part4

4.3K 564 12
                                    

جیمین

داخل اتاقی که جونگ کوک بهم داده بود بودم
پیرهنم رو با یه جین و تیشرت عوض کردم و به بالکن اتاقم
رفتم و به آسمان صاف و پرستاره چشم دوختم و به آینده ای فکر
کردم که جلوی روم بود. خیلی مسخره است اما الان حتی فکر
رفتن به کالج، قدم زدن توی خیابون، چرت و پرت گفتن با دوستم
هیجان زده ام میکرد. حالا میتونستم درک کنم که چه احمقانه قدر لحظه های زندگیم رو ندونستم و از این به بعد میخواستم همه چیز رو عوض کنم. شاید این اتفاقات بالاخره یه نتیجه مثبت هم برای من داشت .

ناگهان برق های کل عمارت و حیاط قطع شد و از دور صدای
شلیک گلوله بلند شد. سریع وارد اتاق شدم که در چهارطاق بازشد و من جیغی کشیدم. صدای مردانه ای بلند تر از جیغ من فریاد زد:

"خفه شو و گوش کن، از این اتاق جم نمیخوری . در رو هم قفل کن"

انگار صدای زیر دست جونگ کوک بود. برق
های اضطراری وصل شد وحدسم رو تایید کرد. از اتاق که بیرون
رفت بلافاصله به حرفش عمل کردم و خودم رو تو اتاق حبس کردم.
همهمه بیشتر از 10 دقیقه طول نکشید و یک ربع بعد همه چیز به حالت عادی برگشته بود. ضربه ای به در اتاقم خورد. دوباره
نگهبان بود که از پشت در صدام میکرد:

"هی آقا پسر. هنوز اون جایی؟ "

"بله. چه خبر شده؟"

"هیچی کوچولو، همه چیز اکیه. توی اتاق بمون و بیرون نیا . من همین پشت وایسادم"

"اوه، ممنون ولی چرا باید پشت در اتاق من وایسی ؟"

"دستور رئیس بود. گفت تو اتاقت بمونی تا اون بگه چیکار کنی"

خدایا کی صبح میشد تا از این جهنم دره راحت میشدم. یک ساعت بعد صدای پا ی چند نفر رو پشت در شنیدم .
اولش آروم حرف زدن اما بعد نگهبان فریاد زد:

"پسره همینجا میمونه، جی کی شخصا دستور داده و همتون خوب میدونید اگر سرپیچی کنید چه بلایی سرتون میاد".

صدای دیگه ای که بالفاصله شناختم جواب داد:

"اون پسر مال منه خود پدرش به من دادش ولی وی اونو دزدیده اومدم چیزی که مال منه رو پس بگیرم"

نگهبان جواب داد:

"ببین مرد، من نمیخوام خون کثیفت رو بریزم اما اگر دست به این در بزنی این کارو میکنم"

صدای درگیری بلند شد و داد و بیداد مردانه و من فقط با  ترس به در نگاه میکردم. دستگیره در بالا و پایین شد و وقتی شخص پشت در
نتونست وارد بشه قفل در رو با اسلحه ترکوند و اومد داخل. جونگین با همون صورت چندش و ترسناک و شکم گنده. چند مرد مسلح
هم همراهش بودند. توی راهرو چند مرد دیگه رو ی زمین بی هوش
افتاده بودند و یک نفر هم یه اسلحه روی سر نگهبان گذاشته بود.
نگهبان خون داخل دهانش رو تف کرد و به جونگین هشدار داد:

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now