؟... از الان مدارک دستمون بیاد راحت‌تر میتونیم دستگیرش کنیم.
جین دست به سینه شد و با اخم به رو به رو خیره شد:
' هرکاری میکنید بکنید، من هیچکاری نمیکنم.
" جینییی؟!
جین اخم هاش رو غلیظ‌تر کرد تا یوقت جلوی لحن مظلوم دوست پسرش وا نده:
' نچ!... تهیونگ چیزیش بشه خودم رو نمیبخشم... تو هم لحن خر کننده‌ت‌ رو جای دیگه خرج کن.
تهیونگ لبخندی به هردوشون زد و یهو به جین چسبید.
+ هیووونگ؟ نمیخوای کمکم کنی؟
جین هوفی کشید و سعی کرد از تهیونگ جدا بشه:
' آیششش، خیله خب خیله خب...
برگشت سمتشون و انگشت اشاره‌ش رو به معنی تهدید بهشون نشون داد:
' اگر اتفاقی بیوفته، قسم میخورم موهاتون رو بتراشم و باهاش پالتو درست کنم.
" بیبییی... تو که خشن نبودی.
جین پشت چشمی نازک کرد و ماشین رو راه انداخت.
+ کجا میریم؟
' حالا که اومدیم بیرون، بد نیست یکی از جاهای مهم زندگیت رو نشونت بدیم.
+ کجا؟
" جایی که تمام این سال ها منبع آرامشت بوده.
ته دیگه چیزی نگفت و منتظر موند.
با وایسادن ماشین به اطرافش نگاه کرد.
+ دریاچه؟ شوخیتون گرفته؟
با پیاده شدنشون پوفی کشید و پیاده شد.
+ آخه من چرا باید اینجا برام مهم باشه؟!
" این دریاچه واست مهم نیست، اون درخته که مهمه.
تهیونگ رد دست نامجون رو گرفت و به درخت بید مجنونی رسید.
سرش تیر خفیفی کشید و صدای خنده های کودکانه ای توش گوشش پخش شد.
@ تهیونگ مواظب باش!
صدای پدرش بود، می‌خندیدن!
شوکه قدمی برداشت... بغض دوباره با یادآوردی خانوادش به گلوش چنگ زد.
جین و نامجون به همدیگه نگاه کردن و منتظر به ماشین تکیه دادن.
' نریم جلو؟
" نه... میخوام ببینم چیکار میکنه.
تهیونگ به درخت که رسید دستش رو روی تنه‌ش کشید.
+ آپا...
بالاخره قطره اشکی از چشم فرو ریخت.
+ متاسفم آپا... تنها چیزی که ازت برام مونده این درخت و خاطراتته... اما همون خاطراتم تیکه تیکه یادمه... ببخشید که انقدر احمقم.
روی زانو زمین خورد و به درخت خیره شد، دهنش بی اختیار شروع به حرف زدن کرد:
+ یادته با اوما میومدیم اینجا؟... همیشه باهام بازی می‌کردی... آپا یادته اینجا زمین خوردم و زانوم زخم شد؟ یادته گذاشتی گریه کنم؟ گفتی اینکه میگن مرد که گریه نمیکنه مزخرفه، هممون انسانیم... آپا؟ اوما؟... ببخشید که فراموشتون کردم...
سرش پایین افتاد و شونه هاش از گریه لرزید.
نامجون آهی کشید و گفت:
" فکر کنم ایده بدی نبود... یه چیزایی یادشه.
' امیدوارم زودتر حافظه‌ش برگرده، حال خانم کیم اصلا خوب نیست.
نامجون سریع به سمتش چرخید:
" یعنی چی؟ الان بهم میگی؟
' وقت داشتی؟... دکترش آب پاکی رو ریخت رو دستم، گفت ممکنه هر لحضه تموم کنه... روحیه‌ش رو از دست داده.
آهی کشید و دستی به چشمش کشید:
' کی فکر رو می‌کرد خانم کیم، ابر قدرتی که همه عین سگ ازش میترسن، حالا این شکلی بشه.
" به تهیونگ چیزی نگو، به اندازه کافی استرس داره.
جین سری تکون داد که نامجون گفت:
" زودتر یه کاری کن تهیونگ وارد عمارت بشه.
جین چشمی چرخوند و به سمت تهیونگ رفت:
' من هرچی میگم حرف حرف خودتونه.
تهیونگ رو بلند کرد و بطری آبی که برداشته بود رو بهش داد.
' بگیرش، صورتتم آب بزن برگرد بریم.
تهیونگ سری تکون داد و با رفتن جین لب دریاچه رفت.
