part68

2.1K 291 3
                                    

جونگین نفسش رو با خشم بیرون داد و حلقه دستش رو شل کرد اما
قبل از اون که بتونم نفس بگیرم کشیده محکمی به صورتم زد و
پرتم کرد زمین . هر چقدر تقلا میکردم نمی تونستم نفس بکشم
کای خم شد و چند ضربه محکم به پشتم زد و من مثل آدمی که
بعد از چند دقیقه سر از آب بیرون میاره اکسیژن رو به ریه هام
فرستادم و بعد از درد و ترس به حالت رقت انگیز ی شروع به گریه
کردم .
جونگین و کای بدون توجه به من از سلول بیرون رفتند. نمیدونم
چقدر بیحرکت روی زمین افتاده بودم که دوباره در سلول باز شد
و اینبار مردی با کت و شلوار رسمی و یه کیف پزشکی وارد اتاق
شد. همراه اون کای هم وارد شد و ا ینبار با چشمایی عصبانی به
من خیره شد. مرد کنارم زانو زد و خواست کتم رو دربیاره که از
درد ناله کردم. کای با صدایی خشمگین تشر زد:
"مراقب باش. مگه نمیبینی درد داره؟"
مرد سرنگی از کیفش برداشت و اینبار یقه پیرهنم رو کنار زد و به
شونه ام تزریق کرد. چند دقیقه بعد بالاخره تونستم راحت نفس
بکشم چون درد از بین رفته بود. در واقع شونه ام کاملا بی حس
شده بود. اینبار به راحتی کت و پیراهنم رو درآورد و زخم رو بررسی
کرد و بعد خطاب به کای گفت :
"فکر نمیکنم شکسته باشه اما خون زیادی از دست داده. من
زخمش رو میشورم و بخیه میزنم اما برای انتقال خون باید گروه
خونیش رو بفهمم و خون مورد نیاز رو بیارم"
که کای گفت:
"لازم نیست ازش خون بگیری . به هر حال فردا برمیگرده خونه اش
و اونجا مطمئنا یه چکاپ کامل میشه. فقط مطمئن شو که امشب رو دوام میاره"
با غصه نالیدم :
"چرا ا ین کارو میکنی کای؟ چرا به جونگکوک خیانت
کردی ؟ تو برادر ما بودی "
"چهار سال گذشته و تو هنوز هیچی در مورد دنیای مافیا
نفهمیدی . قدرت از همه چیز مهمتره. حتی از گاییدن"
چشمم رو بستم و با ناراحتی هق زدم:
"خواهش میکنم به جونگکوک
آسیب نزن. ما می ریم. بهت قول میدم. میتونی قدرت مسخره ات رو
داشته باشی . خواهش می کنم"
"اولین قانون طبیعت اینه: تا درنده ی قدیمی زنده است درنده ی
جدید نمیتونه با خیال راحت حکمرانی کنه"
با توانی که داشتم داد زدم: "لعنت به تو، ما حیوون نیستیم لعنتی ، ما آدمیم"
"قانون درندگی بیش تر از همه در زندگی انسان ها جریان داره"
دکتر شونه ام رو بست و یه آمپول دیگه بهم تزریق کرد و ایستاد.

My Diamond_kookminDove le storie prendono vita. Scoprilo ora