جونگکوک
بعد از اون مسخره بازی که جیمین از خودش درآورد تصمیم گرفتم
به یکی از کلاب های زیرزمینی که محل برگزاری مسابقات بوکس
بود سری بزنم. بدم نمیومد خشمم رو سر یکی که از پس من بربیاد
خالی کنم. خشمی که خودم هم نمیدونستم از کجا داره میاد.
صدای فریاد های جیمین از دیشب توی سرم بود و نمیتونستم تصویر
چشمای ناامیدش رو از سرم پاک کنم. فکر میکنم شاید دلیل
عصبانیتم همین بود که چرا دارم اهمیت میدم . چه مرگم شده که
گریه یه پسر باید منو اینطوری به هم بریزه. شرت ورزشیم رو
پوشیدم و دستکش های مخصوص رو هم دستم کردم که نامجون
وارد رختکن شد همونطور که به
طرف رینگ میرفتیم موبایلش زنگ خورد و جواب داد و چند ثانیه
بعد رو به من گفت
"سان پشت خطه. ظاهرا جیمین وسایلش رو جمع کرده و میخواد برگرده به اتاق قبلیش"
"چرا به تو زنگ زده؟ "
ایستادم. به سمتش برگشتم و پرسیدم
"چون به جز در موارد اورژانسی حق نداره به تو زنگ بزنه. قانون خودته "
دست دراز کردم و گوشی رو ازش گرفتم و با صدایی که سعی
میکردم خونسرد به نظر برسه گفتم :
سان از این به بعد هر خبر ی که به جیمین مربوط میشه رو شخصا به خود من گزارش میدی . مفهومه؟"
" مفهومه رئیس "
" در مورد جابه جا شدنش هم جواب من منفیه"
سان با اعتماد به نفسی که همیشه در موردش ازش خوشم
میامد جواب داد:
"معذرت میخوام رئیس ولی این یه درخواست نبود. از اونجایی که
من حق ندارم بهش دست بزنم اون وسایلش رو جمع کرد و رفت
گفت اگر جئون جونگکوک مشکلی داره باید منو روی زمین بکشه و
برگردونه به اتاق. اگر دستور بدید میرم و به روش بی خطرتری برش میگردونم "
گوشی تلفن رو به قدری محکم فشار دادم که هر لحظه ممکن بود
تو دستم بشکنه. با خشم نفس عمیقی کشیدم و گفتم: "ولش کن"
"چشم رئیس"
" و بعد گوشی رو به طرف نامجون پرتاب کردم که
روی هوا گرفتش.
پک عمیق دیگه ای به س یگارش زد و از رختکن بیرون رفت.
بعد از یه مسابقه تا عصر
مشغول سرکشی به انبارهامون بودم و عصر به یکی از استریپ کلاب
ها رفتم تا به حساب ها نگاهی بندازم که سان تماس گرفت.
حتما دوباره جیمین یه دسته گلی به آب داده بود.
"چی شده؟"
"هی رئیس، جیمین میخواد باهاش تمرین بوکس انجام بدم"
چشمام از تعجب گرد شد و محکم گفتم:
"نه"
"خب رئیس موضوع اینه که زیاد حق انتخاب به من نمیده. چون
افتاده دنبالم و مرتب داره کتکم میزنه و می گه تا وقتی قبول نکنم
دست از کارش برنمیداره"
"تو از مشتای یه پسر میترسی؟"
"نه رئیس من نمیترسم . ولی می ترسم به خودش آسیب بزنه. چون
مشتهای خیلی سنگینی پرتاب می کنه و تا حالا دو بار با کون خورده زمین"
مثل اینکه اینبار من یکی از دکمه های دیوونگی جیمین رو فشار
داده بودم. بهتر بود اجازه میدادم خشمش رو سر سان خالی
کنه تا من. به خاطر همین به سختی خودم رو متقاعد کردم:"باشه باهاش تمرین کن ولی مواظب باش آسیب نبینه"
سعی خودم رو میکنم رئیس"
و تلفن رو قطع کرد. همونطور که حدس میزدم جیمین سر میز شام
هم حاضر نشد. انگار اصلا نمیخواست چشمش به من بیفته .
یک هفته از ماجرا گذشته بود و من به غیر از سایه جیمین از پشت
پنجره اتاقش که روبروی اتاق من بود اثر دیگه ا ی ازش ندیده بودم.
تمام وعده های غذایی رو تو اتاقش میخورد و اونجور که شنیده
بودم هر روز اول مطمئن میشد که من تو اتاق ورزش نباشم و بعد
با سان تمرین میکرد. طبق گزارشی که جلوم بود داشت به
دنبال دانشگاهی میگشت که دوره های آنلاین داشته باشه.
ظاهرا تو این مورد قصد نداشت کوتاه بیاد و میخواست مدرک
دانشگاهی داشته باشه. میخواست همونطور که خودش گفته بود
یه زندگی برای خودش درست کنه. کار کنه، شایدم ازدواج کنه.
افکارم به اینجا که رسید با خشم گزارش رو تو دستام مچاله کردم
و کوبیدمش به در که همزمان با ورود نامجون شد و کاغذ خورد به
سینه اش و افتاد روی زمین. نامجون کاغذ رو برداشت و کمی لاش
رو باز کرد و فهمید موضوع چیه .
بی تفاوت پرتش کرد تو سطل آشغال و رو ی مبلی که کمی دورتر
از تخت بود نشست. مبلی که چند بار جیمین رو روش کرده بودم.
جوری که از لذت اسمم رو فر یاد میزد. از روی تخت بلند شدم و
یه لیوان اسکاچ برای خودم ریختم و پرسیدم :
"چه خبر شده؟"
"اومدم بپرسم کی میخوای از خر شیطون پیاده بشی؟"_________________
لطفا نظر بدیدامیدوارم دوست داشته باشید

DU LIEST GERADE
My Diamond_kookmin
Fanfiction(کامل شده) Complete خلاصه:جونگ کوک رئیس بزرگترین باند مافیاست و بخاطر انتقام از سانگ دشمن اصلیش میخواد به عمارتش حمله میکنه ولی اونجا پسر سانگ رو می بینه و اون رو به اجبار به عمارت خودش میاره و اونجاست که تازه......... الماس من کاپل:کوکمین ژانر:روم...