به انعکاس خودش خیره شد و لب زد:
+ خودم طناب دار رو دور گردنت میندازم، کانگ موهیول!
***
از برج بیرون زد که پورشه قرمزی جلوی پاش ترمز زد و شیشه پایین اومد.
با دیدن هوسوک خندید.
& بپر بالا بچه.
سوار ماشین شد که هوسوک با سرعت راه افتاد.
با دیدن ژست هوسوک موقع رانندگی سوتی کشید.
_ آیگووو... دختر کش کی بودی شما؟
هوسوک خنده بلندی سر داد:
& کم مزه بریز بچه.
_ خب... کجا میریم؟
جی هوپ در حالی که یه دستش رو فرمون بود و توی اون کت جین میدرخشید به جونگ کوک چشمکی زد.
« اوکی دوستان، گزارش این بازی رو همنیجا تموم میکنم، شما یه لحضه تصور کن... قنبپبمبپمب»
& میخوام دونسنگم رو ببرم کلاب.
_ اووووو... هیونگ هزینه کنیا!
هوسوک دوباره قهقه‌ای زد و دیگه چیزی نگفتن.
نزدیکای آخر شب بود، امروز کار کوک دیرتر از همیشه تموم شد.
پیامکی به تهیونگ داد که با هیونگش بیرونه تا یوقت نگرانش نشه.
وارد کلاب که شدن، پشت میزی نشستن و مردی براشون مشروب آورد.
هوسوک کمی از شراب سرخ توی دستاش خورد که جونگ کوک مشتاق گفت:
_ هیونگ؟ شغل تو چیه؟
جی هوپ لبخندی زد و گفت:
& طراحی لباس و اکسسوری... برند دارم.
جونگ کوک با چشم های گرد شده لب زد:
_ ریلی؟
& چیه؟ بهم نمیاد؟... آره... یه برند دارم، نمیدونم اسمش رو شنیدی یا نه، جی اچ.
جونگ کوک بهت زده دست زد و گفت:
_ اوه مای گااااد... نمیدونستم انقدر معروفی.
هوپی خندید و جام رو روی میز گذاشت.
_ میشه بازم سوال بپرسم؟
& تو که داری میپرسی... بپرس ببینم چی توی مخته.
کوک کمی این پا اون پا کرد و بالاخره گفت:
_ واقعا آقای کانگ پدرته؟
لبخند هوسوک محو شد و با زبونش لبش رو تر کرد.
کوک سریع گفت:
_ اوه! ببخشید... اگر نمیخوای...
& آره... پدرمه.
جونگ کوک متعجب بهش خیره شد که هوسوک دوباره جام رو برداشت و تکونش داد؛ به تکون خوردن شراب توی جام خیره شد و گفت:
& هجده سالم که شد فامیلیم رو عوض کردم تا به غیر از نسبت خونی که اونم اگر میشد عوض می‌کردم، هیچ نسبتی با اون حیوون نداشته باشم.
حیوون؟ چرا؟
هوسوک که انگاری سوالای کوک رو از توی چشم هاش میخوند پوزخندی زد و گفت:
& ببخشید... لقب حیوون برای همچین هیولایی زیادی خوبه.
_ چ... چرا؟
به چشم های کوک خیره شد... چرا دلش می‌خواست حرف بزنه؟
& مادرم رو دیدی؟
جونگ کوک سر تکون داد که هوسوک غمگین لب زد:
& علت حال الانش همش تقصیر اون‌ موهیوله روانیه.
کوک گیج بهش خیره شد که هوسوک جام رو توی دستش محکم فشار داد:
& خیلی سال پیش... یه تصادفی ترتیب دید که مادرم این شکلی بشه، اما... هیچکس مجازاتش نکرد... بخاطر اون اسکناسای کثیف، هیچکس... انتقام مادرم رو نگرفت.
کوک که حالا دستش از شدت شوک جلوی دهنش بود لب زد:
_ تو... تو از کجا میدونی؟
& شنیدم... شنیدم که به زیر دستش گفت همه چیز رو محو کنه... اما کی به حرفای پسر بچه ای که سیزده سال داره توجه میکنه؟ من... تمام این بیست سال می‌دونستم و نگفتم... بعدش از جون مادرم ترسیدم، انقدری بیشرفه که کشتن آدما براش آب خوردنه.
واقعا این چند سال رو پیش همچین موجودی کار میکرده؟ چطور ممکنه؟
_ چیشد که... برگشتی؟
جی هوپ جامش رو داد دوباره براش پر کنن و گفت:
& دو دلیل داره... اولیش که تمام این پونزده سالی که ایتالیا بودم براش جون کندم، گرفتن مادرم از اون هیولاست... دومی... باید یه چیزی رو به صاحابش برگردوندم.
_ چی؟
هوسوک خندید:
& نشنیدی میگن هرچقدر کمتر بدونی به نفعته؟
شرمنده لب گزید و خودشم مشغول شد.
& بگو ببینم، هنوز سینگلی بچه؟
جونگ کوک با به یاد آوردن تهیونگ لبخند عمیقی زد.
_ نه... عاشق یکی شدم، اونم عاشقمه.
& اوه... چه رمانتیک!... اسمش چیه؟
_ پس داستان اعترافمون رو بشنوی چی میگی؟ کی...
با زنگ خوردن گوشی هوسوک، معذرتی خواست و بلند شد.
به گوشه‌ای رفت که جونگ کوک نفسی گرفت و به صندلی تکیه داد.
+ تنهایی میای خوش گذرونی مستر جئون؟
با صدای تهیونگ متعجب سر چرخوند که با دیدن تهیونگ پشت مبل خندید و مبل رو دور زد.
دستش رو دور گردنش انداخت و تهیونگ با گرفتن کمرش لبای تشنه‌شون رو به همدیگه رسوند.« گلبم🥲»
بعد از مدتی سرشون رو فاصله دادن و جونگ کوک خنده کنان گفت:
_ کی اومدی؟
+ تازه اومدم، اومدم دنبالت بریم بیرون، رستوران جیمین دعوتیم، گوشیت خاموش بود، تهدیدم کرد اگر نریم قیمه قیمه‌مون میکنه.
کوک خندید:
_ بزار هوسوک هیونگ هم بیاد، آشناتون کنم بعد بریم.
جی هوپ تماس رو قطع کرد و با لبخند چرخید که...
با دیدن تهیونگ قلبش چند ثانیه از تپش ایستاد.
& تهیونگ...
خواست به سمتش بره که با دیدن جونگ کوک که دستش دور گردن تهیونگ حلقه شده بود صدای کوک توی سرش اکو شد:
_ نه... عاشق یکی شدم، اونم عاشقمه.
برقی که توی چشم های تهیونگ بود رو هیچوقت ندیده بود... تهیونگی که سخت می‌خندید حالا لب هاش از خنده بسته نمی‌شد.
سخت نفس می‌کشید، تهیونگ زنده بود! دونسنگش زنده بود!
قطره اشکی از چشمش فرو ریخت و خنده آرومی کرد.
با بوسه‌ای که تهیونگ روی لبای جونگ کوک کاشت دوباره قطره اشکی از چشمش فرو ریخت.
& تهیونگ... عاشق شده!
***
جونگ کوک با پیامکی که براش اومد از تهیونگ دور شد و بازش کرد:
& جونگ کوک متاسفم، کار مهمی پیش اومد، میتونی تنهایی بری خونه؟
لبخندی زد و نوشت:
_ مشکلی نداره هیونگ، تهیونگ اومده دنبالم.
& تهیونگ؟
_ عه نگفتم؟ آره، کیم تهیونگ، دوست پسرمه.
& بازم متاسفم.
گوشی رو خاموش کرد و دست تهیونگ رو گرفت.
_ پیش به سوی غذای مجانییی، میخوام جیمین رو ورشکسته کنمم.
تهیونگ خندید و از جلوی چشم های خیس هوسوک از کلاب بیرون رفتن.
سریع شماره دستیارش رو گرفت که سر دومین بوق جواب داد:
: جانم رئیس.
& دیگه نمیخواد دنبال کیم تهیونگ بگردی، رسیدم خونه سوژه جدید میدم... حواست باشه، اگر چیزای خوبی برام بیاری، پاداشت دو برابرش خوبه.
: چشم رئیس.
از کلاب بیرون زد و سوار ماشینش شد.
به صندلی تکیه داد و وارد گالریش شد.
با دیدن عکس خودش و تهیونگ لبخند تلخی زد:
& پیدات کردم تهیونگ... دیگه نمیزارم کسی بهت ضربه بزنه.
ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه رفت.

🖤🖤🖤🖤🖤
عامممم... این پارت یکم کوتاه شد نه؟🙂
ببخشید انقدر دیر شد بچه ها، من از صبح درگیرم، فردا امتحان ترم دارم، از‌طرفیم امروز برای یه کارای خواهر زاده‌م‌رفته بودیم بیرون من تازه نیم ساعته رسیدم.
در یه حدی خسته‌م که ولم کنید اصن...
پارت بعدی میوفته شنبه👀
ووت و نظر یادتون‌نرههه👁👄👁
مثل همیییییشه... مرسی بابت حمایتاتون، بووووس🦦

Remember(vkook)Where stories live. Discover now