part30

3.2K 424 11
                                        

نگاهی به نتیجه کارم
تو آینه انداختم. کاملا از نتیجه راضی بودم. یه میکاپ سکسی که
به لباس کوتاهی که دکمه هاش اولش رو باز کردم تا قفسه سینه هام و ترقوه م رو سخاوتمندانه نشون میداد میامد .
موهام حالت داده بودم و عطر تحریک کننده ای هم
استفاده کردم. آخر شب بود و هنوز جونگکوک نیامده بود و من هم
داشتم از بی حوصلگی میمردم. یه شات ودکا خوردم و یکی از دی وی دی های جونگکوک رو از مجموعه آهنگاش برداشتم و نور اتاق رو
کم کردم و با تنی که حالا کمی گرم شده بود شروع به رقصیدن
کردم. محض رضا ی خدا حتی یکی از آهنگ ها رو هم نمیشناختم
اما احتمالا به خاطر این بود که همه انگلیسی بودند اما آهنگاشون
واقعا آدم رو های میکرد و حس یه دیسکوی واقعی رو بهم میداد .
یه شات دیگه ودکا ریختم و سر کشیدم و در حالی که هنوز شات
توی دستم بود به رقص ادامه دادم که متوجه شدم یه نفر تو اتاقه.
خب حالا دیگه من به اندازه کافی تو این خونه زندگی کرده بودم
که بفهمم هیچ آدم عاقلی جرات نمیکنه پاش رو تو اتاق جئون جونگکوک
بیرحم بذاره. حرکاتم رو آروم کردم و به طرفش برگشتم. تو تاریکی
چشماش رو نمی دیدم. یه تیشرت و جین تنش بود و با یه پاکت
توی دستش پشت در بسته ایستاده بود و به من خیره شده بود.
شات ودکا رو بی ملاحظه انداختم زمین که صدای شکستنش فضا
رو پر کرد. همونطور که بدنم رو حرکت می دادم دستم رو به طرفش
دراز کردم. کمی مکث کرد و پاکت رو روی تخت انداخت و اومد
طرفم. حالا میتونستم صورتش رو ببینم. موهاش حالا بلند تر شده
بودند و جذابیت بیشتری به چهره اش داده بودند. شونه هاش رو
لمس کردم. ابرویی بالا داد و سرش رو خم کرد توی گودی گلوم و
پچ زد:
"اگه میدونستم دیدن شش تا دیک میتونه انقدر سر حالت کنه
خیلی پیشتر از اینا برات یه شو ترتیب میدادم"
گوشش رو آروم به دندون گرفتم و زمزمه کردم: "دلم میخواد تا
صبح برقصم. تو این زندان دارم از بی حوصلگی و کسالت میمیرم
سرش رو بالا آورد و گونه هام رو با شصتش آروم نوازش کرد و در
حالی که با دقت داشت به جزییات صورتم نگاه میکرد جواب داد:
"فکر کنم یه راه حلی برای حال امشبت دارم"
به گردنم نگاه هیزی انداخت و دستش رو گذاشت روی باسنم.
کمی دستمالیم کرد و با قاطعیت ادامه داد: "البته اولش باید یه فکری به حال این لباس ها بکنیم
"لباسام چشه؟ "
اخمام رفت تو هم و پرسیدم :
"خیلی سکسیه "
یه فشار محکم به باسنم وارد کرد که آهی کشیدم. ابروهاش رو انداخت بالا و دوباره قلدری کرد: "
" من تو رو امشب به
یکی از کالب هام میبرم تا تو بتونی تا صبح برقصی و خوش باشی
اما نه تو این لباس ها"
"من امشب یه قرار کاری دارم. این یه کلاب کاملا امنه و من همه
اعضاش رو میشناسم اما برای این که خیالم کاملا راحت باشه یونگی
و سان مراقب تو هستند. می تونی بدون دغدغه خوش بگذرونی
بوسه ی کوتاهی به لبش زدم و سرم رو تکون دادم. وقتی وارد
شدیم جونگکوک همراه نامجون و چند نفر از بادیگاردها به طبقه بالا
رفتند که کاملا مشخص بود محوطه وی آی پی هست و من هم
همراه سان و یونگی به طرف بار رفتم و ودکا سفارش دادم.
نتیجه اصرارهام برای ا ینکه سان و یونگی هم با من چند پیک
بزنن بی نتیجه بود و فقط مثل دو مجسمه بیروح به من و اطراف
خیره شده بودند. با اینحال من تصمیم نداشتم اجازه بدم اونا شبم
رو خراب کنند. وقتی سرم به اندازه کافی گرم شد به طرف پیست
رقص رفتم و شروع کردم به رقصیدن .
یونگی ترجیح داد بیرون پیست رقص کشیک بده، اما سان با من
اومد و چون نمی خواست برقصه مدام از این و اون تنه میخورد و
منم بلند بهش میخندیدم. بالاخره به قدری اعصابش خورد شد که
دست من رو کشید و از میان جمعیت به لبه پیست برد و برای اینکه صداش رو بشنوم فریاد زد همونجا بمونم و هر چقدر میخوام
قر بدم. همه کسایی که اونجا بودند به نظر می امد که اونا رو
میشناسن چون بر خالف نگاه ها ی علاقه مندشون هیچ کس جرات
نمیکرد به من دست بزنه. این باید حس بدی بهم میداد که من
مثل یه پسر مجنون تنهایی در حال بالا و پایین پر یدنم، اما واقعیت
این بود که من احساس امنیت و قدرت میکردم. نمیدونم چقدر
گذشته بود که از پیست زدم بیرون و با بدنی که از جنب و جوش
زیاد عرق کرده بود به طرف راهرویی رفتم که علامت دستشویی
داشت. اما وسط راه دستم از پشت کشیده شد و سان با اخم
گفت :
"کجا میری ؟"
خندیدم و فریاد زدم:
"میرم بشاشم"
دستم رو گرفت و به سمت راه پله برد و گفت: "اونجا از جلوی
چشمم دور میشی. بیا بریم از توالت اتاق رئیس استفاده کن"
"جونگکوک اینجا اتاق داره؟" بدون ا ینکه جوابم رو بده در اتاقی رو باز
کرد و چراغش رو روشن کرد. اتاق کار معمولی با یک میز کار بسیار
بزرگ. انتهای اتاق یه راهرو ی باری ک رو نشونم داد و گفت :
"اونجاست. من همینجا منتظرتم"



€___________________

نظر
وووت

لطفا

My Diamond_kookminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora