part21

3.2K 473 10
                                    

جونگکوک اینبار دیگه حرفم رو باور نمیکرد. مطمئنم اینبار دیگه از من
دست میکشید و میرفت پی کارش و من میموندم با این مشکل
روانی که هیچ وقت حل نمیشد. چند ثانیه بعد گرمای دستش رو
روی شونه ام حس کردم. هنوز ا ینجا بود. هنوز نرفته بود. سرم رو
برگردوندم و با چشمای خیس بهش نگاه کردم و انتظار داشتم
عصبانی باشه اما دستاش رو باز کرد و منو به آغوشش دعوت کرد:
"بیا اینجا"
گریه ام شدت گرفت و به سرعت توی بغلش نشستم. هنوزم
میتونستم برجستگی آلتش رو حس کنم و این بیشتر ناراحتم کرد.
میون گریه نالیدم:
"معذرت میخوام. من نمیخواستم اینجوری بشه. میخوام باهات
باشم. با تمام وجودم میخوام باهات باشم اما لحظه آخر همه چیز
خراب میشه. من نرمال نیستم. هیچ وقت نمی تونم نرمال باشم"
آروم پشتم رو نوازش کرد و با تحکم گفت:
"دیگه این حرف رو نزن. تو نرمالی فقط باید به اندازه کافی از خود بیخود بشی تا بتونی این مرحله رو رد کنی"
"اما چطور این کارو بکنم؟ چطور انقدر از خود بیخود بشم؟"
نوک بینیم رو بین دو انگشتش گرفت و کمی فشار داد و با لحن با نمکی که بهش نمیامد گفت:
"اون دیگه مشکل منه نه تو. خودم حلش میکنم نگران نباش"
"اما چطوری ؟"
"همین الانش هم چند تا ایده تو ذهنم دارم. بذار ببینیم چطورمیشه"
به نرمی منو روی زمین گذاشت. ایستاد و شلوارش رو برداشت اما
قبل از اینکه بپوشه جلوش زانو زدم و دستش رو گرفتم. اغواگرانه
بهم خیره شد و پرسید:
"چیزی لازم داری ؟"
مردانگیش رو توی دستم گرفتم و با صدای گرفته از گریه جواب دادم:
"نیاز دارم از این مراقبت کنم"
شلوارش رو به طرف دیگه ای پرتاب کرد و با هیجان گفت :
"آمین"!
این دومین باری بود که میخواستم این کارو بکنم. دفعه اول واقعا
حساب نمیشد چون همین که آلت تمین رو کردم تو دهنم با
دومین مک ارضا شده بود. اما در مورد جونگکوک شک داشتم کمتر از
ده دقیقه کار داشته باشم. به هر حال تمریناتی که دوست دانشگاهم که اونم گی بود باهام کرده
بود رو یادآوری کردم. اوه آره به من یاد داده بود که چطور
باید یه آلت رو حرفه ای ارضا کنم و با اینکه اون موقع خیلی چندش
بود الان شکرگذار بودم که اون دوره ها رو گذرونده بودم.
سر آلتش رو زبون کشیدم و بهش نگاه کردم. از تو حالت چشماش
میتونستم ببینم که انتظار زیادی ازم نداره. اما شاید این از معدود
دفعاتی تو زندگیش بود که قرار بود بفهمه تو قضاوتش اشتباه کرده.
نگاه شهوت انگیز ی بهش انداختم و پهلوهاش رو با دو دستم گرفتم
تمام طول آلتش رو کردم تو دهنم. صدای آه بلندش نشون از این
داشت که اونقدر ی که میخواستم سورپرایزش کردم .
لبام رو دورش محکم کردم و آلتش رو محکم مکیدم و طوری تا ته
حلقم می بردم که نوکش به گلوم ضربه میزد. بیضه هاش رو که تو
دستم گرفتم و مالیدم، صدای عمیق و پر لذتش رو شنیدم :
یا عیسی مسیح، تو دیگه کی هستی؟تا حالا کدوم گوری
بودی ؟"
بعد سرم رو محکم گرفت و ثابت نگه داشت و آلتش رو به وحشیانه
ترین شکل ممکن بیرون و داخل دهنم کرد. حس میکردم لبام سر
شده اما در عین حال از دیدن از خود بیخود شدنش حال میکردم.
ضربه هاش محکمتر شد و با آه عمیقش فهمیدم که داره میاد. از
دهنم کشید بیرون و آبش تو صورتم منفجر شد. خدای من، این
تجربه خیلی جدید بود و من بدون اینکه از قبل برنامه ای داشته
باشم یا بدونم چی کار دارم میکنم دستی به صورتم کشیدم و آبش
رو به طرف دهنم بردم و در حالی که بهش خیره شده بودم با لذت
خوردم. شهوت منطقم رو کور کرده بود. هر دو دستش رو روی اون
موهای جذابش کشید. سرش رو عقب انداخت، چشماش
رو بست و دوباره آه بلندی کشید .
چند ثانیه بعد سرش رو خم کرد و با نگاه مشکوکی از من پرسید:
"قبلا این کارو کرده بودی درسته؟"
ناباورانه نگاهش کردم و جواب دادم:
"من تقریبا 20 سالمه. شاید یه باکره باشم اما یه آدم امل نیستم.
البته که من قبلا تو زندگیم آلت دیدم"
ابروش رو برد بالا و دستش رو گرفت به چونه ام و کمرش رو خم
کرد و گفت:
"از این به بعد حق نداری آلت کس دیگه ای جز من رو ببینی. فهمیدی ؟"
اون یه مغرور غیرتی بود و من دیوونه وار عاشق این رفتارش
بودم. فقط خندیدم و پخش زمین شدم. کنارم نشست و به نرمی
پیرهنش رو از زیر تنم بیرون کشید. آروم پوشیدش و در حالی که
دکمه هاش رو میبست پرسید:
"کی بهت یاد داده  اینقدر حرفه ای این کارو برای کسی بکنی؟"
"دوستای دانشگام"
با چشمای درشت شده بهم نگاه کرد و با خشم گفت:
"دوستات؟"!
از حسود ی کردنش خنده ام گرفت.
"تمین تنها کسی بود که به مرحله نهایی رسید. اما من هم برای اینکه از بازی عقب نمونم، با دوستم تمرین میکردم".
اخماش رفت تو هم و با چشمای باریک شده پرسی د:
"چه جور تمرینی؟"
یه نگاهی به آلتش که هنوز هم به اندازه قابل توجهی درشت بود
انداختم و لبخندی اغواگرانه ای بهش زدم. دوزار یش افتاد و زد زیرخنده
روی دو زانو به طرفش رفتم و دستام رو گذاشتم روی شونه هاش و گفتم :
"میدونم، تو عاشقش شدی"
و بعد لب هام رو مماس لب هاش گذاشتم. لبخند ی زد و بوسه نرمی به لب هام زد و تایید کرد:
"حق با توئه. هر چند اعترافش شرم آوره"
"من چیزای شرم آور رو خیلی دوست دارم"
"تو یه موجود کوچولوی خبیث و شیطون و بی حد و مرزی . تازه
هنوز موتورت راه نیفتاده . در شگفتم وقتی اون سوراخ کوچولوی تو
رو با روش خودم بازگشایی کنم چه جور اهر یمنی رو آزاد خواهم کرد"
کمی خودم رو بهش نزدیک کردم و تو گوشش نجوا کردم:
"اهریمنی که تخت خوابت رو به آتیش میکشه"!
و نرمه گوشش رو آروم گاز گرفتم که باسنم رو با دستاش گرفت و
فشار داد اما همون لحظه صدای در اتاق ما رو به خودمون آورد. در
تا نیمه باز شد که جونگکوک با خشم فریاد زد:
"درو ببند. داخل نیا وگرنه دیکت رو میبرم".
صدای شوخ نامجون از لای در نیمه باز اومد:
"زود باش رئیس. ما یه کارایی داریم که باید انجام بدیم. محض
اطلاعت من قبلا هم بند و بساط تو رو دیدم هم پسره رو"
خدایا راست میگفت. در واقع اولین برخورد ما با رونمایی از رون و بلاتنم بود
و کامنت های سکسی اون در موردم انجام
شده بود. در مورد بیمارستان اما مطمئن نبودم منو دیده باشه که
الان شدم.
جونگکوک نفسش رو عصبی داد بیرون و با تحکم گفت:
"فکر میکنم باید با روش های مخصوص خودم چیزی که دیدی رو از سرت پاک کنم. گورتو گم کن تا اون چشمای هیزت رو از جا در نیاوردم نامجون" .
صدای پوزخند نامجون قبل از بسته شدن در شنیده شد. حالا که شهوت و حس و حال چند دقیقه قبلم خوابیده بود، حس خجالت
از ا ینکه چند تا نفر، اون روز منو با اون سر وضع دیدند جاش رو
گرفت. با عجله داشتم لباسام رو میپوشیدم که جونگکوک دستم رو
گرفت و منو به سمت خودش برگردوند و بعد از کمی خیره شدن
به صورتم که حالا از خجالت سرخ شده بود نیشخند بدجنسی زد
و گفت:
"خوشم میاد بعد از این که همه اون کارا رو باهات کردم و بعد از
همه کارایی که باهام کردی بازم از خجالت سرخ میشی. خیلی بامزه است"
نگاهم رو ازش گرفتم وبا اعتراض گفتم: "اذیتم نکن"
لحنش مهربون شد و گفت: "خودتو به خاطر حرفای نامجون اذیت نکن. اون یه منحرفه. حاضرم قسم بخورم منو هم گاهی شبیه سوراخ می بینه"
از لحنش خنده ام گرفت. ادامه داد:
"اما تو وفاداریش شکی ندارم. شاید بتونم بگم تنها کسیه که تو این دنیا 100 درصد بهش اعتماد دارم. اگر بهش دستور بدم برات
میمیره. اینو مطمئن باش"
و بعد دوباره بوسه ای به لبم زد و از جا بلند شد و شلوارش رو پوشید و رفت

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now