میز شام تفاوت خیلی زیادی با ماه گذشته داشت. اتاق یکی بود.
میز و صندلی ها همون بودند اما اون آدم نفرت انگیز و اون
جو سنگین دیگه وجود نداشت. جونگ کوک صندلی
سر میز رو اشغال کرده بود. سمت راستش نامجون و یونگی نشسته
بودند و سمت چپش من. به جای خدمتکاری که عادت داشت شام رو سرو کنه یونا
با همون لباس بار تِندری داشت کار میکرد.
تا همین امروز صبح هیچ حسی نسبت بهش نداشتم اما انگار اون
ارگاسم هورمون های منو بدجور دستکاری کرده بودند چون اصلا
نمیتونستم قیافه اش رو تحمل کنم، به خصوص نگاه های شهوت
آمیزش به جونگ کوک و نامحسوس دست زدن هاشو بهش. تصور اینکه
تو راه سرویس دادن به این خانواده انقدر جانفشان بود که هم از
دستاش کار میکشید هم از پایین تنه اش حالم رو بد میکرد. هنوز
غذای اصلی رو تموم نکرده بودیم که کای وارد اتاق شد با
نیشخندی روی لب گفت:
"عجب کودتای باشکوهی. شنیدم به زودی مراسم داریم؟"
جونگ کوک همون طور که به خوردن ادامه میداد گفت:
"چرا قبل از اومدن خبر ندادی ؟"
کای کنار من نشست و با لحن بی تفاوتی جواب داد:
"چرا باید برای اومدن به خونه خودم از قبل خبر میدادم؟"
و بعد نگاهی به من کرد و گفت
"میبینم که بهتر ی پاپی کوچولو".
لبخندی واقعی بهش زدم و با قدردانی گفتم :
"به لطف تو. ازت ممنونم که اون شب نجاتم دادی. اگر تو نبودی
من سرنوشت وحشتناکی پیدا می کردم"
"دلیل اینکه هنوزم میتونه آزادانه اینجا رفت و آمد کنه هم همینه.
چون اولا اجازه داد اون جونگین ی حروم زاده اونشب فرار کنه و دوما
هنوز برای من قسم وفاداری نخورده"
جونگ کوک با طعنه این حرف رو زد. کای پوزخندی زد و رو به من گفت :
"من اگر جای تو بودم خیلی از بابت سرنوشتم خیالم راحت نبود.
دستایی که تو رو الان اسیر کردن خیلی پاک تر از دستای جونگین نیستند
و رو جونگ کوک ادامه داد:
"اگر مردات میخواستن اونشب جونگین رو دستگیر کنن یه جوی خون بیهوده راه میفتاد چون تعداد نفراتش از ما بیشتر بود و اما
در مورد قسم وفاداری . باید در موردش حرف بزنیم جونگکوک"
جونگکوک به پشت ی صندلی ش تکیه داد و نگاهی به نامجون و یونگی
انداخت که مثل عقاب داشتند کای رو رصد میکردن. دوباره
نگاهش رو به کای دوخت و پرسید:
"چه حرفی باقی مونده؟ همه دست من رو بوسیدن و منو به عنوان رئیس قبول کردند. اگر فکر میکنی می تونی دوباره مزخرفاتی
که جونگین در مورد حق حروم زاده و حلال زاده چند ساله داره تو گوش همه میخونه رو بکشی وسط "..
"من نمیخوام رئیس مافیا باشم "
کای پرید وسط حرف جونگکوک و ادامه داد:
هیچ وقت چنین چیزی نمیخواستم. خودت هم میدونی
"پس دیگه حرفی نیست"
"هست. من حاضرم همین الان دستت رو ببوسم و تو رو به عنوان
رئیس قبول کنم، اما فقط در صورتی که بدونم تو هم حاضری اینکینه مزخرفت رو بذاری کنار و همونی بشی که ده سال پیش بودی"
چشم های جونگکوک نشانی از اطلاع داشت. اون دقیقا میدونست کای
داره از چی صحبت میکنه اما خودش رو زد به نفهمی و گفت:
"من همون آدم ده سال پیشم"
"نه برای من. من میخوام به عنوان برادرت برات قسم بخورم نه سربازت. میخوام تو هم منو به عنوان برادرت ببینی نه زیردستت یا رقیبت و یا دشمنت"
چشمای جونگکوک نرم شد و برای یه لحظه واقعا با محبت به کای نگاه
کرد. اما چند لحظه بعد دوباره همون آدم وحشی و غارنشین شد.
میتونستم دستش رو ببینم که به قدری محکم مشتش کرده بود
که رنگ سر انگشتاش سفید شده بودند. سرانگشتا یی که نمیدونم
چرا زخم های تازه ای روشون بود. کای با چشمایی روشن و امیدوار به برادرش چشم دوخته بود. جونگ کوک زد زیر خنده و گفت:
"اصلا خودت میفهمی چقدر رقت انگیزی ؟ برادر می خوای کوچولو؟
بهتره بری پیش اون مادرت و ازش خواهش کنی لنگاش
رو برای یکی مثل برادر شوهرش باز کنه و برادری که آرزوشو
داری بهت بده، چون تو ا ین خونه برای تو برادر ی نیست. من رئیس
تو هستم و تو هم سرباز منی و مثل یک سرباز هم باهات رفتار
میشه".
ناامیدی صورت کای رو تیره کرد. اثری از عصبانیت توی صورتش
نبود فقط تسلیم کامل در برابر حقیقت محض. کمی به جونگکوک خیره
موند و بعد لبخند تلخی زد و از جاش بلند شد و با قاطعیت گفت:
"من برات قسم وفاداری نمیخورم "
نامجون و یونگی با این حرفش از جاشون بلند شدند و دستشون به
سمت اسلحه شون رفت اما جونگکوک دستور داد:
"بشینید"
با اینکه متعجب بودند بلافاصله اطاعت کردند. کای پرسید:
می تونی اداره کازینو رو بدی به من؟"
رنگ صورت تهیونگ مثل گچ دیوار سفید شده بود. کمی مکث کرد و
فقط سرش رو به علامت تایید تکون داد. کای رو به من کرد و
گفت :
"مواظب خودت باش پاپی کوچولو"
و بعد به طرف در رفت. قبل از این که از اتاق خارج بشه جونگکوک بهش
خبر داد:
"اما هیچ حمایتی از طرف من دریافت نخواهی کرد. تو تنها خواهی بود
کای برگشت و گفت :
"من 10 ساله که تنهایی دارم از پس مشکلاتم برمیام"
YOU ARE READING
My Diamond_kookmin
Fanfiction(کامل شده) Complete خلاصه:جونگ کوک رئیس بزرگترین باند مافیاست و بخاطر انتقام از سانگ دشمن اصلیش میخواد به عمارتش حمله میکنه ولی اونجا پسر سانگ رو می بینه و اون رو به اجبار به عمارت خودش میاره و اونجاست که تازه......... الماس من کاپل:کوکمین ژانر:روم...