part60

2.2K 325 16
                                    

تو راه برگشت به خونه هنوز اون بوی عجیب توی مشامم بود به
طوری که فکر میکردم کسی اون عطر رو رو ی کتم خالی کرده. به
خونه که رسیدیم جونگکوک رو دیدم که مشغول باز ی کردن با دیابلو
بود. شیطون خبیث جوری خودش رو با محبت به جونگکوک میمالید
انگار که معشوقشه. از ماشین پیاده شدم و به طرف جونگکوک رفتم که
تا منو دید دیابلو رو رها کرد و با لبخند به طرفم اومد. چند قدم با
من فاصله داشت که باد شدیدی وزید و تو همون لحظه دیدم که
اخم های کارلو در هم رفت و صدای پارس های دیابلو بلند و
وحشیانه شد. چیزی تو چشم ها ی جونگکوک درخشید و با سرعت به
طرف سگ برگشت اما قبل از اینکه بتونه کار ی بکنه دیابلو از
کنارش رد شد و با دو پرش بلند خودش رو به من رسوند و قبل از اینکه بتونم عکس العملی نشون بدم زمینم زد و شونه ام رو گاز
گرفت.
دندونای تیزش از کتم رد شد و به استخونم رسید. صدای جیغم
گوشم رو پر کرد. جونگکوک وحشت زده سرش رو گرفت و به عقب
کشید اما دیابلو شونه ام رو رها نکرد و با هم کشیده شدیم و من
فریاد دیگه ای از درد کشیدم. صدایی که نمیشناختم با شتاب
گفت :
"فکش قفل شده. امکان نداره باز بشه"
و قبل از اینکه حرفش تموم بشه صدای گلوله فضا رو پرکرد و فشار
دندونای تیز دیابلو از بین رفت. مثل یه حیوون تیرخورده به جونگکوک
که اسلحه در دست به لاشه در حال جان دادن دیابلو نگاه میکرد
خیره شدم و ناله ای کردم. هم از درد شونه ام و هم از درد این
واقعیت که جونگکوک ماشه رو کشیده بود و سگ محبوبش رو کشته
بود. جونگکوک بلافاصله به خودش اومد و خم شد و منو روی دست بلند
کرد و به طرف ماشین برد و همونطور که منو بغل گرفته بود روی
صندلی عقب نشست. صورتش وحشت خالص بود. چیزی که تا به
حال ندیده بودم
چند بار پشت سرهم گونه ام رو بوسید و غرید:
با سرعت گرفتن ماشین انرژی من کمتر شد و چشمام رو بستم.
جونگکوک آروم تکونم داد و با صدایی که از ترس میلرزید خواهش کرد:
"هی هی عزیزم. با من بمون باشه؟ نخواب. خواهش میکنم چشماتو
نبند"
چشمام رو به زور باز کردم و حالا این من بودم که اونو دلداری میدادم
"نترس جونگکوک، همه چیز خوب میشه، من
حالم خوب میشه"
موهام رو از پیشونیم کنار زد و گفت: "آره خوب میشه. همه چیز
خوب میشه. فقط نخواب"
دلم میخواست به حرفش گوش کنم اما درد داشتم و خسته بودم.
دیگه نتونستم و چشمام رو بستم. آخرین چیزی که یادمه اینه که
سر جونگکوک رو روی سینه ام احساس کردم.

My Diamond_kookminHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin