part19

3.2K 445 7
                                    

جونگکوک بدون اینکه حرفی بزنه با نگاهی کشنده به من و سان که
روی زمین ولو بودیم خیره شده بود. سان زودتر از من به خودش
اومد و به نرمی منو از رو ی سینه اش بلند کرد و رو ی زمین گذاشت.
رنگش مثل زردچوبه زرد شده بود. می فهمیدم که از ترس حضور
جونگکوک که دستاش میلرزه. اسلحه اش رو توی غلافش گذاشت و
سعی کرد گندی که زده بودیم رو رفع و رجوع کنه:
"معذرت میخوام رئیس . ما داشتیم بازی میکردیم که او منو هل
داد و باعث شد با هم زمین بخوریم".
سان داشت توضیح میداد و من هنوز محو چیزی بودم که
میدیدم. جونگکوک یه قدم به جلو برداشت و نگاه ی به بازی مار و پله
روی زمین انداخت و پرسید :
"تو بچه ای ؟"
" لحنش جوری بود انگار داره به فرماندهش گزارش میده
"نه رئیس، "
"من به تو پول میدم که باهاش بازی کنی؟"
"نه رئیس"
"اصال شما دو تا اینجا چیکار میکنید؟"
"خودتون اجازه داد ید که پسره میتونه بیاد کتابخونه"
"یادم نمیاد اجازه داده باشم با هم تو یه اتاق دربسته باشید و بازی کنید . خیلی واضح بهت دستور داده بودم که فاصله ات رو باهاش حفظ کن "
"معذرت میخوام رئیس . دیگه اتفاق نمیفته"
دخالت کردم تا شاید این بحث مسخره تموم بشه :
" جونگکوک" فقط یه نگاه عمیق و ترسناک بهم انداخت
"تقصیر من بود،
و ساکتم کرد. چند قدم دیگه به طرفمون برداشت و خطاب به
سان با صدایی قاطع دستور داد:
"نزدیکش نیا. بهش دست نزن. پشت درهای بسته باهاش بازی و بگو و بخند نکن. وظیفه تو فقط محافظت کردنه. کار اضافه ای نکن.
فهمیدی ؟"
"بله رئیس"
با دست به در اشاره ای کرد و گفت: "مرخصی
بعد از رفتن سان، جونگکوک با ابرویی بالا رفته به من که هنوز روی
زمین نشسته بودم خیره شد. باید از اینکه هنوزم به من اعتماد
نداشت عصبانی میبودم ولی نبودم
محو چهرش بودم که موهاش رو قهوه ای تیره کرده بود
واقعا جذاب بود.
جذابیتی از نوع مردانه. پیرهن یقه داری پوشیده بود و خالکوبیش
از زیر دو دکمه ا ی که بالا ی یقه باز گذاشته بود پیدا بودند .
پاچه های شلوارش رو کمی بالا کشید و جلوم دولا شد .
"تو هم این حرفا رو یادت باشه جیمین، تو نباید"...
بهش اجازه ندادم حرفش رو تموم کنه. می تونستم استفاده بهتری
از اون لب های گوشتی و زیبا بکنم. دستم رو دور گردنش حلقه
کردم و لب هاش رو بین لب هام گرفتم و با قدرت بوسیدم. اما این
کافی نبود میخواستم وزنش رو روی خودم حس کنم به همین
خاطر خودم رو به سمت عقب کشیدم و تعادلش رو به هم زدم. به
سرعت و خیلی حرفه-ای یه دستش رو ستون بدنش کرد که وزنش
منو داغون نکنه و دست دیگه رو دور کمرم پیچید تا منو آروم روی
زمین بذاره، بعد بوسه ی منو پرشور و دیوانه کننده جواب داد. لب
پایینم رو به دندون گرفت و آروم گاز گرفت و بعد یه لحظه سرش
رو برد عقب و در حالی که نفس نفس میزد با چشما یی که تو آتیش
شهوت میسوخت به من نگاه کرد و وحشیانه گفت :
"تو مال منی. فقط من"
و بعد دوباره به زیر گردنم حمله کرد و بوسه های عمیق و خیس
روشون گذاشت. دستش رفت زیر تیشرتم و سینه ام
رو تو ی مشتش چنگ مانندش فشرد. آه بلندی از لذت کشیدم و سرم رو بیشتر
به سمت دیگه کج کردم تا بتونه به پیشروی لذت بخشش ادامه
بده. اون فهمیده بود که من رو سینه ها حساسم با یه حرکت تیشرت  درآورد و بعد بلافاصله
رفت سراغ شلوارم. دکمه جینم رو باز کرد و شلوار و شرت رو هم با هم کشید پایین که کمی معذب شدم. پاهام رو از زانو خم کردم
و به هم چسبوندم تا دیکم رو ازش بپوشونم.
قفسه سینه اش به وضوح بالا و پا یین میرفت، انگار که یه ماراتون
هزار متری رو دو یده باشه. همونطور که جلوی پاهام زانو زده بود و
با چشمایی که از شهوت میدرخشید نگاهم میکرد، دکمه های
پیرهنش رو یکی یکی و با ارامش باز کرد. با هر دکمه ای که باز
میکرد انگار یک موج به هسته من میفرستاد و انرژی جمع شده
بینشون رو افزایش میداد. ناخودآگاه دستم رو به سمت نوک سینه هام
بردم و با هر دکمه ای که باز میشد کمی فشار می دادم و از لذت آه
میکشیدم . پیراهنش رو که کامل درآورد، اون اندام اساطیری رو با
اون تتوی جذاب روی من خم کرد و دستی دورم انداخت و آروم
بلندم کرد تا پیرهنش رو زیر بدنم بذاره و بدنم رو از مرمر سرد
حفظ کنه. دوباره کمرش رو صاف کرد ودستور داد :
"دست هات رو دراز کن بالا ی سرت و بی حرکت نگهشون دار"
اون لحظه دیگه خجالت معنا نداشت. دیگه این من نبودم که به
بدنم دستور می دادم. او رئیس خودش بود. با کمال میل اطاعت
کردم. از اینکه به سینه هام با لذت خیره میشد لذت
میبردم. مثل یک شیر گرسنه که به سفره پر از غذا نگاه میکنه به
بدنم نگاه میکرد. رضایت از چیزی که میدید تو چشماش نوشته
شده بود و همین هم اعتماد به نفسم رو بیشتر می کرد و خواستنش رو قوی تر .
دست دراز کرد و با انگشت اشاره لب هام رو دایره وار لمس کرد و
با اطمینان گفت :
من به زودی ا ین لب های صورتی و گوشتی خوشگلت رو میکنم.
انقدر محکم میکنم که تا چند روز باد کنن جیمین "
آهی کشیدم و تو دلم فریاد زدم خواهش میکنم بکن. همین الان
این کارو بکن. دستش آهسته و نوازش گونه پایین رفت و به دیوونه
کردنم ادامه داد. مثل مار زیر دستش به خودم میپیچیدم. سینه ام
رو تو مشتش گرفت و با قدرت فشار داد
لبخند مغروری زد و هر دو دستش رو پایین تر برد و از کنار پهلوهام
به سمت پایین رفت و دو طرف باسنم رو گرفت و همزمان آه بلندی
از گلوی هر دومون خارج شد. انگشت دست راستش ب یشتر پیشروی
کرد و سوراخ باسنم رو آروم لمس کرد و دوباره با خشونت گفت:
"من اینو باز میکنم"
با این حرفش لرز ه ای از ترس به اندامم افتاد که با لبخندی بدجنس
ادامه داد:
"نه نه نه، نترس. بدون سیاهی سفیدی معنایی نداره. بدون درد
هیچ لذتی هم وجود نخواهد داشت. اما بهت قول می دم لذتی که
بهت خواهم داد قابل مقایسه با درد نخواهد بود"
هر دودستش پیشروی بیرحمانشون رو ادامه دادند و به مچ پاهام
رسیدند و دورشون قفل شدند. با نگاهی شیطون پاهام رو همونطور
نزدیک به هم تا چونه اش بالا آورد. نگاه خشن دیگه ای بهم انداخت
و آروم پاهام رو به عرض شونه هام از هم باز کرد. نگاهش پر از
شهوت، پر از خشونت و پر از تحسین بود. انگار که
به زیباترین تابلوی نقاشی دنیا خیره شده بود و این داشت منو
دیوونه میکرد. شاید یک دقیقه بهم خیره موند و بعد دوباره پاهام
رو پایین آورد اما اینبار کف پاهام رو کاملا باز از هم روی زمین
گذاشت و مقابلم ایستاد.

My Diamond_kookminTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang