part47

2.5K 362 5
                                    

دو
هفته از اون شب جهنمی گذ شته بود و من دو مبارزه مرگ دیگه
رو برده بودم. دو نفر رو با کتک کشته بودم و حالا از آتیش درونم
ذره ای کم نشده بود. جیمین یکبار به آپارتمانی که براش خریده
بودم سر زده بود. شنیده بودم داره وسایلش رو جمع میکنه. با اینکه
نمیدیدمش اما هر شب به خونه برمیگشتم تا اخر ین لحظه های
بودنش رو تو این خونه احساس کنم .
نامجون بدون در زدن سراسیمه وارد اتاق شد. از حالت صورتش
میتونستم بفهمم که خبر بدی در راهه
بدون مقدمه و با پریشانی گفت :
"کای رو گرفتن "
از جا پریدم. اخمام رفت تو هم و با چشمای باریک شده پرس یدم :
"چی؟ یعنی چی؟"
"خانواده لین برای سرش جایزه تعیین کرده. هان که از قبل
باهاش مشکل داشت اونو اسیر میکنه و قبل از اینکه بتونم بهش
برسم اونو وارد قلمرو لین کرده"
قلبم تپش گرفت و صورتم از عصبانیت سرخ شد. نگاهی به صورت
خندون کای نوجوان تو ی عکس انداختم
به طرف نامجون برگشتم و گفتم :
"هلیکوپترها رو آماده کن. همین الان باید راه بیفتیم وگرنه بهش نمیرسیم. اسلحه ها رو بار بزن و مردا رو خبر کن. از زمین
و هوا بهشون حمله میکنیم"
"حله رئیس. تا نیم ساعت دیگه همه چیز حاضره. سربازای ما خیلی
وقته آرزو میکردند تو یه جنگ واقعی شرکت کنند. امشب شب
تحقق آرزوهاست "
با همون نیشخند روی صورتش از در خارج شد. گوشی تلفنم رو
در آوردم و به سان گفتم منو تو پارکینگ ببینه. همه داشتن
جلیقه های ضد گلوله رو میپوشیدن و اسلحه ها رو بار میزدن که
سان رسید. زیپ جلیقه ام رو بستم رو به طرفش رفتم که پرسید:
"من باید با کدوم گروه برم رئیس. ترجیح می دم با هلیکوپتر بیام.
من تیرانداز قابلی هستم"
"با هیچ کدوم"
اخماش تو هم رفت. روشنش کردم:
"برای تو ماموریت مهم تری در نظر دارم. ریسک این عملیات به
قدری زیاده که مطمئن نیستم هیچ کدوم از ماها زنده از این
مخمصه دربیایم. اما من نمی تونم تو این جنگ شرکت کنم و با
تمرکز کامل بجنگم مگر اینکه مطمئن باشم جیمین رو به دست های
امنی سپردم. به هیچ کس جز تو نمیتونم اعتماد کنم. تو تا به حال
دو بار به خاطر اون جون خودت رو به خطر انداختی".
مثل همیشه سان یه سرباز مطیع بود. سری تکون داد و پرسید:
"دستور مال شماست رئیس. چه کار باید بکنم؟"
"باید همین الان اونو از اینجا به آپارتمانی که براش خریدم ببری .
اگر ما موفق نشیم، اولین کاری که جونگین میکنه تسخیر این خونه
است. جای جیمین تو اون ساختمان امنه چون دو نفر از مقامات
قضایی اونجا زندگی میکنن و هیچ کس جرات نمیکنه به اونجا
حمله کنه. اونجا باش تا آب ها از آسیاب بیفته و بعد به یکی از
خونه های امنمون تو چین ببرش"
پاکتی به دستش دادم و گفتم:
"تو حساب بانکی جیمین به قدری پول ریختم که تا اخر عمر بتونه
راحت زندگی کنه. پول های داخل این پاکت هم متعلق به توئه.
"
بهم قول بده که تا وقتی از کره بره مراقبشی
پاکت رو گرفت و با اطمینان گفت :
"به شرافتم قسم میخورم رئیس. هیچ نگرانی از جیمین نداشته
باشید. البته مطمئنم که شما زنده برمی گردید"
"امیدوارم سان. امیدوارم"

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now