part 26

4.4K 592 22
                                        

تمام تنش از ترس و افکاراتی که توی سرش بود می‌لرزید.
چی به سر جونگ کوک میومد؟ الان کجا بود؟
با ترمز ماشین تهیونگ بدون مکث پیاده شد و به سمت هوسوک رفت:
+ کجاست؟
& تهیو...
تهیونگ عصبی یقه هیونگش رو گرفت و فریاد زد:
+ کجاست هوسووووک... چیکارش کردی؟ جونگ کوک کجااااست؟ حرف بزننننن، ساکت نبااااش.
نامجون سریع تهیونگ رو عقب کشید و داد زد:
" آروم باش تهیونگ!
تهیونگ اشکی ریخت و نالید:
+ قرار بود مواظبش باشی لعنتی... بهت اعتماد کردم... جونگ کوک کجاست هیونگ؟
هوسوک شرمنده سرش رو پایین انداخت:
& رسیدم خونه نبود، مامانم گفت رفته بیرون، ولی خیلی ساعته برنگشته.
تهیونگ از میون دستای نامجون لیز خورد و روی زمین افتاد.
+ وای... وای، حالا چیکار کنم؟ اگر بلایی سرش بیاد چیکار کنم؟
نامجون خواست تهیونگ رو بلند کنه که گوشیش زنگ خورد.
با دیدن اسم جونگ کوک داد زد:
" کوکه.
تهیونگ امیدوار بلند شد و گوشی رو کشید:
+ الو؟ جونگ کوک؟
: الو؟ جناب؟
جونگ کوک نبود... دلیل آرامشش نبود!
+ ش... ما؟
: من؟ من مسئول(...) هستم، این گوشی اینجا افتاده بود، منم به اولین شماره زنگ زدم، میشه بیاید بگیریدش؟
ضعیف نالید:
+ بله... اومدم.
قطع که کرد به چهره های امیدوار نامجون و هوپی خیره شد:
+ جونگ کوک نبود، گوشیش رو پیدا کردن.
" سوارشید بریم، شاید چیزی پیدا کردیم.
با رسیدنشون پسر جوونی گوشی رو تحویل داد و تهیونگ با دیدن صحفه شکسته‌ش دنیا رو سرش خراب شد.
" آروم باش تهیونگ پیداش می‌کنیم.
تهیونگ عصبی به سمتش چرخید و تخت سینه نامجون زد:
+ پیداش میکنیم؟ چطوری؟ تو اون کانگ بیشرف رو نمیشناسی... منو نگاه کنننن... هجده ساله عین احمقا منتظرم قاتل پدر و مادرم رو بالای طناب دار ببینم، خودم کم مونده بود کشته بشم و حااااالاااا... دوست پسرمممم...
لبش رو از شدت بغض گزید:
+ جونگ کوک من دست اون حرومیه و من نمیدونم باید چه غلطی کنم.
& هی هی پسر؟ گناه نامجون چیه؟
تهیونگ که با این حرف انگار آب سردی روی آتیش درونش ریخته باشن آروم شد و شرمنده لب زد:
+ متاسفم... حالم خوب نیست.
روی جدول نشست و درمونده به موهاش چنگ زد:
+ نمیدونم باید چیکار کنم... همه چیز پیچیده شده... متاسفم... برای همه چیز متاسفم...
صدای هق هقش که بلند شد نامجون پوفی کشید و جلوش زانو زد:
" هی تهیونگ؟ الان وقت دنبال مقصر گشتن نیست... باید دنبال کوک بگردیم.
تهیونگ سر بلند کرد و با چشم هاش اشکیش گفت:
+اون منو میخواد... اون سهام رو میخواد، هیونگ؟... بهش میدم، هرچیزی بخواد، جونم، ثروتم، قدرتم، هرچی بخواد دو دستی تقدیمش میکنم ولی کوک نه... هیونگ کوک تازه داره از ته دلش میخنده، هق... هیونگ یه کاری کنن... مثل بچگیام یه کاری کن آروم بگیرم... هیونگ مثل قدیما نذار کسی آزارم بده، هیونگ دارم خفه میشم...
نامجون غمگین بغلش کرد و اجازه داد تهیونگ توی بغلش گریه کنه.
***
نگاهی به جونگ کوک که حسابی زخمی بود و توی این چند روز به سختی زنده بود گفت:
» بیدارش کنید.
با حرف کانگ یکی از آدماش سطل آب سرد رو برداشت و با یه حرکت روی جونگ کوک خالیش کرد.
جونگ کوک با حس سرمای شدیدی دادی زد و بیدار شد.
گیج به اطراف نگاه کرد که با دیدن کانگ همه چیز یادش اومد و لرزید.
موهیول کثیف خندید و گفت:
» به هوش اومدی؟
_ چی میخوای؟
» عا عا عا... نمی‌دونستم انقدر حافظه‌ت کوتاه مدته... بهت که گفتم... بگو تهیونگ کجاست، منم آزادت میکنم.
_ من کسی به اسم تهیونگ نمیشناسم لعنتیییی.
موهیول از روی صندلیش بلند شد و به سمت پسر رفت.
جونگ کوک با مشتی که توی صورتش فرود اومد چشم هاش از درد بسته شد و صورتش به طرفی پرت شد.
» آخ... ببخشید دستم در رفت!
جونگ کوک با نفرت به کانگ خیره شد و چیزی نگفت که کانگ چشم هاش رو ریز کرد و انگشتش رو روی خط فک پسر کشید:
» اوووم... تهیونگ بد تیکه‌ای رو تور کرده! حیف که اهداف مهم‌تری دارم، مگر نه طعمت رو می‌چشیدم.
جونگ کوک عصبی نفسی کشید که کانگ مشتاق گفت:
» بگو ببینم... چندبار زیر اون مرتیکه رفتی؟
جونگ کوک بازم چیز نگفت و حرصش رو با فرو کردن ناخوناش توی کف دستش خالی کرد.
» بهت گفته من کی هستم؟... بزار خودم بگم.
کانگ شرورانه خندید و صاف ایستاد، با انگشتش شمرد:
» قاتل پدر و مادرش... بانی فلجی و لال شدن عمه‌ی بدبختش، کسی که می‌خواد بکشتش... کسی که حالا عشقش رو توی مشتش داره... بازم بگم؟ لیست بلند بالایی دارم کوچولو.
_ داری به حیوون بودنت اعتراف میکنی؟
جونگ کوک بالاخره به حرف اومد که کانگ قهقه بلندی زد:
» حیوون؟... جونگ کووک! من فقط دنبال حقم بودم.
_ حق؟... از چیزی که برای تو نیست حرف نزن، تو فقط یه موجود کثیفی که همه چیز رو پول میبینه.
» معلووومه!... من با همین پول همه‌ی این کارا رو کردم.
چونه جونگ کوک رو گرفت و سرد بهش خیره شد:
» میخوای بدونی چطوری تمام زندگیه تهیونگ رو گرفتم؟ پس خوببب گوش کن... قرار بود با اون پدر و مادر بیشرفش بره بوسان، از قبل گفته بودم تدارک یه تصادف رو ببینن... میدونی... از اول قصدم کشتن همشون بود، اما تهیونگ زیادی خوش شانس بود، شایدم بد شانس که زنده موند... بگذریم! من درست اون صحنه رو یادمه... مادر و پدرش از شدت درد زجه می‌زدن و تهیونگ کوچولو از شدت ترس، آخخ که چقدر زجه هاشون لذت بخش بود.
فک جونگ کوک لرزید؛ نه جونگ کوک نشکن، قوی باش، آتو دستش نده لعنتی.
_ ازت متنفرممممممم، چطور تونستی این کارو باهاش بکنییییی؟
جونگ کوک رو ول کرد و پشتش رو بهش کرد:
» بهتره بگی تهیونگ کجاست... تا همون کارو با زندگیه تو نکنم!
_ نمیگم... بمیرمم نمیگم!
» خودت خواستی...
با دستش اشاره‌ای کرد که دوتا آدم هیکلی به سمت کوک رفتن.
صدای و داد و فریاد های از سر درد جونگ کوک لبخند عمیقی روی لبش میاورد، برای اون سهام هرکاری می‌کرد!
جونگ کوک با لگد محکمی که توی شکمش زده شد لحضه‌ای نفسش قطع شد و لحظه بعد درد تا مغز استخونش پیش‌ رفت.
بلند‌ترین فریاد زندگیش رو زد و از شدت درد به زمین سرد زیرش چنگ زد.
علاوه بر کتک هایی که هر لحضه میخورد، درد دلش امونش رو بریده بود.
» بسه!
با صدای کانگ تن دردمندش رو ول کردن ولی جونگ کوک با تیر محکمی که دلش کشید نالید و توی خودش جمع شد.
» ببندیدش.
وقتی به صندلی بستنش جلوی ایستاد و گفت:
» بازم دهن باز نمیکنی؟
جونگ کوک با نفرت و درد بهش خیره شد و توی صورتش تف کرد.
با بسته شدن چشم های کانگ داد زد:
_ آرزوی اون سهام رو با خودت به گور میبری.
کانگ خونسرد صورتش رو پاک کرد و چنان مشتی به جونگ کوک زد که کوک نالید و همراه با صندلی روی زمین پرت شد.
از یقه‌ش گرفت و بلندش کرد:
» اوکی!... حالا که دهنت رو باز نمیکنی بگی تهیونگ کجاست، میریم سراغ پلان بی«B»... روشنش کنید.
از جلوی جونگ کوک کنار رفت که کوک با دیدن خواهرش که خونی به صندلی بسته شده بود و تصویرش توی تلوزیون بهش دهن کجی می‌کرد لرزید و فریاد زد:
_ میناااااا؟... ولش کننن لعنتییی، اون چیزی نمیدونههههه.
» آره ولی تو میدونی... یا میگی تهیونگ کجاست، یا دستور چیزی رو میدم که برای هر دختری سخت و ترسناکه.
خوب می‌دونست منظورش چیه.
اشک توی چشم هاش حلقه زد، چیکار می‌کرد؟ چی می‌گفت؟
» میگی یا نه؟
سکوت کرد که کانگ پوزخندی زد و اشاره ای کرد.
با نزدیک شدن دوتا مرد به مینای بیهوش بدون فکر فریاد زد:
_ میگمممم، میگم ولش کننننن.
با اشاره کانگ دوتا مرد عقب رفتن و تصویر قطع شد.
جونگ کوک هق هق کنان نالید:
_ میگم... فقط کاری باهاش نداشته باش.
جلوی جونگ کوک زانو زد:
» آفرین پسر کوچولو، حالا بگو اون دوست پسر عوضیت کجاست؟
پلک هاش رو محکم رو همدیگه فشرد که اشک هاش بیرحمانه فرو ریختن.
***
جین با دیدن خونه به هم ریخته تهیونگ آهی کشید و به سمتش چرخید.
روی مبل نشسته بود و چشم هاش بسته بود.
' تهیونگ؟
+ پیداش کردی؟
سوال همیشگی... و جواب همیشگی!
' نه...
ته غمگین از روی مبل بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت که جین عصبی دنبالش رفت.
' این دو سه روز رو منو از سرت باز کردی که اینکار هارو بکنی؟ مطمئنم لب به غذا نزدی.
تهیونگ کلافه بطری آب رو پایین آورد:
+ نگران منی؟
جین شوکه لب زد:
' ته!
تهیونگ در حالی که با تمام وجودش سعی می‌کرد جلوش جوشش اشک رو بگیره گفت:
+ اگه نگرانمی... پیداش کن.
جین رو کنار زد و به سمت مبل رفت.
جین با زنگ خوردن گوشیش عصبی جواب داد:
' بگو...
: قربان؟ پیداشون کردیم.
' چییی؟!
با داد جین تهیونگ ایستاد و چرخید.
: آدرس رو براتون میفرستم.
' سریع نیرو رو ها رو میبری، خودم رو میرسونم.
قطع کرد و در حالی که از خونه خارج میشد داد زد:
' تهیووونگ؟ بدو پیداش کردیم.
یه لحضه حس کرد دیگه چیزی از خدا نمی‌خواد... بالاخره... جونگ کوکش...
با رسیدنشون تهیونگ خواست پیاده بشه که جین سریع در رو قفل کرد.
+ چیکار میکنی هیونگ؟ باز کن.
' نه تهیونگ... باید وایسیم نیرو ها بیان، خطرناکهه.
تهیونگ یهو فریاد زد:
+ هیچ اهمیتی نمیدم که جونم در خطره یا نه... جونگ کوک اون توعه... توقع داری بشینم و منتظر بمونم جنازه‌ش رو برام بیارن؟
خودش قفل رو باز کرد و پیاده شد که جین ترسیده اسلحه‌ش رو برداشت و از ماشین پیاده شد.
تهیونگ خواست وارد سوله بشه که جین سریع گرفتش:
' صبر کن... تو که گوش نمیدی، بزار مطمئن بشم.
ته ترسیده سر تکون داد که جین محتاط در رو باز کرد و وارد شد.
متعجب از خالی بودن سوله برگشت تا چیزی بگه که با صدای بلند شلیک و درد شدیدی توی شکمش داد بلندی از درد زد و به عقب پرت شد.
دردمند سر بلند کرد و با دیدن مردی که اسلحه رو به سمت تهیونگ نشونه گرفته بود سریع به دستش شلیک کرد که با فریاد مرد اسلحه گوشه‌ای پرت شد.
در حالی که شکمش رو فشار میداد و تا خون بیشتری بیرون نریزه رو به تهیونگ ترسیده کرد و گفت:
' معطل چی هستی لعنتی؟ برو دنبال دوست پسر... آههه.
تهیونگ سریع بهش نزدیک شد که دستش رو گرفت و اسلحه رو بهش داد:
' بگیرش... اگر، آههه... اگر کسی رو دیدی فقط به پا شلیک کن، فهمیدییی؟
منتظر جواب نموند و هلش داد.
سخت به سمت مرد رفت و قبل اینکه مرد اسلحه رو برداره زانوش رو روی کمرش گذاشت و دستش رو پیچوند، ضربه‌ای به نقطه حساسش زد و مرد بیهوش روی زمین افتاد.
با درد شدید بعدی محل تیر خوردگی دادی زد و روی زمین افتاد.
گوشیش رو در آورد و با دست های خونی در حالی که نفس نفس می‌زد شماره نامجون رو گرفت.
" الو بیبی؟ کجایید؟ ما نزدیکیم.
خواست چیزی بگه که با صدای شلیک ترسیده نیم خیز شد.
نامجون وحشت‌زده فریاد زد:
" جیییین؟ چیشده؟ صدای چی بووود؟
' نام... نامجون... خودت رو... زود برسون... تهیونگ، در... در خطره.
با صدای شلیک بعدی گوشی رو انداخت و اسلحه رو برداشت.
به سختی بلند شد و بی توجه به درد طاقت فرساش به سمت محل صدا رفت.
تهیونگ نگاه خشمگینش رو به کانگ داد که کانگ قهقه‌‌ای زد و گفت:
» شکار‌ افتاده تو تله... دلم برات تنگ شده بود رئیس کیم!
+ نمی‌دونستم انقدر حیوون صفتی.
کانگ نگاهی به افراد زخمیش انداخت و گفت:
» نمی‌دونستم انقدر توی شلیک مهارت داری... اوه...
ذوق زده گفت:
» دوست پسرت... جونگ کوک خیلی التماس می‌کرد... میدونی لوت داده؟
فریاد زد و نشونه گرفت:
+ اسم جونگ کوک رو به زبون نیار بیشرفففف.
کانگ خندید و دستاش رو به نشونه تسلیم بالا گرفت:
» بزن... یالا دیگه، بزن و خلاصم کن.
جین همون لحضه رسید و با دیدن تهیونگ که از خشم می‌لرزید گفت:
' نه تهیونگ... اینکارو نکن، داره تحریکت میکنه.
کانگ داد زد:
» چرا نمیزنی؟ منو بکش... میخوای یادت بیارم چه کارایی کردم؟
+ خفه شو.
تهیونگ زمزمه کرد ولی کانگ شنید و بهش نزدیک‌تر شد:
» بزار از لحضه‌ای بگم که چشم مادر خوشگلت به چشمم افتاد و التماسم کرد.
مردمک تهیونگ لرزید... چرا همه چیز تموم نمی‌شد؟
» تو روی زمین افتاده بودی و گریه می‌کردی، مادرت منو دید و التماسم کرد نجاتتون بدم... میدونی چیکار کردم؟... وایسادم و سوختنشون رو دیدم.
