part51

2.6K 373 4
                                    

لبخند روی لبش ماسید . اما من نگاهم رو ازش گرفتم و به راه خودم
ادامه دادم. وقتی نداشتم که براش تلف کنم .
پس جونگ کوک دستور داده بود کسی بهش دست نزنه. خب من
امشب بدجوری هوس کرده بودم که جونگکوک منو تنبیه کنه.
بنابراین آروم جلو رفتم و جلوی پاهاش ایستادم. نگاهی به نامجون
انداختم که با لبخندی متفاوت به من نگاه میکرد. یه چشمک بهم
زد و بعد اشاره ای به یونگی کرد و هر دو از اونجا
رفتند .
خم شدم و سینه اش رو با نوک انگشتام نوازش کردم. اخماش رفت
تو هم و غرید:
"اگه از جونت سیر شدی برو گمشو "
لبخندی به بداخلاقیش زدم. دیو بداخلاق من. دلم نمیخواست
ناخواسته بهم آسیب بزنه. پس آروم و با احساس صداش زدم:
"جونگکوک"
ی پلکاش بلافاصله باز شد. با د یدنم مردمک هاش گشاد شدند.
چشماش هنوز خشن بودند، انگار نمیتونست باور کنه این منم
خودم رو به سمتش کشیدم و رو ی پاهاش نشستم. از روی
عمد جور ی نشستم که عضوم دقیقا روی عضوش قرار بگیره. دستام رو
روی شونه اش گذاشتم و لبش رو نرم بوسیدم. خشونت چشماش
در یک لحظه جاشون رو به تعجبی همراه با نرمش و محبت دادند.
چشماش باریک شد انگار نمیتونست چیزی رو که میبینه باور کنه.
با تردید پرسید:
"مینی؟ خودتی یا من برای اولین بار انقدر مستم که وارد فاز توهم
زدن شدم؟"
دستم رو روی گونه اش گذاشتم. چشماش رو بست و نفس عمیقی
کشید و چند ثانیه بعد دستم رو گرفت و به طرف لباش برد و بوسه
ای به کف دستم زد و بعد حلقه دستش دور کمرم رو محکم ترکرد و بدنم رو به بدنش کوبید. سرش رو تو گود ی گردنم فرو کرد.
نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد:
"پسر کوچولوی خوشگل من، موچی کوچولوی من. تو واقعا اینجایی"
لبخندی به لقبی که بهم داده بود زدم. بوسه ای به سرش زدم و
دستم رو تو موهاش فرو کردم. از جا بلند شد و من پاهام رو محکم
تر دور کمرش حلقه کردم و دستام رو دور شونه اش گره زدم تا
نیفتم . از میون جمعیتی که هنوز سرگرم خوش گذرونی بودند اما
زیر چشمی به ما نگاه میکردند رد شد و از اتاق بیرون رفت. از مسیر
راه رفتنش متوجه شدم که داره به سمت اتاق خودش میره. در
طول مسیر من سرم روی شونه اش بود و سکوت کرده بودم. اونم
چیزی نمیگفت . فقط با آرامش و قدم های کوتاه به سمت اتاقش
میرفت

My Diamond_kookminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora