6 تا مرد با عضو های آویزان، در وضعیت های متفاوت، ایستاده و
نشسته اسلحه شون رو به سمت من نشونه گرفته بودند. دو نفر
کاملا لخت بودند، 3 نفر پیرهن داشتند و شلوار نداشتند و یه نفر
که کسی جز نامجون نبود فقط زیپ شلوارش باز بود و از اون عضوش
بیرون زده بود. اونها هم شوکه شده داشتند به من نگاه میکردن و
من با دهنی به خشکی کویر به اونا. بالاخره نامجون به خودش اومد
و در حالی که داشت عضوش رو می ذاشت تو شلوارش با خونسردی
گفت :
"نباید تو این خونه اینجوری دری رو باز کنی شوگر. اگر یه تار مو
از سرت کم بشه رئیس همه ما رو از تخم آویزون میکنه "
با این حرفش بقیه هم اسلحه شون رو پایین آوردند و شروع به
پوشیدن لباساشون کردند. منم همچنان مثل احمق ها اونجا
خشکم زده بود و با یه علامت سوال بزرگ توی سرم دائم از خودم
میپرسیدم که آخه چطور میشه؟ 6 نفر به یه نفر؟
تو همین افکار بودم که یه نفر از پشت شونه هام رو گرفت و منو
از اتاق کشید بیرون. سان بود با ابروهایی در هم رفته و چشمایی
خشمگین. دستم رو گرفت و به سمت اتاق برد و غرید:
"آخه تو چرا به جز دردسر چیز دیگه ای برای من نداری ؟ چرا رفتی
اونجا؟ حالا حتما دوباره یک هفته میخوای بری توی شوک و منوبیچاره کنی"
دستم رو با خشم کشیدم و غر زدم:
"هی! من از کجا باید میدونستم "
که شماها تو این خونه فیلم پورن هم بازی میکنید. منظورم اینه
که واقعا؟ 6 نفر با یه نفر؟ آخه چطور ممکنه؟"
"چه آماری هم گرفتی! اگه خیلی علاقه مندی میتونم بگم یوناروزی یه ساعت کلاس برات بذاره"
خیلی جدی اینو گفت و منم بهش چشم غره رفتم که دوباره دستم
رو کشید و غر زد:
"آخه احمق جون این سوال چیه که می پرسی .
اگر رئیس بفهمه تو 6 تا عضو سیخ شده رو همزمان دیدی منو
میکشه. اسم تو جیمین نیست دردسره"!
"باور کن من هیچ لذتی از دیدن 6 تا عضو همزمان نمیبرم. همه
مثل اون دختره حشری نیستند".
در اتاق رو باز کرد و من رو انداخت تو اتاق و با لحنی که سعی
میکرد جدی باشه گفت :
"تو اتاق بمون و محض رضای خدا یه روز دردسر درست نکن "
به جای جواب دادن زبونم رو براش آوردم بیرون که چشماش از
تعجب گرد شد. بعد هم پوفی کرد و در رو بست. لبخندی زدم و
خودم رو پرت کردم رو ی تخت. باورم نمیشد از ا ینکه تهیونگ توی
اون اتاق نبوده انقدر خوشحال باشم ولی واقعا داشتم از خوشحالی
بال در میاوردم. نکته دیگه اینکه هوشیار شدم و بابت یونا احساس
خطر کردم. جونگکوک مال من بود و تا وقتی من تو این خونه زندگی
میکردم باید مال من میموند
YOU ARE READING
My Diamond_kookmin
Fanfiction(کامل شده) Complete خلاصه:جونگ کوک رئیس بزرگترین باند مافیاست و بخاطر انتقام از سانگ دشمن اصلیش میخواد به عمارتش حمله میکنه ولی اونجا پسر سانگ رو می بینه و اون رو به اجبار به عمارت خودش میاره و اونجاست که تازه......... الماس من کاپل:کوکمین ژانر:روم...