تهیونگ خشمگین اسلحه رو چسبید و جلو رفت.
اسلحه رو روی پیشونی مرد گذاشت و با فشارش کاری کرد روی زمین زانو بزنه:
+ خفه شوووووو خفه شوووووو، میکشمتتت، با دستای خودم میکشمتتتت.
کانگ قهقه‌ای زد که جین در حالی که از درد مینالید سعی کرد تهیونگ رو دور کنه:
' نکن ته... بخاطر پدر و مادرت، کاری نکن روحشون در عذاب باشه.
رنگ نگاه تهیونگ عوض شد و دستش شل شد.
تصویر خنده های پدر و مادرش آزارش می‌داد، می‌تونست الان شلیک کنه و همه رو از شر همچین موجودی خلاص کنه، ولی آخرش چی؟
اسلحه رو پایین آورد و به جاش با پشت اسلحه توی صورتش زد.
کانگ فریادی از درد زد و روی زمین افتاد.
یقه‌ش رو گرفت و به خودش نزدیکش کرد:
+ نمیکشمت... مرگ برای حرومی هایی مثل تو زیادی خوبه... تو باید با تمام وجودت درد بکشی.
هلش داد و داد زد:
+ برو... فرار کننن... نمیزارم دست پلیس بیوفتی... خودم پایین میکشمت.
کانگ پوزخندی زد و عقبکی از سوله خارج شد.
با شنیدن ناله دردمندی چرخید که چشمش به در آهنی افتاد.
بازش کرد و با دیدن جونگ کوک نفسش ثانیه‌ای قطع شد.
سر و صورتش خونی بود و از درد توی خودش جمع شده بود.
به سمتش دوید و بغلش کرد:
+ جونگ کوک؟ خرگوشکم؟
جونگ کوک با چشم های بسته نالید:
_ ته... ته...
تهیونگ طاقت نیاورد و زد زیر گریه، صورت خونی جونگ کوک رو نوازش کرد:
+ جان دل ته ته... اینجام عزیزم، تموم شد کوکی، تموم شد... ببخش... بخاطر من... بخاطره منه لعنتی...
جونگ کوک ناله بلندی کرد و دوباره توی خودش جمع شد.
تهیونگ ترسیده بهش نگاه کرد، شکمش رو فشار می‌داد و مینالید.
با صدای افراد نامجون فریاد زد:
+ هیووووووووووونگ.
نامجون ناچار جین رو به کسی سپرد و وارد اتاقک شد.
بدون حرف کنار کوک نشست و نبضش رو چک کرد:
" کند میزنه... ووکککک؟ بدو.
+ میبرمش.
نامجون سریع جلوش رو گرفت:
" دیوونه شدی؟... ممکنه شکستگی داشته باشه.
: قربان؟ کاراگاه کیم.
نامجون با این حرف ترسیده بلند شد و به سمت جین دوید.
بغلش کرد و نالید:
" جانم جین؟ اینجام بیبی.
' جونگ... جونگ کوک.
نامجون بغض کرده زخمش رو فشرد و لب زد:
" حرف نزن دورت بگردم... حرف نزن.
جین با دیدن چشم های اشکی دوست پسرش تک خندی کرد و لب زد:
' گفته بودم... گ... گریه ... نکنی...
نامجون پلکی زد و بالاخره اشک ریخت:
" بهت گفته بودم جین... گفتم نزار نقطه ضعفم رو بدونن... گفتم نزار با تو آزارم بدن... چیکار کردی جین، چرا صبر نکردی لعنتیییی.
جین نالید و با بیرون ریختن خون بیشتری نامجون ترسیده فریاد زد:
" پس چیشد این آمبولانس کوفتیییی؟
: رسیدن قربان.
جونگ کوک و جین رو سوار آمبولانس کردن و تا نامجون خواست پشت فرمون بشینه ووک جلوش رو گرفت:
: من میرسونمتون قربان.
نامجون سر تکون داد و تهیونگ رو به سختی از جونگ کوک جدا کرد.
نامجون تهیونگ که سوار شدن ووک به سرعت دنبال آمبولانس رفت.
یونگی و بقیه که با زنگ نامجون منتظر بودن، با رسیدن آمبولانس بی هیچ حرفی مشغول معاینه شدن.
تهیونگ با بیرون اومدن یونگی سریع ایستاد که یونگی نگران گفت:
^ باید عمل بشه.
+ چی!... چرا؟
^ شکستگی داره، طحالش پاره شده.
با دیدن قیافه شوکه تهیونگ سریع گفت:
^ اوکی میشه، مطمئنم... باید برم تهیونگ.
با رفتنش تهیونگ روی صندلی افتاد و به موهاش چنگ زد.
" تهیونگ؟
با شنیدن صدای نامجون سر بلند کرد و سریع ایستاد:
+ حواسم نبود... جین هیونگ چطوره؟
" نمیدونم... توی اتاق عمله.
روی صندلی نشست که تهیونگ غمگین کنارش نشست:
+ متاسفم... همش تقصیر منه احمقه.
نامجون با چشم های پف کرده بهش نگاه کرد و تک خنده‌ای کرد:
" زیادی داری مزخرف میگی بچه... این انتخاب خودمون بود.
جدی شد و گفت:
" کوک... خوبه؟
+ منم مثل تو، نمیدونم، اونم بردن برای عمل.
دستی به موهاش کشید و چشم هاش رو بست.
نامجون‌ خواست چیزی بگه که گوشی تهیونگ زنگ خورد.
+ بگو...
یهو تهیونگ اخم وحشتناکی کرد و تماس رو قطع کرد.
با راه افتادنش نامجون سریع دنبالش رفت.
" چیشده تهیونگ؟
به سمت نامجون چرخید:
+ ماشینت رو قرض میدی؟
" آخه...
+ هیونگ من گواهینامه دارم.
" باهات میام.
سوار ماشین که شدن نامجون راه افتاد.
با دیدن سوله همون روز ابرویی بالا انداخت.
" باز چیشده؟
تهیونگ سرد و بدون هیچ حرفی پیاده شد.
وارد سوله که شدن تهیونگ با دیدن سرگروه آدماش غرید و نرسیده مشتش توی صورتش فرو رفت.
یقه‌ش رو دو دستی چسبید و گفت:
+ یادته چی گفتم؟ یادته گفتم عین جونتون ازش محافظت می‌کنید؟ یادته گفتم اگر اونی که میخوام نشه چی میشهههههه؟
: ر... رئیس، خواهش میکنم.
نامجون به خودش اومد و سریع تهیونگ رو جدا کرد:
" چته پسر؟ آروم باش!
تهیونگ بین دستای نامجون غرید:
+ قرار بود مواظبش باشی... الان کجااااست؟ توی اتاق عملههههه.
همه سرشون رو پایین انداختن که تهیونگ نفسی گرفت و لب زد:
+ ولم کن... آرومم.
نامجون با تردید دستاش رو جدا کرد که تهیونگ رو به همون آدم گفت:
+ برای سه روز دیگه یه کنفرانس خبری ترتیب میدی.
مرد سریع سر بلند کرد که نامجون بهت زده گفت:
" چی؟!
تهیونگ پوزخند تمسخر آمیزی زد و به نامجون خیره شد:
+ بالاخره باید کیم تهیونگ برگرده!
" ته... خطرناکه، تو...
غرید:
+ من چی هیونگ؟ هان؟... یه نگا به جین و جونگ کوک بنداز!... عزیزترین آدمای زندگیمون تا پای مرگ رفتن... میخوای بخاطر جون کوفتیم بشینم و نابود شدن همه رو تماشا کنم؟
نامجون حرفی نزد که تهیونگ به سمت بقیه برگشت:
+ تا سه روز دیگه هیچکس خبر دار نمیشه، روز سوم... میخوام خبرش عین بمب توی کره بپیچیه.

🖤🖤🖤🖤
چه پارت طولانی ای شد عاقا😐...
اینم از این پارتتتت😎🖐🏼
خب خب خب... پارت بعدی خفن طور خفنه😔🤌🏼...

این بار دومه پارت رو میزارم🤣🤣🤣

ووت و نظر یادتون نره که همشون دلگرمیه☺️...
مثل همییییشه... مرسی برای حمایتاتون، بوس پس کلتون🥲

Remember(vkook)Where stories live. Discover now