part53

2.7K 348 8
                                    

به نرمی بلندم کردم و از پشت روی تخت خوابوندم و لبهام رو
بوسید . از جونگکوک همیشه محکم و خشن این همه لطافت بعید
بود.در حالی که از شدت تحر یک شدن داشت نفس نفس میزد
گفت :
"نمیخوام اذیت بشی. مطمئنی که آماده ای ؟"
چشمام نمناک شدن و یه قطره اشک از چشمم افتاد. دستم رو تو
موهای خوش حالتش کشیدم و نالیدم:
"فکر کردم تو رو برای همیشه از دست دادم جونگکوک. اون ترس بدتر
و بزرگتر و دردناکتر از هر چیزی بود که تا حالا تو زندگیم احساس
کردم. حتی اون شب لعنتی"
پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند :
"میدونم . منم تجربه اش کردم"
"برای همین موقع رفتن از من خداحافظی نکردی ؟ فکر کردی
دیگه نمیخوامت؟"
سرش رو به نشونه تایید تکون داد. محکم زدم تو سرش. به چشمای
متعجبش خیره شدم و گفتم:
"دیگه هرگز به جای من تصمیم نگیر"
لب پایینش رو بوسیدم و گفتم:
"قول بده دیگه بدون خداحافظی
جایی نمیری . چه برسه به میدون جنگ"

نوک بینیم رو بوسید. قلدر بود:
"دیگه تو خواب ببینی که ولت کنم"
چند ثانیه بهش خیره شدم و گفتم:
"فکر کردم دیگه فرصت پیدا نمی کنم بهت بگم؟"
"چی رو بهم بگی؟"
"اینکه چقدر دوستت دارم"
"داری ؟ "
با تعجب پرسید
چشمام رو باز و بسته کردم.
"دارم. از لحظه ای که دیدمت دوستت
داشتم. انقدر زیاد که داشتم از ترس از دست دادنت، از ترس
نبودنت دیوونه میشدم"
هر دو گونه ام رو بوسید و زمزمه کرد:
"ممنونم "
پاهام رو دور کمرش حلقه کردم. عضو برآمدم رو به گوشت ورم کرده ی
لا ی پاهاش مالیدم و با صدایی پرنیاز زمزمه کردم:
"حالا با من عشق بازی کن"
بوسه خیسی به گردنم زد و گفت :
"چشم بیبی"

Part53

دونه به دونه ی لباس هام رو با چنان لطافت و توجهی درآورد انگار
که من یه چینی شکستنی هستم و میترسید بهم ترک بیفته. وقتی
کاملا لختم کرد کنار تخت ایستاد و با عجله همه ی لباس هاشو
درآورد. عضو بزرگ و متورم بود و رگ های روش همه بیرون زده
بودند. زانوهاش رو روی ملافه گذاشت. بوسه هاش رو از مچ پاهام
شروع کرد و به طرف بالا پیشروی کرد
هر دو به نفس نفس زدن افتاده بودیم. انقدر از هم دور بودیم که
نیازی به معاشقه ی قبل از سکس نداشتیم. دستش رو بین پاهام
برد و روی عضوم رو نوازش کرد. بعد دست دیگه رو به عضوش گرفت
و کلاهکش رو رو ی سوراخم بالا و پایین کرد تا مایعی که از سوراخم
جاری بود روی طولش رو بپوشونه.
وقتی روم خم شد و سر کلاهکش رو کرد داخلم، ناخنام رو تو شونه
اش فرو کردم و همونطور که به پیشروی ادامه میداد و خودش رو
داخلم هل میداد پشتش رو رو با ناخنام خراشیدم. درد و لذتی که
داشت با کش دادن دیواره هام بهم وارد میشد باور نکردنی بود .
آروم آروم کرد داخل تا اینکه پرم کرد و همه ی اون حجم بزرگ
رو چپوند داخلم.
ناله ی بلندی کردم. اشک گوشه ی چشمم جمع شد. زمان زیادی
گذشته بود و الان اون مجبور بود منو دوباره گشاد کنه .
کنار گوشم نفس نفس زد: "حالت خوبه؟"
"خیلی پرم اما از خوب هم بهترم "
شروع کرد به ضربه زدن. اولش آروم اما همونطور که ناله های من
تبدیل به فریاد میشدند ضربه های او هم محکم تر و عمیق تر
میشد .
چند دقیقه بی وقفه سوراخم کرد. با وزنش بدنم رو به ملافه ها
فشار داد تا اینکه نشست بین پاهام. کف یکی از پاهام رو بلند کرد
و روی سینه ی سنگیش گذاشت و کوبیدن داخلم رو دوباره از سر
گرفت. اینبار وحشیانه تر. دستاش رو دور زانوم روی حلقه کرد و
پام رو صاف کرد تا بتونه عمیق تر بکوبه داخلم .
ملافه ها رو مشت کردم. بدنم با هر ضربه بالا و پایین میپرید . صدای برخورد
بدنش با بدنم و ملچ ملوچ بیرون و داخل رفتن عضوش تو سوراخ
خیسم تو صدای فریادهای من پیچیده بود .
حس کردم فشار ی که تو پروستاتم مثل گلوله جمع شده بود داره
آزاد میشه. با تمام وجودم جیغ کشیدم:
"دارم میام! اوه خدایا کوک"!
و دوباره اون بمب منفجر شد و کامم شکممو کثیف کرد مجبورم کرد دیوانه وار به دور خودم
بپیچم، بلرزم، جیغ بکشم. جونگکوک هم خودش رو به دست لذت سپرد
و با دو تا ضربه ی محکم دیگه آه عمیقی از ته گلو کشید و ارضا
شد.
همونطور که ازش انتظار داشتم آبش رو تو من خالی کرد. بعد پام
رو گذاشت روی تشک و به قطره های سفیدی که از هسته و سوراخم
روی ملافه ها می چکیید با لذت خیره شد

______/_____________

با اسمات حال کردین؟؟؟؟؟😁😁😅😅😅😅

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now